آدم‌هایی که در زندگی «گیر میفتند» این ۸تله را نمی‌بینند

گیرافتادن برای هر کسی معنایی دارد. گاهی در گذشته، گاهی در یک رابطه ناسالم و گاهی در یک شغل پراسترس گیر می‌افتیم.

شناسه خبر: ۳۹۳۰۳۲
آدم‌هایی که در زندگی «گیر میفتند» این 8تله را نمی‌بینند

راهنماتو- یکی از وحشتناک‌ترین احساسات دنیا احتمالا حس درجا زدن است. کلافگی ناشی از این حس که سرعت‌مان برای حرکت رو به جلو کم شده و ترکیب آن با بی‌حوصلگی و حس استیصال یکجا در یک نفر جمع می‌شود و حس گیر افتادن به او می‌دهد.

به گزارش راهنماتو، گیرافتادن برای هر کسی معنایی دارد. گاهی در گذشته، گاهی در یک رابطه ناسالم و گاهی در یک شغل پراسترس گیر می‌افتیم.

حس گیرافتادن را می‌توان با احساس شاد نبودن و تصور اینکه دیگر کاری از آدم ساخته نیست، توصیف کرد. حس گیرافتادن دشمن هر نوع پیشرفتی در زندگی است و مگر هدف از زندگی رشد کردن نبوده است؟

وقتی صحبت از کسب رضایت، موفقیت و شادی تا سرحد ممکن به میان می‌آید، خطاهایی وجود دارند که باید از آن‌ها پیشگیری کنیم وگرنه حس عقب‌ماندن ماندگار خواهد شد. همه این وضعیت‌های خوب بستگی به شیوه تفکر ما دارد که روی رفتارهایی که از ما سر می‌زنند تأثیر می‌گذارد.

این خطاها اغلب مشاهده نمی‌شوند. آن‌ها خیلی آرام و خزنده و بدون آنکه متوجه‌شان شویم به ما نزدیک می‌شوند اما همین خطاها در سکوت روی توانایی ما برای پیشرفت و حرکت رو به جلو اثر می‌گذارند. اگر این خطاها و تله‌های رایج را بشناسیم، امیدوارانه‌تر می‌توانیم از آن‌ها اجتناب کنیم.

با راهنماتو همراه باشید تا چندین خطای رایج که باعث می‌شوند احساس کنید در زندگی درجا می‌زنید یا گیرافتاده‌اید را با هم مرور کنیم:

1.امن بازی می کنید

ما بنا به دلایل زیادی از خطر کردن پرهیز می‌کنیم. اول از همه مغز ما تا حدی به نحوی برنامه‌ریزی و سیم‌پیچی شده که به دنبال حفظ امنیت است. بنابراین ما ممکن است همیشه متوجه نشویم که به نحوی ناخودآگاه داریم بخش‌هایی از خودمان را پنهان می‌کنیم.

این پنهان کردن از روی ترس است. اگر کسی تضمین می‌داد که ما هرگز شکست نخواهیم خورد، قطعا در بیان شجاعانه خودمان تردید به دل راه نمی‌دادیم. اما بیشتر فرصت‌های زندگی با درصدی از خطرپذیری همراه است.

امروز این خطرات موضوع مرگ و زندگی نیست. بلکه خطراتی است که ممکن است به نفسِ ما لطمه بزند و عزت نفس ما را خدشه‌دار کند. وقتی این‌گونه به قضیه نگاه می‌کنیم، به نظر خیلی مسئله پیچیده‌ای نیست اما هنوز هم مسئله است. برای همین است که درد شکست اغلب کافی است تا بسیاری از ما از دست زدن به بازی‌های بزرگ خودداری کنیم.

تغییر همیشه ناشناختگی‌ها و مبهم‌هایی را به همراه دارد که همین‌ها می‌تواند در ما ترس ایجاد کند. مشکل اینجاست که وقتی از خروج از منطقه امن‌مان پرهیز می‌کنیم، خودمان را از رشد محروم می‌کنیم. خودداری از خروج از منطقه امن حس گیرافتادن و درجا زدن در زندگی می‌دهد.

