میداس و لمس‌های طلایی: پادشاهی باستانی که در آرزویش محتاط نبود

بعد از آنکه میداس دخترش را لمس می‌کند، او به سرعت تبدیل به یک مجسمه طلایی می‌شود.

شناسه خبر: ۳۹۳۷۳۱
میداس و لمس‌های طلایی: پادشاهی باستانی که در آرزویش محتاط نبود

راهنماتو- اگر بتوانید یک آرزو بکنید آن چیست؟ عشق؟ قدرت یا پول؟

به گزارش راهنماتو، پادشاه میداس افسانه‌ای آخرین گزینه را آن هم یک گام فراتر طلب کرد. او آرزو کرد بتواند به هر چیزی که دست می‌زند آن را تبدیل به طلا کند.

اکثرا احتمالا می‌دانند که پایان داستان چه شد. میداس به جای آنکه با ثروت احاطه شود، دریافت که لمس‌های طلایی‌اش به شکلی غیرمنتظره مایه زحمت و دردسر و حتی خطرناک هستند. نه‌تنها غذایی که می‌خواست بخورد تبدیل به طلا ‌شد بلکه دخترش هم بعد از در آغوش کشیده شدن توسط او به مجسمه‌ای طلایی تبدیل شد.

افسانه میداس از کجا آمده است؟ آیا حقیقتی پشت این افسانه تخیلی هست؟ و این درس‌های باستانی چه درسی برای امروز ما دارند؟

c

پادشاه میداس و لمس‌های طلایی

افسانه یونانی-رومی پادشاه میداس داستان یک سلطان فیریگی به نام میداس است که شیفته طلا بود. این سلطان بیشتر ساعات روز در حال شمردن سکه‌های طلایش بود و گاهی خودش را در سکه‌ها غرق می‌کرد. تا اینکه یک روز اتفاقی افتاد که به میداس اجازه داد شیفتگی نسبت به طلا را چندگام فراتر ببرد.

بر طبق افسانه‌ها، روزی یک ساتیر [موجودی نیمه‌انسان-نیمه بز] به نام سیلنوس که داشت به همراه رب‌النوع یونانی-رومی شراب، لذت و جنون به نام دیونیسوس سفر می‌کرد، گم شد. ساتیر وارد باغ‌های میداس شد و خوابش برد و آنجا بود که پادشاه او را پیدا کرد. میداس نه‌تنها با آغوش گرم این مخلوق را پذیرفت بلکه از او دعوت کرد که در قصرش بماند و مطمئن شد که ساتیر به دیونیسوس می‌رسد.

دیونیسوس که بسیار از این اقدام پادشاه خرسند شده بود به پادشاه گفت که آرزویش را برآورده می‌کند. و مشخص بود که میداس که شیفته طلاست چه آرزویی خواهد کرد. او خواست که قدرتش هر چیزی را که او لمس می‌کند تبدیل به طلا کند.

ابتدا میداس از این توانایی تازه خرسند بود. او در اطراف قصرش قدم می‌زد، صندلی‌ها و میزها را لمس می‌کرد و وقتی آن‌ها در زیر انگشتان او تبدیل به طلا می‌شدند احساس خرسندی می‌کرد.

اما خیلی طول نکشید که خلق پاشاه تلخ شد. وقتی خواست گلی را در دست بگیرد و ببوید، گل تبدیل به طلا شد. وقتی سعی کرد غذا بخورد، غذا تبدیل به طلا شد. وقتی سعی کرد شرابی که دیونیسوس به او اهدا کرده بود را بنوشد، مایع تبدیل به طلا شد.

d

در برخی نسخه‌های این داستان، اوضاع به مراتب سیاه‌تر توصیف شده است. همانطور که شاه نشسته بوده و تازه فهمیده بوده که این قدرت طلابخش چه ویژگی‌هایی دارد، ناگهان دخترش داخل اتاق می‌دود و مستقیم خودش را در آغوش پدرش می‌اندازد. بعد از آنکه میداس دخترش را لمس می‌کند، او به سرعت تبدیل به یک مجسمه طلایی می‌شود.

درنهایت پادشاه از دیونیسوس درخواست کمک می‌کند. دیونیسوس به پادشاه می‌گوید که دستانش را در رودخانه پاکتولوس، در نزدیکی ساردیس امروزی در ترکیه بشوید. میداس به سرعت به سمت رودخانه می‌رود و دستانش را به داخل آب فرو می‌برد و جدا شدن طلا از سرانگشتانش و جریان یافتن آن در آب رود را تماشا می‌کند. بعد از آن، همه چیز به حالت طبیعی باز می‌گردد. حتی دختر میداس هم به زندگی برمی‌گردد.

این آن نسخه از افسانه میداس است که اغلب آدم‌ها می‌دانند اما یک افسانه کم‌تر شناخته شده درباره این سلطان بدنام نیز وجود داد.

