راهنماتو- هشتاد سال پس از دی-دی (D-Day) - نگاهی به بزرگترین عملیات فریب جنگ جهانی دوم انداختهایم. اختراع یک گروه ارتش کاملا جعلی در انگلیس، به کمک صنعت فیلمسازی که تانکهای ساختگی و هواپیماهای فریبنده را با هدف فریب نازیها خلق کرد.
به گزارش راهنماتو، روز ششم ماه ژوئن سال 1944 عملیات نرماندی جریان جنگ جهانی دوم را علیه رژیم هیتلر تغییر داد. اما در پشت موفقیت سربازانی که در این عملیات شرکت داشتند، مردان و زنانی از شرکت فیلمسازی قرار داشتند که به موفقیت آنها کمک کردند اما خدمتشان کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
آنها کاری کردند دشمن گمان کند حمله قرار است در جای دیگری [Pas-de-Calais]، در کوتاهترین مسیر کانال مانش رخ دهد. حتی بعد از فرود نرماندی، فرمانده عالی آلمان همچنان باور داشت که این افراد ارتباطی با حمله احتمالی ندارند و یک حمله دوم و بزرگتر قرار است رخ دهد. این فریب با عنوان عملیات فورتیتود Fortitude چگونه شکل گرفت؟
داستان به پاییز 1940 برمیگردد، به هنگامی که سرهنگ جان ترنر شروع به ساخت فرودگاهی دامگونه کرد تا ارتش نیروی هوایی آلمان (لوفتوافه) را درباره بزرگی جنگندههای دفاعی بریتانیا دچار اشتباه کند. ترنر مدیر ساختوساز در وزارت نیروی هوایی بریتانیا بود و با بسیج سریع نیروها به ساخت فرودگاههای جدید نیروی ارتش سلطنتی انگلستان قبل از جنگ کمک کرد. او در سال 1939 بازنشسته شد اما مجددا فراخوانده شد تا سرپرستی یک بخش بهشدت سری برای ساخت فرودگاههای جعلی و استقرار پرندههای مصنوعی در آن را برعهده بگیرد.
در این بین، رئیس فرماندهی جنگندههای ارتش نیروی هوایی سلطنتی، سر هیو داودینگ، با کار ترنر مخالف بود. او نمیخواست منابع به سمت طعمهها منحرف شوند - او به جنگندههای واقعی و پایگاههای هوایی واقعی نیاز داشت. داودینگ گفت که «مهمات» میخواهد « نه سایه». اما وزارت نیروی هوایی به ترنر گفت که ادامه بدهد.
اما ترنر یک مشکل داشت و آن اینکه سازندگان هواپیما، هوابردهایی میساختند که برای هدف آنها که صرفا هوابردهایی میخواستند که در نظر هواپیماهای شناسایی عبوری با فاصله 6000متری صاف و ایستاده به نظر برسند، زیادی پیچیده و مهندسیشده بود. درضمن این تجهیزات به شدت گران تمام میشدند. ترنر باید یک تأمینکننده جدید برای ارتش مانکنها پیدا میکرد. اینجا بود که نورمان لودون وارد شد.
لودون یک تاجر اسکاتلندی بود. او در آغاز دهه 1930میلادی عمارتی در غرب لندن با 30هکتار زمین خریده بود. او در سال 1932 یک استودیوی زمینی را در این عمارت با عنوان شپرتون تأسیس کرد. او دو استودیوی بزرگ ضبط صدا ساخت و آنها را به آخرین تکنولوژی صدابرداری مجهز کرد. همچنین اتاقهای لباس، چندین کمد لباس، کارگاه و همه وسایل ضروری برای فیلمسازی را خریداری کرد. او که تشخیص داده بود انتقال به فیلم ناطق همیشگی خواهد بود، اسم استودیوی خود را «ساند سیتی» گذاشت.
استودیوهای شپرتون خیلی سریع موفقیت خود را اثبات کردند و تا سال 1939 به لحاظ وسعت دو برابر شدند. ساند سیتی برخی از بهترین فیلمسازان آن زمان را به خود جلب کرد؛ تهیهکنندگانی مثل الکساندر کوردا، کارگردانانی مثل آنتونی آسکیت و تدوینگرانی مثل دیوید لین به این استودیو سر زدند. تیمی از تکنسینهای با استعداد در عرصه فیلمسازی شامل طراحان، طراحان لباس و نجاران طوری آموزش دیده بودند که بتوانند به تولیدات فیلمسازی انگلستان خدمت کنند. اما جنگ صنعت فیلمسازی انگلستان را خواباند. تکنسینهای فیلمسازی عذرشان خواسته شد و بودجه برای تولید فیلم سقوط کرد.