2. درباره اشتباهاتی که ممکن است رخ دهد زیادی فکر می کنید

اغلب ما طرفدار واقع‌گرایی هستیم اما اثبات شده که قدری خوش‌بینی برای سعادت لازم است. دلیلش آن است که اغلب اوقات با رویکرد منفی‌بافانه‌مان خودمان را از انجام کارهای تازه منصرف می‌کنیم. برای همین باید حواس‌مان به آن‌ گفت‌وگوهای درونی و اینکه این گفت‌وگوها چگونه باورها و رفتارمان را تحت تأثیر قرار می‌دهند، باشد.

آدم‌هایی که در زندگی درجا می‌زنند اغلب دیالوگ‌های منفی درونی دارند. آن‌ها مدام به توانایی‌هایشان شک دارند و ظرفیت‌شان را دستکم می‌گیرند. مغز مستقیم به سراغ همه اشتباهاتی که ممکن است رخ بدهد می‌رود. نسبت به همه تله‌ها و مشکلاتی که ممکن است در این مسیر وجود داشته باشد، وسواس پیدا می‌کند و در این فرایند از روی چیزی که می‌خواستیم به آن دست پیدا کنیم، عبور می‌کند و نادیده‌اش می‌گیرد.

چارچوبی که ما از آن استفاده می‌کنیم قدرتمند است. نزدیک شدن به تجربه‌های مختلف با ذهنیت رشد به ما امکان می‌دهد تا مثبت‌اندیشانه‌تر تفکر کنیم. به این ترتیب، می‌دانیم حتی اگر اوضاع خوب پیش نرود، این تجربه درس‌های مهمی به ما داده که می‌توانند یک سکوی پرش قوی به سوی موفقیت شوند.

خوددلسوزی و مثبت‌اندیشی فقط روشی برای زیستن نیست بلکه ابزارهایی هستند برای آنکه در زندی گیر نیفتیم.

3.روی اشتباهات گذشته زیادی متمرکز هستید

نشخوار فکری به طریقی دیگر باعث درجا زدن می‌شود. نشخوار فکری ما را در گذشته و در جایی که مطلقا ناحیه‌ای امن است نگه می‌دارد. اما گذشته‌ها گذشته‌ است. ما نمی‌توانیم ماشین زمان اختراع کنیم و به عقب برگردیم. همه چیز تمام شده ولی وقتی به فکر کردن درباره چیزهای بد گذشته ادامه می‌دهیم، خودمان را مجبور می‌کنیم که آن چیزها مدام در یادمان باشند.

ما به جای اینکه آن گذشته را رها و از آن عبور کنیم، با یادآوری آن رنج گذشته را برای خودمان ادامه‌دار می‌کنیم. قطعا رها کردن کار ساده‌ای نیست. هیچ‌کسی دلش نمی‌خواهد با گیر کردن در گذشته به خودش احساس بدبختی بدهد. اما برای متوقف کردن این وضعیت نیاز به تلاش آگاهانه هست.

برای شروع باید حواس‌جمع باشیم و وقتی نشخوار فکری آغاز می‌شود باید آگاهی‌مان را نسبت به ماشه‌چکان‌های آن‌ بیش‌تر کنیم. بعد باید حواس‌پرتی‌های سازنده‌ای پیدا کنیم تا به کمک آن‌ها عادت فکر کردن به گذشته را بشکنیم. باید یاد بگیریم وقتی نشخوار فکری آغاز می‌شویم، افکارمان را زیر سوال ببریم.

