زنده شدن معمای ۵۰ ساله؛ داستان عجیب مردی که پس از برخورد گلوله به سرش، جهان را وارونه می‌دید!

مطالعه‌ای تازه نشان می‌دهد مردی که یک گلوله به سرش برخورد کرده بود، پس از بهبودی جهان را به‌صورت وارونه و برعکس می‌دید.

شناسه خبر: ۳۶۲۷۷۰
زنده شدن معمای 50 ساله؛ داستان عجیب مردی که پس از برخورد گلوله به سرش، جهان را وارونه می‌دید!

دیجیاتو نوشت؛ در یک روز بهاری در سال 1938 در خلال جنگ داخلی اسپانیا، مرد 25 ساله‌ای هدف شلیک گلوله قرار گرفت و این گلوله از شانس بد به سر او برخورد کرد. این اتفاق اگرچه جان این جوان را نگرفت، اما باعث شد جهان را برعکس و وارونه ببیند. او تقریباً به مدت نیم‌قرن تحت نظارت یک پزشک قرار داشت و باعث به‌وجودآمدن تئوری‌های جدیدی درباره اثر آسیب‌ها بر مغز و درک ما از کارکردهای مغزی شد.

مقاله‌ای که به‌تازگی در مجله Neurologia منتشر شده است، مورد عجیب بیماری موسوم به «بیمار M» را روایت می‌کند که بر اثر برخورد گلوله با سرش جهان را برعکس می‌دید. برای مثال اشیا و انسان‌هایی که از سمت چپ به میدان دید این بیمار وارد می‌شدند، گویی که از سمت راست وارد شده بودند.

بیمار M حتی می‌توانست نوشته‌ها و اعدادی را که به‌شکل برعکس نوشته شده بودند، درست مثل اعداد عادی بخواند و متوجه تفاوت آن‌ها نشوند. این تغییرات ظاهراً حتی روی حس شنوایی و لامسه او اثر گذاشته بود. بااین‌حال، خود این بیمار مدعی بود که این علائم حاد نیستند و ظاهراً یک‌بار برای نشان‌دادن بی‌توجهی‌اش نسبت به آن‌ها، گفته بود: «این‌ها چیزهایی هستند که گاهی اوقات مقابل دیدگانم ظاهر می‌شوند.»

مغز


دو فلش موجود در تصویر a محل ورود و خروج گلوله را در سر بیمار M نشان می‌دهد

افزون‌براین، ظاهراً این تغییر در دریافت حس‌های مختلف از جهان پیرامون تأثیر خاصی بر زندگی بیمار M نگذاشته بود. او اولین‌بار زمانی متوجه این تغییرات عجیب‌وغریب شده بود که کارگران ساختمانی را به‌صورت وارونه روی داربستی در خیابان مشغول به کار دیده بود. این بیمار حتی می‌توانست زمان را از هر زاویه‌ای روی ساعت‌های مچی بخواند. او می‌گفت رنگ اشیا به‌نظرش جدا از خودش اشیا بودند و گاهی اوقات اشیا را سه‌تایی یا بدون رنگ می‌دید.

بیمار M درک ما از کارکردهای مغز را تغییر داد

پزشکی که وضعیت بیمار M را پیگیری می‌کرد، یک عصب‌شناس اسپانیایی به‌نام «جوستو گونزالو» بود. تحقیقات او پیرامون این مورد عجیب منجر به دستاوردهای مهمی پیرامون درک ما از کارکردهای مغز شد. گونزالو در نظریه‌ای مدعی شد که مغز مجموعه‌ای از تکه‌های متمایز نیست و در عوض، کارکردهای مختلفش به‌صورت یک طیف در بخش‌های مختلف این اندام توزیع شده است. این ایده در آن زمان برخلاف دانش مرسوم پیرامون مغز بود.

این پزشک با مطالعه روی بیمار M و دیگر بیمارانی که آسیب مغزی دیده بودند، نظریه دینامیک مغزی را پیشنهاد کرد. در این نظریه اثر آسیب مغزی به اندازه و موقعیت آسیب بستگی دارد. او نشان داد که این آسیب‌ها کارکردهای خاص مغزی را از بین نمی‌برند، اما روی تعادل انواع کارکردها اثر می‌گذارند؛ همان‌طور که در مورد بیمار M چنین بود.

گونزالو در این آسیب‌ها سه سندرم را شناسایی کرد: مرکزی (اختلال‌هایی در چندین حواس)، فرامرکزی (شبیه مرکزی اما با اثراتی که توزیع یکسانی ندارند) و حاشیه‌ای (روی گذرگاه‌های مغزیِ برخی حواس اثر می‌گذارند).

دکتر گونزالو در نهایت در سال 1986 از دنیا رفت و هیچ‌کس با هویت واقعی این بیمار آشنا نشد، چون در تمام مدارک پزشکی از او با عنوان بیمار M یاد شده است. بااین‌حال، تخمین زده می‌شود که او هم در دهه 1990 از دنیا رفته باشد. اما حالا دختر او، «ایزابل گونزالو» یافته‌های پدرش را با کمک فیزیولوژیست عصب‌شناسی به‌نام «آلبرتو گارسیا مولینا» در قالب این مقاله علمی منتشر کرده است.

نظرات
پربازدیدترین خبرها