۵ افسانه عاشقانه و غم‌انگیز رومی که هم‌چنان الهام‌بخش‌اند

این داستان‌ها هم‌چنان الهام‌بخش مردم در فرهنگ‌های مختلف هستند و به هزاران طریق متفاوت نقل می‌شوند.

شناسه خبر: ۳۶۱۷۱۵
5 افسانه عاشقانه و غم‌انگیز رومی که هم‌چنان الهام‌بخش‌اند

راهنماتو- افسانه‌های رومی بخشی جدایی‌ناپذیر از تمدنِ باستانی روم هستند و اهمیت آن‌ها فراتر از بستر مذهبی‌شان است. این داستان‌های عاشقانه، قهرمانی و غم‌انگیز قرن‌ها تخیلِ آدم‌ها را به خود مشغول کرده‌اند و زمینه را برای شناساییِ باورهای مذهبی و فرهنگیِ یکی از تأثیرگذارترین تمدن‌های تاریخ فراهم آورده‌اند.

به گزارش راهنماتو، این افسانه‌ها که از طریق سنت‌های شفاهی و مکتوب منتقل شده‌اند، هم‌چنان بر تخیلاتِ ما اثر می‌گذارند و منبعِ الهامی قوی برای بسیاری از بزرگ‌ترین آثار تاریخی و ادبی جهانِ غرب به شمار می‌روند.

افسانه های رومی

1.افسانه تأسیس روم: رِموس و رومولوس

داستان افسانه‌ای رومولوس و رِموس نگاهی از درون به داستانِ شکل‌گیریِ روم انداخته است. این برادرهای دوقلو از یک باکره پاکدامن و مارس (مریخ)، خدای جنگ، متولد شدند و تقدیرشان عظمت و بزرگی بود. اما عموی آن‌ها، آمولیوس، آن‌ها را تهدیدی علیه قدرتش شناسایی کرد و دستور داد تا آن‌ها را به رودخانه تیبر بیندازند تا بمیرند. خوش‌شانسی با آن‌ها همراه بود زیرا سرنوشت برنامه‌های دیگری برای‌شان داشت و آن‌ها از رودخانه نجات یافتند و توسطِ یک گرگ که آن‌ها را مثلِ خودش تربیت کرد، پرورش پیدا کردند. دوقلوها همین‌طور که بزرگ شدند، قدرتمند‌تر و شجاع‌تر شدند و رهبری عده‌ای مطرود را برای مبارزه با بی‌عدالتی برعهده گرفتند. وقتی از هویتِ حقیقی‌شان مطلع شدند، عازم انتقام‌گیری از عموی بدجنس‌شان شدند و توانستند او را بکشند و پدربزرگ‌شان را دوباره به قدرت بنشانند. اما خیلی زود بر سر اینکه کجا شهری تازه بنا کنند با هم دچار اختلاف نظر شدند. رومولوس پلاتین‌هیل را انتخاب کرد اما رِموس آونتین‌هیل را ترجیح می‌داد. اختلاف نظر بینِ آن‌ها بالا گرفت و به نزاعی خشونت‌آمیز تبدیل شد که طی آن رومولوس، رموس را کشت.

علی‌رغمِ پایانِ غم‌انگیزِ این داستان، میراث‌شان در شهری که تأسیس کرده بودند باقی ماند. روم بر اساسِ افسانه رومولوس و رموس به مرکز قدرت و فرهنگ تبدیل شد. این داستان نه‌تنها توضیحی برای 7تپه‌ای بود که شهر بروی آن بنا شده بود بلکه توسعه ارتش روم را نیز توجیه می‌کرد زیرا عقیده بر آن بود که این شهر بر اساسِ فتح خشونت‌آمیز بنا شده است.

افسانه های رومی

2.روابطِ بی‌پایان و یک گاو: ژوپیتر و ژونو

افسانه ژوپیتر (مشتری) و ژونو یکی از پرهیجان‌ترین داستان‌هایی است که از دو خدای مهم در معبد پانتئون در روم نقل می‌شود. ژوپیتر، خدای قدرتمند آسمان و رعد، در کنار همسرش، ژونو، ملکه خدایان و الهه ازدواج و فرزندآوری حکومت می‌کرد. رابطه ژوپیتر و ژونو اصلاً خوب نبود، زیرا ژوپیتر روابطِ متعددِ خارج از ازدواج داشت. این روابط ویرانگر خیلی زود ژونو را به فکر انتقام گرفتن از عشاقِ ژوپیتر و هر فرزندی که به دنیا می‌آوردند، انداخت.

یکی از معروف‌ترین خشم‌های ژونو گریبانِ هراکلیوس، فرزندِ ژوپیتر از زنی میرا، را گرفت. حسادت و خشمِ ژونو باعث شد که هراکلیوس دیوانه شود و از سرِ خشم و عصبانیت فرزندانِ خودش را بکشد. بااین‌حال، این واقعه ژوپیتر را متوقف نکرد. ژوپیتر خیلی زود چشم به زنی به نام آیو دوخت که درواقع از کشیشانِ ژونو بود. ژوپیتر که متوجه بی‌احتیاطیِ خودش شده بود، از سر پشیمانی تصمیم گرفت که این امیال را پنهان کند، بنابراین آیو را تبدیل به گاوی سفید کرد. اما بخت با ژویپتر یار نبود زیرا زیاد طول نکشید که ژونو متوجه این فریب رفتاری شود. او برای انتقام‌جویی از ژوپیتر، گاو سفید را به عنوان هدیه از او طلب کرد. سپس این حیوان را تحت نظارتِ آرگوس، که غولی با صدها چشم بود، قرار دارد. ژوپیتر که اصلاً دوست نداشت به ژونو ببازد، پسرش مرکوری (مریخ) را فرستاد تا آرگوس را بکشد و آیو را از اسارت او برهاند.