هرچه در لحظه حال حاضرتر باشیم، کم‌تر حس درجازدن داریم و بیش‌تر حواس و توجهمان را به لحظه اکنون می‌دهیم.

x

4.امید دارید که انگیزه روزی معجزه‌وار رخ خواهد داد

فقدان شفافیت باعث می‌شود ندانید به کدام سو رو کنید. بنابراین، آنقدر کاری نمی‌کنید تا زمانش برسد و تصمیم بگیرید. این شیوه اغلب اشتباه است. بسیاری از ما آنقدرها خوش‌شانس نیستیم که هدف خودبه‌خود سر راهمان قرار گیرد. آن تعداد قلیلی که مدعی‌اند همیشه ندایی آن‌ها را به سمت هدف درست هدایت کرده است، نادرتر از آنند که بتوانید تصور کنید.

واقعیت آن است که بسیاری از ما باید در این مسیر مدام آزمون و خطا کنیم. به جای آنکه به صورت خودکار یک چشم‌انداز واضح داشته باشیم، باید این چشم‌انداز را خلق کنیم. باید خودمان را بهتر بشناسیم و آن‌چیزهایی که بیش‌تر از همه به ما حس لذت و معنا در زندگی می‌دهند را کشف کنیم.

اغلب اوقات اگر اول چیزهایی که در زندگی نمی‌خواهیم را حذف کنیم، به چیزهایی که واقعا در زندگی می‌خواهیم نزدیک‌تر می‌شویم. ما باید شروع کنیم به چیزها به چشم یک آزمایش نگاه کنیم.

اگر امیدوارید که پاسخ‌ها خیلی ساده از طریق یک دانلود به شما داده شوند، احتمال اینکه در زندگی درجا بزنید بسیار زیاد است. این اقدامات هستند که کمک‌مان می‌کنند مسیر را در زندگی پیدا کنیم.

5.ناخواسته خودتان را در قفس انداخته‌اید

چیزی که اغلب از ایجاد تغییر در زندگی پیشگیری می‌کند، تصویری است که ما از خودمان در ذهن‌مان داریم که به آن خود-انگاره گفته می‌شود.

ما به برچسب‌هایی که در زندگی به خودمان می‌زنیم آنقدر وابسته می‌شویم که نهایتا این برچسب‌ها هستند که ما را در زندگی تعریف می‌کنند. این برچسب‌ها بعضی‌وقت‌ها می‌توانند به ما حس تعلق‌داشتن بدهند، اما همچنین می‌توانند ما را در یک جعبه قرار دهند و از حرکت ما در زندگی جلوگیری کنند. آن‌وقت ما فقط خودمان را با چیزهایی بسیار محدود و تنگ تعریف می‌کنیم.

مثلا: «من مادر خانه‌دارم» یا «من حسابدارم». مشکل اینجاست که وقتی می‌خواهیم از حصار تنگ این برچسب‌ها خارج‌ شویم و افق دید‌مان را گسترش دهیم، حس می‌کنیم محدودیت‌ها مانع از این کار می‌شوند. فکر می‌کنیم دیگر در سن 48سالگی نمی‌توانیم تغییر شکل بدهیم چون همیشه در طی این سال‌ها یک کار را تکرار کرده‌ایم.

اما وقتی از محدوده و منطقه امن خارج می‌شویم، تازه می‌فهمیم که چقدر تعریفی که از خودمان داشتیم محدود و تنگ بوده و ما به این تعریف عادت کرده بودیم. آن‌وقت است که کلی ویژگی، خصیصه و مهارت می‌بینیم که می‌توانند در هر مسیری ما را هدایت کنند.

اغلب اوقات این کار به معنای دوباره خلق کردن خودتان نیست، بلکه به معنی کشف مجدد همین شخص فعلی است و اغلب هم رشددهنده است.

6.برای خوداکتشافی وقت نمی‌گذارید

زمان ما را جسمانی و ذهنی تغییر می‌دهد. همین‌طور که در حال تغییر هستید، چیزهای تازه‌ای درباره خودتان کشف می‌کنید. خوداکتشافی برای توسعه فردی ضروری است. یعنی باید کنجکاو بمانیم، نه فقط درباره خودمان بلکه درباره محیط و جهان اطرافمان.

