راهنماتو- حتما فکر میکنید خوشبختی اصلا چه معنایی دارد و چطور تغییر مفهومی خوشبختی میتواند اثرات بزرگی روی زندگیمان داشته باشد. پرسش به جایی است، زیرا این موضوعی است که به ندرت درباره آن صحبت میکنیم. تعریفهای ما از خوشبختی آنقدر درونی شده که آنها را به مثابه حقیقت پذیرفتهایم. هرگز به ذهنمان خطور هم نمیکند که تعریف ما از خوشبختی صرفا عقیده ماست و عقیده میتواند تغییر کند.
به گزارش راهنماتو، تعریف ما بسیار مهم است زیرا خود کلمه خوشبختی مفهومی مبهم و نامشخص است. همه ما میدانیم که خوشبخت بودن چه احساسی است، اما نمیتوانیم مثل صندلی یا یک گل یا یک حلزون به آن اشاره کنیم. فیلسوفان و دانشمندان هزاران سال است که بر سر تعریف خوشبختی مشاجره میکنند و صدها تعریف مختلف ارائه دادهاند.
در فرهنگ لغت خوشبختی به عنوان "وضعیت رفاه و رضایت" تعریف شده است. این تعریف کمک چندانی نمیکند. اگر خوشبختی نیروی محرکه همه اعمال ما است، باید بدانیم که چه چیزی به خود این وضعیت منجر میشود.
در غیاب یک تعریف واضح، برای پیدا کردن تعریف خوشبختی به سراغ جهان میرویم. این تعریف در فرهنگ لغت شخصی اعتقادات ما مستند میشود: خوشبختی مرا خوشحال میکند. از همین جا، این تعریف راهنمای همه تصمیمات ما و اعمالی است که در تمام طول زندگی در جستجوی شادی و خوشبختی اتخاذ میکنیم و انجامش میدهیم. [در داستان "آواز کریسمس" اثر چارلز دیکنز]، هنگامی که [اِبِنِزِر] شریک تجاری مرده اسکروج، جاکوب مارلی، و سه روح با اسکروج در روز کریسمس ملاقات کردند، او از تعریف اشتباهش درباره خوشبختی حیرتزده شد. ناگهان همه چیز در جلوی چشمان او ظاهر شد. مسیر پول و موفقیت - تلاشهایی نشأت گرفته از احساس عمیق نارضایتی که به انزوا منجر میشود ـ هرگز او را خوشحال نکرده بود. اگر به این روش زندگی ادامه میداد، تنها و بدون عشق میمرد.
اسکروج ناامیدانه از روح کریسمس آینده خواهش کرد، «مطمئنم کن که میتوانم این سایههایی که به من نشان دادی را با تغییر زندگیام، تغییر دهم!»
اسکروج یک فرصت دوباره به دست آورد. او از آن استفاده کرد. بیدار شد و به شیوهای کاملا جدید به زندگی کردن ادامه داد. همسایگانش او را نشناختند زیرا هیچکس هرگز او را در حال خندیدن ندیده نبود. او فقط تصمیم گرفت، تمام زندگیاش را تغییر داد و ا از بدبختترین مرد به بهترین دوست، بهترین کارفرما و بهترین مردی که شهر قدیم یا هر شهر قدیم دیگری میشناخت یا تا به حال به خود دیده بود، تبدیل شد.»
ما میدانیم که این داستان یک افسانه عامیانه است اما شاید باید به آن از منظری دیگر نگاه کنیم: یک داستان تنویرکننده وهشداردهنده. در تعریف مردم از خوشبختی اغلب تعریفهایی مشابه با تعریف اسکروج وجود دارد، اسکروج صرفا نمونهای افراطی از این تعریفها بود. آنها در تعریف خوشبختی میگویند که جهان به ما آموخته که خوشبختی ناشی از این موارد است:
کامل بودن، یا تا حد امکان به کمال نزدیک بودن
تا میشود پول به دست آوردن
تا میشود چیزهای مختلف خریدن و به دست آوردن
پیمودن مسیری که از پیش مشخص شده است
تا میشود سخت کار کردن
مشهور شدن، محبوب شدن و مورد تحسین قرار گرفتن
رقابت با دیگران و البته پیروز شدن
اینها تعریف خوشبختی قدیمی است. درحقیقت این تعاریف قدیمی از خوشبختی، ریشه بدبخت بودن ماست.
به نظر میرسد هیچیک از این چیزها ما را خوشحال نمیکند. مطالعات نشان میدهد که کمالگرایی یکی از دلایل اصلی افسردگی و اضطراب است. هرچه بیشتر به داشتن چیزهای زیاد ارزش میدهید، رفاه شما بیشتر کاهش پیدا میکند. کار بیش از حد به طور قابل توجهی به سلامت جسمی و روانی شما آسیب میرساند. انکار کسی که واقعاً هستید و چیزی که برایتان مهم است به ناراحتی منجر میشود. پیگیری اهدافی مانند شهرت و ثروت اغلب از برآورده شدن نیازهای روانی واقعی شما مانند اصالت و ارتباط جلوگیری میکند. نگریستن به زندگی به عنوان صحنه رقابت، تنهایی و استرس شما را افزایش میدهد.