این داستان‌های مشحون از خیانت، حسادت و انتقام، افسانه ژوپیتر و ژونو را به یکی از متقاعدکننده‌ترین افسانه‌های رومی تبدیل کرده است. آن‌ها شاهدی از روابطِ پیچیده بینِ خدایان و مخلوقاتِ میرا در جهان باستان هستند.

افسانه های رومی

3.شقایقِ سرخ: داستانِ عاشقانه غم‌انگیزِ ونوس و آدونیس

افسانه ونوس (زهره) و آدونیس، داستانِ عشقِ پرشور، تراژدیِ غم‌انگیز و قدرتِ دگرگون‌کننده طبیعت است. ونوس، الهه متحیرکننده عشق و زیبایی، عمیقاً عاشقِ مردی میرا به نامِ آدونیس می‌شود که زمانی که در جنگل مشغول شکار بوده، نگاهِ ونوس به او جلب می‌شود. ونوس او را غرق هدایا و توجه می‌کند و آن‌ها رابطه‌ای پرشور و عاشقانه را شروع می‌کنند که آسمان‌ها را به آتش می‌کشد.

آدونس شکارچیِ ماهری بود و عشق او برای تعقیب شکار اغلب او را به راه‌های پرخطر می‌کشاند. علی‌رغم هشدارهای ونوس، او روزی تنها به شکار رفت و توسط یک گراز وحشی کشته شد. غمِ ونوس که قلبش شکسته بود، گل‌ها را پژمرد و زمین را به بیابانی لم‌یزرع تبدیل کرد.

ونوس در سوگِ آدونیس تصمیم گرفت برای تجلیل از زیبایی و سرنوشتِ غم‌انگیزِ آدونیس او به گلی قرمز و آتشین به نامِ شقایقِ نعمانی تبدیل کند. این گل نمادی از عشق و زیباییِ آدونیس بود و هنوز هم در سراسر زمین‌ها و دشت‌ها می‌روید.

افسانه های رومی

4.عشقِ نافرجامِ آپولو و دافنه

داستان آپولو و دافنه داستانی گیرا از عشقی نافرجام و مداخله الهی است. آپولو، خدای موسیقی، شعر، پیش‌گویی و تیر‌وکمان، وقتی در جنگل مشغولِ شکار بود، مسحورِ زیباییِ یک فرشته به نام دافنه شد. علی‌رغم آنکه آپولو با سری پرشور دافنه را تعقیب می‌کرد، اما دافنه علاقه‌ای نداشت که آپولو به او نزدیک شود و بی‌فایده برای گریز از دستانِ او مبارزه می‌کرد.

وقتی آپولو به او نزدیک‌تر شد، دافنه برای یاری گرفتن از پدرش، پِنِئوس، که خدای رودخانه بود، دعا کرد. پنئوس در پاسخ به دعای او، او را به درخت غار تبدیل کرد. درخت خیلی سریع در اطراف بدنِ دافنه رشد کرد، به دور بدنِ او پیچید و تبدیل به سپری در برابر پیشر‌ویِ آپولو شد. آپولو که به خاطر ازدست‌دادنِ عشق‌اش دلشکسته شده بود، در اقدامی به نشانه ازخودگذشتی و ایثار، درخت را در آغوش گرفت و قسم خورد که آن را به نمادِ ابدیِ پیروزی و موفقیت خود تبدیل کند.

افسانه های رومی

5.پشت‌سر را نگاه نکن: اورفئوس و اوریدیس

افسانه اوفئوس و اوریدیس داستانی عاشقانه و غم‌انگیز و مشحون از تراژدی است. اورفئوس، موسیقی‌دان و شاعری مستعد، عمیقاً به همسرش، اوریدیس، عشق می‌ورزید. متأسفانه اوریدیس اندکی بعد از عروسی مرد و اورفئوس را در غمی ناتمام تنها گذاشت. اورفئوس که غم سراسر وجودش را فرا گرفته بود، میل وافری به پیوستن به محبوبش داشت، پس سفری به جهان زیرین را آغاز کرد تا اوریدیس را از چنگال مرگ نجات دهد.

او از استعداد موسیقایی‌اش استفاده کرد و زیباترین ملودی‌ها را نواخت تا دلِ خدای جهانِ زیرین، هادس و همسرش، پرسفون را به دست آورد. پادشاه جهان زیرین آنقدر از موسیقیِ اورفئوس متأثر شده بود که موافقت کرد اجازه دهد اوریدیس به زندگی بازگردد، اما به یک شرط: آنکه اورفئوس تا رسیدن به جهان بالا پشت‌سرش را نگاه نکند. سفر به جهانِ زندگان مملو از تنش و اضطراب بود، زیرا اورفئوس در برابر میل شدید به برگشتن و نگاه کردن به چهره همسرِ زیبایش مقاومت می‌کرد. درست در نزدیکیِ رسیدن به سطحِ زمین، عشقِ اورفئوس به اوریدیس آن‌چنان قوت گرفت که او نتوانست در برابر وسوسه برگشتن و نگاه کردن به چهره همسرش بیش‌از این مقاومت کند. در چشم‌بر‌هم‌زدنی، اوریدیس برای همیشه ناپدید شد و اورفئوس در غم از دست دادنِ او و آنچه ممکن بود داشته باشد، سوگواری کرد.

افسانه‌های رومی بخشی مهم و متأثرکننده از تمدنِ باستانی روم هستند. این داستان‌ها هم‌چنان الهام‌بخش مردم در فرهنگ‌های مختلف هستند و به هزاران طریق متفاوت نقل می‌شوند.

نظرات
پربازدیدترین خبرها