
فردای روزی که کارتر به عنوان سیونهمین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا برنده انتخابات شد، خانم ماگدا پالاچی فرستاده مخصوص مجله «پاریماچ» فرانسه در «پلینز» ایالات جورجیا، زادگاه کارتر با روزالین کارتر، همسر کارتر و بانوی اول آمریکا مصاحبهای انجام داد. مجله «زن روز» در فروردین ۱۳۵۶ یعنی سهماهگی ریاستجمهوری کارتر این گفتوگوی جالب را به شرح زیر ترجمه و بازنشر کرد:
خانم «روزالین کارتر» بانوی اول آمریکا ۴۸ سال دارد ولی بهزحمت ۳۸ ساله مینماید. هر بار که جیمی کارتر میخواهد تصمیم مهمی بگیرد حتما با او مشورت میکند. آنها عاشقانه ولی جدی و معقول زندگی میکنند.
میگوید: «جیمی و من دو سال تمام از نامزدی احتمالی او برای ورود به کاخ سفید حرف میزدیم. وقتی نامزدی او را رسما اعلام شد، احساس کردیم که رسیدن جیمی به مقام رئیسجمهوری آمریکا دیگر یک رویا نیست، بلکه امری کاملا ممکن است. آن وقت من به این مسئله اندیشیدم که احتمالا بانوی اول آمریکا خواهم شد. اگر چهار سال بانوی اول ایالت جورجیا نبودم، این فکر البته مرا میترسانید اما جیمی چهار سال فرماندار جورجیا بود و من درواقع تجربه قبلی از بانوی اول بودن را داشتم.»
بدینگونه است که خانم روزالین کارتر از زندگی خودش سخن آغاز میکند...
کارتر دوره افتاد تا اعانه جمعآوری کند
من فردای روز پیروزی جیمی کارتر به دهکده زادبوم او رفته بودم تا با بانوی اول آمریکا مصاحبه کنم. این دهکده ۶۸۲ نفر جمعیت دارد. دو تا کوچه، سه تا کلیسا و یک مغازه ساندویچ و سالاد فروشی. جیمی کارتر، همسرش روزالین و دخترشان «آمی» داشتند به کلیسا میرفتند تا در مراسم دعای روز یکشنبه شرکت کنند. در درون کلیسا، خانم کارتر نیز مثل سیودو زن دیگری که در سالن کوچک کلیسا حضور داشتند قسمتی از انجیل را خواند.
مردان و زنان را از یکدیگر جدا کرده بودند و در زیرزمین کلیسا هم جیمی کارتر و سایر مردان دهکده دعا میخواندند. در پایان مراسم که دو ساعت به طول انجامید، جیمی کلاهش را در دست گرفت و دوره افتاد تا اعانه جمعآوری کند بعد هم همه در سالن بزرگ کلیسا جمع شدند تا بقیه مراسم را اجرا کنند. آنان همراه با صدای هارمونیکا سرودهایی در وصف خداوند و آمریکا خواند. بعد به خانه کارترها رفتیم و کدبانوی خانه، خانم «روزالین کارتر» با آن اندام ریزهنقش و دامن بلند و چشمانی آبیرنگ و خندان، در برابر من نشست و به پرسشهایم پاسخ داد:
وقتی جیمی به فرمانداری ایالت جورجیا برگزیده شد، من به عنوان بانوی اول جورجیا خیال میکردم که باید خیلی شیک و مرتب لباس بپوشم، باد ناخنهایم همیشه بدرخشند و گیسوانم همیشه مرتب باشند. خیال میکردم که مردم از صبح تا شب، سرتاپای مرا برانداز میکنند.
دخترمان «آمی» سه سال بیشتر نداشت اما خیال میکردم باید کاری کنم که او هم همیشه رفتاری خوب و ظاهری آراسته داشته باشد. اما همیشه اینطوری نمیشود زندگی کرد. بهزودی ما راحتتر شدیم، یعنی درواقع خودمان شدیم. مردم هم همین رفتار را دوست دارند و میفهمند که هرکس باید زندگی خودش را بکند...