بعد از آنکه ترنر در سال 1940 با لودون ملاقات کرد، دریافت که صنعت فیلسمازی در ساخت صحنههای کاملا مصنوعی که از دوربین واقعی به نظر میرسیدند، مهارت دارد. پس این فکر به سرش زد که شاید آنها بتوانند فرودگاه ماکتی او را بسازند. لودون که در این پیشنهاد، فرصتی تجاری میدید و میتوانست برای تکنسینهایی که چشمشان به استودیوهای شپرتون بود تا بتوانند زندگیشان را بگذرانند اشتغالزایی کند، در این مناقصه شرکت کرد و برنده شد و طی قراردادی مقرر شد که هواپیمای مصنوعی ولینگتن و بلنهیم بسازد. هزینه ساخت این هواپیماها با یکسوم هزینه درخواستی کارخانههای هواپیماسازی تأمین میشد. نیروی ارتش سلطنتی خرسند بود، ترنر به تجهیزات جنگی مصنوعی رسیده بود و لودون هم برای تکنسینهای فیلمسازی که در جنگ بیکار شده بودند، کار پیدا کرده بود.
در همین حین، با 2000مایل فاصله، یک واحد جدید توسط ارتش بریتانیا در قاهره تشکیل شده بود. این واحد تازه که صرفا به نام ای.فورس شناخته میشد، توسط یکی دیگر از پیشگامان فریب، سرهنگ دادلی کلارک، اداره میشد. کلارک فردی پرجنبوجوش و پیشرو بود و از توانایی نسبتا خبیثانهای برای ورود به اتاقی شلوغی بدون آنکه کسی متوجه شود، برخوردار بود.
او شروع به فریب دادن ایتالیاییها و آلمانیها در جنگ صحرا در سراسر مصر و لیبی کرد. برخی از فریبهای او کار کردند اما او هم از شکستها و هم از موفقیتهایش درس گرفت. او متوجه شد که برای موثر واقع شدن فریب، نه تنها لازم است دشمن چیزی را باور کند بلکه لازم است کاری نیز انجام دهد - مثلا نیروهای خود را در مکان نامناسب رها کند یا از کانون حمله دور کند. او به سرعت در هنر ایجاد نیروهایی که وجود خارجی نداشتند و در اغراق کردن درباره میزان رزمآرایی مهارت پیدا کرد.
او تیپی از چتربازان را اختراع کرد و ایتالیاییها را متقاعد کرد که از آنها برای عقبنشینی در پشت خطوط آنها استفاده میکند. اما در حقیقت هیچ نیروی هوایی در شمال آفریقا وجود نداشت. او در ادامه به خلق و اختراع بخشهای مختلفی از ارتش ادامه داد تا به نظر برسد که ارتش هشتم خیلی بزرگتر از چیزی است که به نظر میرسد.
در نبر العلمین در اکتبر سال 1942، کلارک و دیگر فریبکارانش دشمن را متقاعد کردند که نیروی محرکه حمله متفقین از جنوب جبهه جنگ میآید. کامیونهایی که با برزنت پوشیده شده بودند تا از بالا شبیه تانک به نظر برسند روی زمین کشیده میشدند تا روی ماسهها ردی مثل رد تانک ایجاد کنند. آنها چیزی شبیه به خط لوله را در یک انبار سوخت خیالی در جنوب کار گذاشتند که درواقع از بشکههای قدیمی نفت ساخته شده بود.
آلمانیها برای مقابله با این تهدید آشکار دو لشکر زرهی را در جنوب کاشته بودند. وقتی جنگ آغاز شد مونتگومری [فرمانده ارتش هشتم انگلیس] از شمال جبهه نبرد حمله کرد. این نبرد 10روز طول کشید و همچنان نبردی سنگین بود اما مانور سنگین بدون شک باعث پیروزی ارتش انگلیسی شد.
نقشهای حیلهگرانه
وقتی نوبت به برنامهریزی برای عملیات نورماندی [دی-دی] که بزرگترین عملیات آبی-خاکی تا آن زمان بود، رسید، نیاز به نقشهای بزرگتر و به مراتب فریبکارانهتر به شدت احساس میشد.
وینستون چرچیل وقتی در مورد این تهاجم با جوزف استالین در تهران صحبت میکرد، گفت:
«در زمان جنگ، حقیقت آنقدر ارزشمند است که همیشه باید چندین بادیگارد از دروغ برای محافظت از آن حضور داشته باشند.»
این جمله به طور خلاصه عصاره افکار متفقین درباره فریب در نبرد را نشان میدهد.
ژنال مونتگومری، که از زمان نبرد العلمین حامی پرشور فریب بود، مسئولیت گروه ارتش بیستویکم را برعهده گرفت. او عملا فرمانده نیروهای خاکی در روز دی-دی و بعد از آن شد.
افسر اصلی فریب او، سرهنگ دیوید استرنجوی، بود که اصرار داشت تنها راه برای آنکه آلمانیها ارتشی عظیم مانند ارتش پانزدهم خود را در منطقه کاله نگه دارند آن است که آنها را متقاعد کنیم یک گروه ارتشی کامل در کنت، اسکس و سوفولک در حال شکل گرفتن است و آماده است تا در مسیر پاس دو کاله به آنها حمله کند.