شکیل اونیل - یکی از چهرههای شناخته شده در ورزش و فرهنگ آمریکا، که لیست طولانی دستاوردهایش شامل چندین جایزه باارزشترین بازیکن (MVP) و چهار قهرمانی NBA میشود - یکی از تجلیهای تعریف قدیمی از خوشبختی را در پادکستی که اخیرا منتشر شده است، مطرح کرد:
«من در یک خانه سه هزار متری به تنهایی زندگی میکنم. فکر نمیکنید که من گند زدهام؟»
اگر الان ذهنتان مشغول شده که آیا مبتنی برای تعریف قدیمی از خوشبختی زندگی میکنید یا نه جملاتی که در ادامه میآوریم را خوب بخوانید و ببینید که تا چه اندازه درباره شما درست است؟
هرگز فکر نمیکنم که به اندازه کافی خوب هستم.
آنچه فکر میکردم دلم میخواهد را گرفتم اما هنوز احساس بدبختی میکنم.
هرگز تنفس نمیگیریم و استراحت نمیکنم.
حس میکنم تظاهر میکنم آدمی هستم که نیستم.
همیشه احساس تنهایی میکنم.
آیا من تنها آدمی هستم که در اعماق وجودم احساس بدبختی میکنم اما تظاهر میکنم که خوشبخت هستم؟
من تظاهر به خوشبختی میکنم.
من کارهایی که قرار بوده را انجام میدهم اما چرا به خوشبختی نمیرسم؟
ما زندگی خود را حول جستجوی خوشبختی در مفهوم قدیمی میسازیم. به خودمان بیشتر و بیشتر فشار میآوریم تا به آن خوشبختی برسیم. فرهنگی میسازیم که این شکل از زندگی را تشویق میکند، برای آن پاداش تعیین میکند و آن را به اجبار به ما میخوراند. غمانگیز است اما بسیاریمان میمیریم بدون آنکه خوشبختی را احساس کرده باشیم، به ما حواله خریدی جعلی را دادهاند و ما تا آخر به نحوی امیدواریم که بالاخره به «آنجا خواهیم رسید.»
خوشبختی پایدار امکانپذیر است
تعریف بهتری از خوشبختی چیست؟ مطالعه آثار دانشگاهی و آرای فیلسوفان و هنرمندان به ما نشان میدهد که دو رشته درباره خوشبختی بارها و بارها در آرائ آنها تکرار شد است:
باید خودتان باشید و باید خودتان را صرف آن کنید.
در واقع یک پیام واحد با کلمات مختلف توسط آدمهای مختلف گفته شده است. مری شلی، نویسنده "فرانکشتاین"، نوشته است:
«یک راهحل بیشتر برای حل معمای زندگی وجود ندارد، ارتقاء خودمان و کمک به شادی دیگران.»
ماری کوری، برنده دو جایزه نوبل، نوشته است:
«هر کدام از ما باید برای ارتقاء و بهبود خودش کار کند و همزمان باید مسئولیتی عمومی برای همه بشریت را با هم سهیم باشیم، وظیفه خاص ما باید کمک به کسانی باشد که فکر میکنیم میتوانیم از هر جای دیگری مفیدتر باشیم.»
مارتین لوتر کینگ جونیور گفته است:
«کسانی که به دنبال خوشبختی نیستند، با احتمال بیشتری آن را پیدا میکنند زیرا کسانی که به دنبال خوشبختی هستند فراموش میکنند که مطمئنترین راه برای خوشبختی، جستجوی آن برای بقیه است.»
این عقاید در علم نیز مشاهده شده است. مطالعات نشان میدهد که استفاده از نقاط قوت منحصر به فردتان شما را خوشحالتر میکند، به رشدتان کمک میکند و فضایی برای خودابرازیتان به وجود میآورد. افرادی که با دیگران ارتباط دارند عمر طولانیتری دارند و خوشحالتر زندگی میکنند. ترکیب این دو منجر به ایجاد احساس معنا و هدف میشود، بر جهان اثر میگذارد و حس مهم بودن زندگی را در شما ایجاد میکند.
برای آنکه خوشبخت باشید:
کیستیتان را کشف کنید و خوتان را به نحوی که بتواند به دیگران نیز کمک کند با دیگران سهیم شوید. این تعریف مسیر خوشبختی و آن چیزی است که ما تعریف خوشبختی جدید مینامیم.
این تعریف به نحوی آنچنان هم جدید نیست. سالها پیش، افرادی مانند ارسطو و بودا چیزی مشابه را توصیه میکردند. با این حال، نه تنها ایدههای آنها در زمان خود به اندازه کافی سخت بودند، بلکه دنیای ما نیز از آن زمان به طرز چشمگیری تغییر کرده است. آنها به چیزی که ما دسترسی داریم دسترسی نداشتند: شگفتیهای علم مدرن، که به ما کمک کردهاند بسیاری از بینشهای آنها را تأیید کنیم و در عین حال آنها را بسیار فراتر ببریم. فلسفه خوشبختی جدید با حکمت آنها شکل گرفته است اما بر اساس تحقیقات مدرن شده و گسترش یافته تا به نیازهای واقعی زندگی ما پاسخ دهد.
بر خلاف آنچه به ما آموزش داده شده است، خوشبختی چیزی نیست که باید آن را به دست آورید، یا منتظرش باشید، یا برای به دست آوردنش دیگران منت دیگری را بکشید.
تغییری که اسکروج تجربه میکند صرفا یک داستان کودکانه نیست. این تغییر برای شما هم ممکن است. شما هم میتوانید لحظاتی مملو از شادی داشته باشید که روی هم انباشت میشوند و احساس رضایت در شما ایجاد میکنند و زندگیای را میسازند که به خاطر وجود شما باعث شده برای دیگران دلچسبتر باشد. وقتی تعریفتان از خوشبختی را تغییر میدهید، همه چیز تغییر میکند.