جیمی حتی پیش از رسیدن به مقام ریاستجمهوری خیلی گرفتار بود. ما لحظات نادری را که از اینجا و آنجا میزنیم و میتوانیم در آن لحظات در کنار هم باشیم، بسیار گرانقیمت میدانیم. قبلا سه پسر ما به کالج میرفتند و بهندرت به خانه میآمدند. آنها زندگی خودشان را داشتند که در مسیری دیگر جریان داشت اما حالا آخرهای هفته را با هم میگذرانیم. همه ما در مبارزات انتخاباتی جیمی فعالانه شرکت کردیم: سه پسر ما و سه عروسمان. مبارزه انتخاباتی جیمی بیشک ما را بیش از همیشه به یکدیگر نزدیک کرد.
من بودم که مزارع بادامزمینیمان را اداره میکردم
همسر شما بارها اعتراف کرده است که شما شخصیتی بسیار نیرومند دارید. خود او هم به جدی بودن مشهور است. مادرش خانم لیلیان میگوید که هر وقت جیمی عصبانی میشود، یک رگ آبی درشت و تهدیدکننده بر پیشانیاش ظاهر میگردد... خوب به این ترتیب از شما دو نفر چه کسی دست بالا را میگیرد؟
(میخندد) راستش را بخواهید این درست است که من خیلی جدی هستم، اما خیال میکنم این را هم مدیون جیمی هستم. من همیشه بهسختی کار کردهام. وقتی که ما همراه با سه بچه کوچکمان به دهکده زادبوم جیمی برگشتیم، این من بودم که مزارع بادامزمینیمان را اداره میکردم چون که جیمی سرگرم مبارزه برای ورود به مجلس سنای محل بود. او پیشنهادات مرا برای چگونگی اداره مزرعهمان بهدقت میشنید، اما البته همه را نمیپذیرفت. در آغاز من همیشه از خودم مطمئن نبودم، اما اعتماد به نفس چیزی است که کمکم در انسان به وجود میآید. حالا دیگر در سایه تجربیاتی که از اداره مزارع خودمان و مبارزات انتخاباتی به دست آوردهام، خودم را خیلی قوی احساس میکنم. من و جیمی وقتی درباره مسئلهای با هم توافق نداریم، سعی نمیکنیم که مسئله را ماستمالی کنیم، بلکه با هم جر و بحث میکنیم، حتی دعوا میکنیم و در عین حال عقیده خودمان و دلایلمان را به طرف دیگر توضیح میدهیم.
باید اعتراف کنم که هنوز هم مسائل سیاسی زیادی وجود دارند که من نمیدانم و نمیفهمم اما در زمینههایی که برایم آشناست، مثلا در زمینه زندگی زنان و سلامت روانی افراد جامعه، من بر عقایدم تکیه میکنم و جیمی هم توصیههای مرا میپذیرد. مثلا من طرفدار جدی تساوی حقوق زن و مرد هستم و اگر هم شخصا موافق سقط جنین نباشم، با این امر که قانون اساسی را اصلاح کنند و سقط جنین را غیرقانونی بشمارند، سخت مخالفت میکنم. حالا دیگر مسئله مهم برایم این است که افکار و اندیشههای شوهرم را برای مردم آمریکا توضیح بدهم.
