فلسفه روزمره: آیا افراد می‌توانند در تصمیم‌گیری «زیادی احساسی» شوند؟

تکلیف احساسات در تصمیم‌های بزرگ ما چه می‌شود؟

شناسه خبر: ۴۰۸۷۸۸
فلسفه روزمره: آیا افراد می‌توانند در تصمیم‌گیری «زیادی احساسی» شوند؟

راهنماتو -فیلسوفان به منطق علاقه زیادی دارند. آن‌ها عاشق استدلال‌های منطقی هستند و دوست دارند که از مقدمات منطقی به نتیجه‌گیری برسند. هزاران سال، حتی در قرن‌های نوزدهم و بیستم در اروپا، فلسفه به خودش می‌بالید که بر مبنای منطق عمل می‌کند.

به گزارش راهنماتو، اما بقیه اینطور زندگی نمی‌کنند. حتی فیلسوفان هم بعد از ترک سالن‌های سمینار و سخنرانی اینطور زندگی نمی‌کنند. بنابراین، تقابل بین احساسات و منطق دوباره به کانون توجه برگشته است. این مفهوم جدید نیست. مایکل دو مونتین در قرن شانزدهم و فدریک نیچه در قرن نوزدهم، و البته هزاران کتاب از سنت‌های غیر اروپایی، به این مفهوم اشاره کرده‌اند. اما مطالعه احساسات در تصمیم‌گیری تقریبا جدید است. این مبحث ترکیب هیجان‌انگیز فلسفه و روان‌شناسی است. ازدواج بین علم و علوم انسانی.

در این مقاله در راهنماتو به ارسطو و مریدان آن از فلسفه رواقی و همینطور دو روان‌شناسی به نام‌های رابرت اوم و دبرا لیبرمن مراجعه می‌کنیم تا ببینم تکلیف احساسات در تصمیم‌های بزرگ ما چه می‌شود؟

2

ارسطو: در بی‌منطقی فضیلتی نیست

ارسطو استدلال کرد که انسان‌ها به طور گسترده‌ای به واسطه لوگوس تعریف می‌شوند که به شکل گسترده با عنوان «خرد» تعریف می‌شود. منظورش این نبود که انسان‌ها باید مثل ربات‌ها زندگی کنند یا حتی منظورش این نبود که ما انسان‌ها می‌توانیم تبدیل به ربات شویم بلکه منظورش این بود که خرد منحصراً به عالم انسان‌ها تعلق دارد و برای انسان‌ها ضروری است. ما به واسطه احساسات شدیدمان هدایت می‌شویم اما حیوانات هم همین‌طور هستند. ما به واسطه غرایزمان هدایت می‌شویم، اما گیاهان هم همین‌طور هستند. هر سه بخشی از ماهیت انسان هستند اما فقط خرد یا همان «عقلانیت» است که بین ما و گیاهان و حیوانات تمایز ایجاد می‌کند.

ارسطو در جای دیگری بیان می‌کند که برخورداری از یک زندگی شاد، شکوفا و پر از شادکامی (یودایمونیا) به زندگی فضیلت‌مندانه نیاز دارد. ما برای آنکه شاد باشیم باید از زندگی فضیلت‌مندانه برخوردار باشیم. اگر می‌خواهیم فضیلت‌مندانه زندگی کنیم باید از عقل‌مان استفاده کنیم. یا اگر دقیق‌تر بگوییم ما باید از خردمان باری هدایت سایر مولفه‌های انسانی‌مان بهره بگیریم. این خرد ماست که می‌تواند «ظرفیت فضیلت» را به فضیلت حقیقی تبدیل کند. مثلا، شجاعت صرفا شور و احساس شدید نیست. شجاعت به معنای شکست داشتن دشمن در حالیکه در ذهن‌مان افتخار می‌کنیم و ترس‌مان را پنهان می‌کنیم، نیست. شجاعت واقعی شامل تصمیم‌گیری (prohairetike) می‌شود که یکی از مولفه‌های ضروری خرد است. شجاعت فقط زمانی فضیلت است که هدف‌ از آن انجام عملی نیکو باشد. اینکه چه کسی را شکست می‌دهید مهم است. اینکه چه کسی را به عنوان دشمن خطاب قرار می‌دهید و همت می‌کنید شکست‌اش دهید، مهم است. ما بدون به کار گرفته خرد و منطق نمی‌توانیم فضیلت‌مند و درنتیجه، خوشحال باشیم.