داستان میداس که کم‌تر درباره‌اش شنیده‌اند

در بخش دیگری از افسانه پاشاه میداس، این سلطان دست از شیفتگی نسبت به طلا بر می‌دارد و به سمت طبیعت می‌رود. در این نسخه از داستان، پادشاه بیشتر وقتش را در محیط خارج از قصر می‌گذراند و به یکی از پیروان «پان»، خدای طبیعت و حیات وحش تبدیل می‌شود.

بنابراین وقتی که پان از آپولو ـ خدای قدرتمند خوشید، موسیقی، شعر، رقص و سایر چیزها ـ دعوت می‌کند تا در مسابقه فلوت شرکت کند، میداس طرف پان را می‌گیرد. بعد از مسابقه، همه شاهدان متفق‌القول می‌گویند که آپولو بهتر فلوت نواخته و او برنده است. اما میداس با لجبازی اصرار می‌کند که پان برنده است که همین اصرارها خشم آپولو را برمی‌انگیزد و او پادشاه را نفرین کند.

آپولوی خشمگین سر پادشاه را لمس می‌کند و گوش‌های او را تبدیل به گوش‌های الاغ می‌کند. پادشاه که از این تنبیه بسیار غمگین بود، برای مخفی کردن گوش‌هایش سرش را با پارچه‌ای بلند می‌بست. او تلاش می‌کرد تا آنجا که امکان دارد گوش‌ها را مخفی نگه دارد و فقط آرایشگرش بود که از وجود این گوش‌ها اطلاع داشت. آرایشگر که داشت می‌مرد تا راز میداس را به کسی بگوید، یک چاله در زمین می‌کند و در آن درباره گوش‌های میداس زمزمه می‌کند: «میداس گوش‌های الاغی دارد.»

با کمال تأسف برای پادشاه شرمسار، علف‌هایی در چاله‌ آرایشگر سبز شدند که راز پادشاه را در گوش باد خواندند و طولی نکشید که همه از این راز مطلع شدند. در برخی نسخه‌های داستان، این داستان صرفا با تحقیر پادشاه به پایان می‌رسد. در نسخه‌های دیگر، او دست به خودکشی می‌زند.

c

افسانه میداس دقیقا از کجا نشأت گرفته است؟

با اینکه پادشاه میداس شخصیتی تخیلی در افسانه‌های رومی و یونانی است، اما به نظر می‌رسد که این افسانه حاوی حقایقی تاریخی نیز هست. شخصیت میداس احتمالا بر مبنای شخصیت فرمانروایی به نام میتا موشکی نوشته شده که 8قرن ق.م در قلمرو پادشاهای فیریگی (در ترکیه امروزی) حکومت می‌کرد.

او قلمرویی بسیار ثروتمند داشت که احتمالا شیفتگی میداس افسانه‌ای به طلا از آن ناشی شده است. شاید مضمون طلا در افسانه میداس از لباس‌های باستانی نیز آمده باشد. برایان روز، مدیر موزه پن می‌گوید که لباس ثروتمندان فیریگی ابتدا روکشی از اکسید آهن داشت که بعد رویش را طلایی می‌کردند.

«بنابراین داستان میداس احتمالا ناشی از برق لباسی بود که ثروتمندان می‌پوشیدند.»

اما درست مثل داستان تخیلی میداس، ثروت میتا هم نتوانست او را از سرنوشت شومی که داشت محافظت کند. با اینکه او هرگز دچار گوش‌های الاغی نشد، بنا بر منابع تاریخی، این حاکم باستانی بعد از آنکه شنید قبیله‌ای عشایری به پادشاهی‌اش هجوم آورده‌اند، خودش را با خوردن زهر کشت.

برخی باور دارند که قبر میتا در گردیوم، پایتخت پیشین فیریگی‌هاست. باستان‌شناسان نیز توانسته‌اند اشیائی را در آن پیدا کنند که رویشان کلمه «میدا» حک شده است.

با اینکه داستان پاشاه میداس ممکن است تخیلی باشد اما رودخانه‌ای که او دستانش را در آن شست حقیقت داشت. رودخانه پاتولوس در ترکیه امروزی واقع شده است. در زمان‌های قدیم این رودخانه مملو از الکتروم بود که، نوعی آلیاژ طلا و نقره، بود که اقتصاد باستان بر مبنای آن شکل گرفته بود.

به نظر می‌رسد که این حقایق تاریخی بعدها وارد داستان میداس شده است. با اینکه پادشاه میداس داستانی باستانی است اما قدرتی شگفت‌انگیز را نشان می‌دهد. این افسانه داستانی بی‌زمان درباره تله حرص و طمع، شکرگزار بودن بابت چیزهایی که دارید و محتاط بودن درباره آرزویی که دارید است. شاید دلالت‌هایی نیز درباره راز و شایعه داشته باشد و هشدار می‌دهد که هرگز با خدای موسیقی در رقابت نواختن فلوت شرط نبندید.

نظرات
پربازدیدترین خبرها