در زندگی جیمی من فقط یک ناظر نیستم، بلکه همکار او هستم. ازدواج ما همیشه نوعی مبارزهطلبی شورانگیز بوده است. جیمی خوب میداند که من آدمی نیستم که همیشه به او بگویم: «بلی، شما راست میفرمایید!» وانگهی وقتی او از من خواستگاری کرد، نخستین پاسخ من «نه» بود! آن وقتها او در مدرسه نیروی دریایی درس میخواند و به دهکده ما آمده بود که تعطیلات نوئل را بگذراند. البته جواب منفی من دلایلی هم داشت. من هجده سال بیشتر نداشتم و در کلاس دوم دانشکده بودم و اصلا به ازدواج در آن سن و سال نمیاندیشیدم. البته جیمی را هم خیلی کم میشناختم. یک سال بعد بود که پیشنهاد ازدواج او را پذیرفتم. این را هم بگویم که ازدواج ما به اصطلاح داستان عاشق شدن در یک نگاه نبود، آنچه ازدواج ما را موفق گردانیده، احترام متقابلی است که به همدیگر قائلیم. جیمی هرگز نخواسته است که من فقط سایه او باشم. آنچه در وجود او دوست میدارم مهربانی و هوش و فراست و شایستگی او در انجام کارهاست.
جیمی همیشه خوب میداند که چه میخوهد. او معتقد است که اگر انسان استعداد خاصی دارد، باید از استعدادش استفاده کند. او همیشه از من و فرزندانمان خواسته است که از وقت و استعدادهایمان حداکثر استفاده را بکنیم. وقتی جیمی ببیند که کسی استعداد و وقت خودش را به هدر میدهد، عصبانی میشود. او همیشه سعی میکند که هر کاری را به بهترین وجهی انجام دهد و همیشه تکیه کلامش این است که «چرا بهترین را انتخاب نکنیم؟» همین جمله هم عنوان کتابی است که شرح حال او را در بر دارد. وقتی در سال ۱۹۵۳ ما به دهکده زادبوم خود برگشتیم، جیمی هفت سال را در نیروی دریایی گذرانده بود و حالا تصمیم گرفت بود که بعد از مرگ پدرش، کار اداره مزارع بادامزمینی را بر عهده بگیرد و بهترین حاصل را بردارد. وقتی هم سناتور ایالت جورجیا شد، باز هم بهترین بود. حالا هم او مطمئن است که استعداد کافی را برای رهبری آمریکا دارد، یعنی باز هم بهترین است.
در اوایل ازدواجمان من از بازگشت به دهکدهمان چندان خوشحال نبودم، چون میدانستم که باز هم مامان با سیل پند و اندرزهایش کلافهام خواهد کرد. حالا دیگر استقلالی پیدا کرده بودم و دلم میخواست که جیمی در نیروی دریایی بماند و روزی دریاسالار بشود. در آن زمان من و جیمی اختلاف سلیقه شدیدی داشتیم، اما بعدها از اینکه به دهکده بازگشتیم و بادامزمینی کاشتیم هرگز احساس پشیمانی نکردم. ما اهل جنوب آمریکا هستیم و اینجا مذب اهمیت زیادی دارد، مخصصا در منطقه ما که «کمربند انجیل» میخوانندش. جیمی و من در خانوادههای مذهبی بزرگ شدهایم، اما من هرگز دعایی نکردم که از خداوند بخواهم جیمی را رئیسجمهوری آمریکا بکند. خود او هم چنین دعایی نکرد. فقط در دعاهایمان از خداوند طلب کردیم که ما را در راه راست هدایت فرماید. جیمی همیشه گفته است: «من یک پدر هستم و یک همسر و یک مذرد تجارت و یک سیاستمدار و یک مسیحی مومن. تضادی هم در بین نیست...»
(داستانی را که در دهکده بر سر زبانهاست برای خانم کارتر تعریف میکنم) «وقتی که آدمی با جیمی کارتر آشنا میشود، در پانزده دقیقه اول از او خوشش میآید، در شش ماه آینده از او متنفر میشود، اما ده سال بعد حرفهای او را میفهمد...»
(خنده روزالین از لبانش محو میگردد و میگوید) نه، من... من این حرفها را نمیفهمم. جیمی کسی است که هرگز حوصله آدم را به سر نمیبرد. من هرگز در کنار او احساس کسالت نکردهام. من واقعا دوستش دارم...