اما سوال این بود که چطور باید ارتشی متشکل از 300000نفر جعل میشد؟
این عملیات که به نام عملیات فورتیتود Fortitude شناخته شد، چندین کارزار فریب داشت. جاسوسان آلمانی که توسط دستگاه اطلاعاتی ام.آی.5 بریتانیا شناسایی و بازگردانده شده بودند، به اتاقفکرهای آلمان اطلاعات غلط مخابره کردند. آنها نقش مهمی در این میان بازی کردند. فریبکاریهای علمی نیز در کار بود. سیگنالهای غلطی ارسال میشد تا به نظر برسد که ناوگان کشتی یا اسکادرانهای هواپیما در جایی که نبودند، حضور دارند.
اما برای آنکه یک ارتش ساختگی ایجاد شود، اول یک نام لازم بود. آنها گروه ارتش اول ایالات متحده که به اختصار FUSAG نامیده میشد، را علم کردند. بار دیگر، تکنسینهای فیلم شپرتون برای ساخت تانکهای ساختگی برای این ارتش وانموده دست به عمل شدند.
این ارتش متشکل از لاستیک و بوم در اطراف قاب فلزی، میتوانست ظرف 30دقیقه باد شود. صدها نفر تولید شدند و در منطقهای ساختگی به صف کشیده شدند؛ درست همانطور که یک ارتش واقعی همزمان داشت در سمت جنوب غربی برای نبردی واقعی آماده شد.
آنها یک کشتی بزرگ که محل فرود هواپیما بود را از جنس چوب و بوم ساختند و آن را روی بشکههای خالی نفت شناور کردند. مونتاژ هر کدام از این موارد به 30مرد و بین 6 تا 7ساعت زمان نیاز داشت.
دویست و پنجاه سازه در امتداد ساحل جنوبشرقی از دوور تا یارموث ساخته شد. گرچه این ارتش ساختگی با لنگرهای سنگین روی زمین محکم شده بود، باد شدید میتوانست آنها را واژگون کند. به همین منظور گروهی آماده به خدمت بودند که در صورت واژگون شدن هر کدام سریعا آنها را به حالت برآفراشته درآورند.
علاوهبر همه این موارد، یک انبار سوخت تقلبی درست در امتداد ساحل دوور ساخته شد. این انبار سوخت از تختههای چوبی، داربست و لولههای فاضلاب قدیمی به جای مانده از محوطههای بمبگذاریشده ساخته شده بود. از روی زمین چنگی به دل نمیزد اما با فاصله 6000متری مانند یک انبار سوخت واقعی بود.
امواج رادیویی جعلی در امتداد زنجیره فرماندهی با جزییاتی از تمرینهای آموزشی و فرودهای جعلی در ساحل منتشر میشد. آلمانیهای نیازی نداشتند همه این پیامها را رمزگشایی کنند. آنها از حجم امواج رادیویی و ترافیک بالای آنها میتوانستند متوجه شوند که یک ارتش بزرگ در سمت جنوبشرقی انگلستان در حال شکلگیری بود.
اطلاعات آلمان، تا پایان ماه مه، یک هفته قبل از عملیات دی-دی، محاسبه کرد که 79 لشکر متفقین در انگلستان دور هم جمع شدهاند. درحقیقت فقط 52ارتش وجود داشت. اما از آنجایی که هر ارتشی نیاز به فرماندهی داشت. ژنرال جورج اس. پاتون فرماندهی ارتش جعلی FUSAG را برعهده گرفت. او بازیگری بزرگ بود که برای سخنرانیهای پرشور، بازرسی از یگانهای پیاده و زرهی خیالی از راه میرسید. هر جا که میرفت عکاسان او را همراهی میکردند و این شد که فرمان جدیدش به زودی به گوش دشمن رسید. ازآنجای که آلمانها فکر میکردند او یکی از بهترین ژنرالهایی است که متفقین دارند، کاملا متقاعد شدند که او فرماندهی حمله از اروپا را برعهده خواهد داشت.
هنگامی که فرود روز نورماندی انجام شد، آلمانیها کاملا غافلگیر شدند. اما خیلی سریع واکنش نشان دادند وظرف چند روز، نیروهای کمکی از جنوب و غرب فرانسه برای انجام نبرد وارد شدند. مبارزه شش-هفتهای برای خروج از نرماندی بسیار طولانی و سخت بود. جالبتر اینکه ارتش پانزدهم آلمان در پاس دو کاله در انتظار حملهای بود که فرماندهی عالی آلمان متقاعد شده بود به عنوان حمله اصلی و بزرگتر انجام خواهد شد. درحالیکه نبردهای سرنوشتساز در سمت غرب در نرماندی در حال انجام بود، بیش از 150000سرباز آلمانی با 321کیلومتر فاصله از محل اصلی نبرد، در انتظار نبرد دیگری بودند که هرگز قرار نبود رخ دهد. عملیات فریب، با عنوان نبرد فورتیتود، با موفقیت به انجام رسیده بود.