در قرن‌های بعدی، رواقیون، این نکته را گرفتند و خیلی رساتر آن را برای همه فریاد زدند. رواقیون خرد را تبدیل به اصلی کیهانی کردند که در کل جهان حاکم است. از نظر آن‌ها، برای آنکه انسان یا هر چیز خوبی باشیم، باید بر مبنای منطق و خرد کیهانی زندگی کنیم. رواقیون نمی‌گفتند که همه احساسات را باید از بین برد و بی‌احساس شد بلکه می‌گفتند که باید در احساسات دست به گزینش زد. بنابراین، از نظر آن‌ها می‌توانید در «سخت‌ترین شرایط ممکن خشم را احساس کنید»، اما این خشم همیشه باید تحت کنترل خرد و همیشه برای رسیدن به نیت‌های خیر باشد.

پس از نظر ارسطو و رواقیون، احساسات صرفا زمانی «مقدار سالمی» دارد که در خدمت خرد و منطق باشد.

اوم و لیبرمن: دوگانه‌ای غلط و شرمگین‌کننده

ما انسان‌ها تبدیل جهان به معادلات دوتایی را دوست داریم. می‌خواهیم جهان را به دو جعبه مرتب و تمیز تقسیم کنیم و می‌ترسیم که بین او دو جعبه نیم‌سایه‌هایی باشند که گاهی در این جعبه و گاهی در جعبه دیگر بلغزند. جهان یا سفید است یا سیاه، یا بالا دارد یا پایین، یا مرد دارد یا زن، یا مال ماست یا مال دیگری یا احساس داریم یا منطق. اما درست مثل هر چیز دیگری در زندگی، جهان به این سادگی‌ها در برابر این دوگانه‌های تمیز و مرتب کوتاه نمی‌آید و همه چیز پیچیده‌تر از این‌هاست. این روزها دانشمندان معروف بین چپ و راست، مغز یا شناخت و احساسات، دوگانه‌های شبه‌علمی ایجاد نمی‌کنند.

اوم و لیبرمن ادعا می‌کنند که در سطح عصب‌فیزیولوژیکی و همچنین در سطح فضای کار- آگاهانه، احساس و شناخت به طور غیرقابل تفکیکی در هم تنیده‌اند. به گفته‌ی آن‌ها، "احساس همان شناخت است." یعنی، برنامه‌های احساسی، برنامه‌های شناختی هستند که مجموعه‌ای از برنامه‌های روانی و فیزیولوژیکی را در پاسخ به موقعیت‌های تکراری که بر بقا و تولیدمثل در محیط‌های اجدادی تأثیر می‌گذارند، فعال می‌کنند.»

یک مثال عالی که آن‌ها ارائه می‌دهند، انزجار طبیعی بیشتر افراد نسبت به مدفوع است . «ما برنامه‌های شناختی‌ای را تکامل داده‌ایم که برای شناسایی موادی طراحی شده‌اند که با مواد و عوامل مضر برای بدن ما مرتبط هستند»، حس انزجار ما یک ابزار تصمیم‌گیری است که به اجتناب از «عوامل بیماری‌زا» کمک می‌کند. انزجار ما هم ابزار تشخیصی برای بیماری و هم یک عامل انگیزشی است. تمایل ما به تخلیه توالت یک قابلیت عقلانی نیست که بتوان آن را به صورت جداگانه از سایر روش‌های ارزیابی ما از جهان بررسی کرد . همه آن‌ها دست در دست هم کار می‌کنند و تفکیک آن‌ها یک امر انتزاعی ناشی از هزاران سال ساختنِ دوگانگی‌های نادرست است .

چیزی با عنوان غلبه احساسات بر افکار وجود ندارد

روان‌شناسی مدرن معتقد است که «چیزی مبتنی بر غلبه احساسات بر افکار منطقی وجود ندارد، همان‌طور که غلبه برق به رعد وجود ندارد. اما مهم است بدانیم که بالاخره برای روان و سلامتی‌مان بهتر است که اجازه دهیم احساسات‌مان تمام و کمال بروز پیدا کنند یا بهتر است که مالکیت آن‌ها را بر عهده بگیریم و کنترل‌شان کنیم؟ به نظر می‌رسد که تنظیم هیجانی گزینه بهتری است.

همیشه مقداری از احساسات سالم وجود دارد اما نباید بگذاریم که احساسات آنقدر زیاد شوند که بر تصمیم‌گیری‌ها عقلانی ما غلبه کنند و این ارتباطی با سرکوب احساسات ندارد!

نظرات
پربازدیدترین خبرها