وقتی این کار را می‌کنیم توسعه پیدا می‌کنیم. روان‌شناس، نویسنده و استاد دانشگاه، رایان هوز، می‌گوید: « به افکار، احساسات، رفتار و انگیزه‌هایتان فکر کنید و از خودتون بپرسید چرا این افکار، احساسات و انگیزه‌ها را دارید. باید در جستجوی ریشه هویت‌مان باشیم. باید به تمام پرسش‌ها درباره خودمان پاسخ دهیم. خوداکتشافی به آدم‌ها کمک می‌کند تا خودشان، هویت‌شان، اینکه چرا کاری را انجام می‌دهند یا کاری را انجام نمی‌دهند را درک کنند و بپذیرند و عزت نفس، ارتباطات و روابط‌شان را ارتقا دهند.»

اگر مدام در حال سوال کردن از خودمان نباشیم، نسبت به همه چیزهایی که باعث می‌شوند درجا بزنیم، بی‌تفاوت باقی می‌مانیم . حتی عادت‌های بد و رفتارهای مخربی که باعث شده‌اند زندانی خودمان بمانیم را هم پیدا نمی‌کنیم.

7.به افکار دیگران بیش‌ازحد اهمیت می‌دهید

احتمالش هست که اگر هیچ اهمیتی به افکار دیگران نسبت به خودتان ندهید، توانمند نشوید بلکه یک عوضی شناخته شوید. یکی از عللش آن است که ما با هم در گروه‌های اجتماعی زندگی می‌کنیم که یعنی ذاتا تحت تأثیر افکار دیگران هستیم. اما اگر زیادازحد به فکر دیگران نسبت به خودتان اهمیت بدهید و نیازهای خودتان را به خاطر فکر دیگران در نظر نگیرید، ممکن است در زندگی گیر بیفتید!

اینطوری به جای اینکه مسیر دلخواه‌تان را در زندگی طی کنید، آن مسیری را انتخاب می‌کنید که دیگران انتظار دارند طی کنید. و روزی می‌رسد که از طی نکردن مسیری که همیشه دوست داشتید پشیمان خواهید شد، امیدواریم آن روز در بستر مرگ نباشیم!

تمرکز بیش‌ازحد روی دیگران یکی از آن بازدارنده‌هایی است که ما را از پیشرفت در زندگی محروم می‌کند. وقتی در مسیر خودمان باقی می‌مانیم به جای آنکه مدام چشم‌مان به دیگران باشد که چه می‌کنند، نه تنها حس ترس از عقب‌ماندن (فومو) را در خودمان کاهش می‌دهیم، بلکه یاد می‌گیریم به ندای درون و غریزه‌مان نیز توجه کنیم.

8.می‌گویید دیگر دیر است!

بعد از آنکه خودمان را در جعبه محدودیت‌هایمان گیر می‌اندازیم با خودمان این باور اشتباه را تکرار می‌کنیم که کاری نمی‌توانیم بکنیم. خیلی چیزها در جهان مدرن تغییر کرده است اما هنوز تصور محدودیت‌های سنی هنوز با ماست.

محدودیت‌های سنی به ما می‌گویند که هر مرحله از زندگی برای تجربه‌های خاصی هستند و اگر آن مراحل طی شده‌اند دیگر نمی‌توانیم تغییرات بزرگی که زندگی‌مان را متحول کنند، داشته باشیم. اما این درست نیست. هیچ‌وقت آنقدرها دیر نیست. آدم‌های زیادی اثبات کرده‌اند که می‌توانیم در همه مراحل زندگی تغییرات شگرفی در زندگی‌مان ایجاد کنیم.

« یافتن عشق در 40سالگی را عادی‌سازی کنید. کشف و دنبال کردن رویاها در 30سالگی را عادی‌سازی کنید. پیدا کردن خودتان و اهداف‌تان در 50سالگی را عادی‌سازی کنید. زندگی در 25سالگی تمام نمی‌شود. طوری رفتار کنید که این جمله را اثبات کنید

مهم نیست چندساله هستید، فرصت‌ها، درس‌ها و تجربه‌های جدید همیشه منتظرند.

نظرات
پربازدیدترین خبرها