چطور می‌توان در جهانی آکنده از رنج به خوشبختی و شادی اصیل دست یافت؟

ما باید هر زمان که امکانش هست خوشبختی را به چنگ آوریم با اینکه از همه بدبختی‌های عالم آگاه هستیم.

شناسه خبر: ۴۰۶۳۶۱
چطور می‌توان در جهانی آکنده از رنج به خوشبختی و شادی اصیل دست یافت؟

راهنماتو- زمانی که بووآر دانشجو بود، این سوال برایش پیش آمده بود که با توجه به تمام رنج‌های موجود در دنیا، آیا خوشبختی ممکن است یک روش برگزیده از زندگی باشد؟ شاید خوشبختی فقط در دسترس عده برگزیده معدودی است که سزاوارش هستند، یا کسانی که امور درست را به شیوه‌های درست دنبال می‌کنند؟

به گزارش راهنماتو، گاهی بووآر از سر ناامیدی قلمش را به کناری می‌انداخت و می‌گفت: «اگر خوشبختی آمد، آن را بپذیر- فقط در صورتی ارزشمند است که زندگی باشد- رد کردن آن بی‌معنی است، دنبال کردنش هم بی‌معنی است.»

3

بووآر در یکی از خاطرات بعدی‌اش نوشت که هرگز از جستجوی خوشبختی دست برنداشته است، هرچند که آگاه بوده شیفتگی‌اش نسبت به خوشبختگی در بدو امر موجب شده تا از عرصه سیاست دور بماند.

این همان چیزی است که مفهوم آزادی بووآر در مورد آن هشدار می‌دهد: اینکه اجازه دهیم جستجوی خوشبختی به خودخواهی، ازخودگذشتگی یا کوتاه‌مدت‌نگری تبدیل شود.

با این حال، نارضایتی دیگران مانع خوشبختی ما نمی‌شود. بووآر با آلبرت کامو موافق بود که به او گفته بود:

«ما باید هر زمان که امکانش هست خوشبختی را به چنگ آوریم و با اینکه از همه بدبختی‌های عالم آگاه هستیم، از این کار شرمنده نباشیم زیرا «خوشبختی وجود دارد و مهم است، چرا باید آن را طرد کنیم؟ [با پذیرش خوشبختی] دیگران بدبخت‌تر نمی‌شوند؛ حتی [با این کار] به مبارزه به نفع آن‌ها کمک می‌کنیم.»

خوشبختی‌ام در گرو خوشبختی توست

آنچه که اغلب مورد غفلت واقع می‌شود آن است که آیا جستجوی خوشبختی عملی به لحاظ اخلاقی ارزشمند و به‌صرفه است و آیا می‌تواند به بهره بردن از یک زندگی بهتر منجر شود؟ بووآر به مارکز دو ساد به عنوان مثالی از شخصی اشاره کرده که خوشبختی را به شیوه‌هایی که به لحاظ اخلاقی مورد انتقاد بودند، دنبال می‌کرد: در هیجان، لذت و حس‌هایی که در زمان شکنجه دیگران برانگیخته می‌شد. خوشبختی از نظر او تجربه هیجان جنایی بود. بووآر به درستی ساد را به خاطر افراط‌گرایی در احساساتش، مانند اینکه فرض می‌گیرد همه احساس می‌کنند بد بودن جذاب است، مورد انتقاد قرار می‌دهد.

اما بوآور از آنچه «رواقی‌گریِ سیاه» ساد، توصیف می‌کند، درس‌های مهمی نیز می‌گیرد: «اینکه درد می‌تواند گاهی به لذت تبدیل شود. شکست‌ها می‌توانند به پیروزی‌ها تبدیل شوند و بستگی دارد به اینکه به موقعیت چگونه بنگرید.»

شخصیت‌های داستان ساد، دو خواهر یتیم به نام‌های جاستین و ژولیت هستند که هر دو مورد آزار قرار گرفته‌اند. جاستین تلاش می‌کند یک زندگی بافضیلت را در پیش بگیرد و مورد تنبیه، شکنجه و تجاوزهای بی‌رحمانه قرار می‌گیرد. ژولیت با تبدیل شدن به زنی هوس‌ران و قاتلی سرنترس به موقعیت‌اش واکنش نشان می‌دهد. هر دو موقعیت‌های تلخ یکسانی را تجربه می‌کردند، اما دو معنای کاملا متفاوت به زندگی‌شان داده بودند.

نیتی که یک فرد با آن به تجربه‌ای نزدیک می‌شود می‌تواند به طرز معناداری متفاوت باشد: ژولیت موقعیت خود را پذیرفت اما جاستین ویران شد. بووآر به هیچ عنوان توصیه نمی‌کند که ما هرزگی را پیشه کنیم، بلکه صرفا به این نکته اشاره می‌کند که شخصیت‌های داستان ساد به ما نشان می‌دهند که معنایی که آدم‌ها در موقعیت‌های مشابه به زندگی‌شان می‌دهند، می‌تواند کاملا متفاوت باشد. برخی در شکنجه و شلاق خوردن احساس لذت و غرور می‌کنند اما دیگران درد می‌کشند و احساس می‌کنند تحقیر می‌شوند.

بووآر نمی‌گوید که جاستین هم اگر نگرشی مثل نگرش ژولیت را در پیش گرفته بود، احساس خوشبختی می‌کرد. این ادعا که جاستین باید با موقعیت‌اش کنار می‌آمد، انداختن گناه به گردن قربانی است. بووآر نکته بسیار مهم‌تری داشت:

«خوشبختی واقعی فقط به آزادی خود ما مربوط نمی‌شود، بلکه به آزادی دیگران نیز مرتبط است. شادی و سعادت ما در نهایت به شادی و سعادت دیگران پیوند خورده است. نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم افرادی که تحت سرکوب قرار دارند خوشحال باشند. هر دو خواهر در موقعیت وحشتناکی قرار داشتند و راه‌حل‌اش آن است مردم کسی را آزار ندهند و سرکوب نکنند. »

حقیقت نعمت است

در طی جنگ جهانی دوم، بووآر در چیزهای ساده‌ای مثل صبح‌های دل‌انگیز و زیبا، هوای عالی و نویسندگی، به دنبال خوشبختی می‌گشت اما از همه مهم‌تر در اجتماع به دنبال خوشبختی بود. او خوشحال بود که دوستانی اصیل دارد که در مواقع نیاز و تنهایی و هر زمان که می‌خواست در کنارش بودند.

تجربه توآمان انزوا و همراهی به او یادآوری می‌کرد که چقدر حضور آدم‌ها خوب است، چقدر خوب است که جهان مشترکی داریم و با هم زندگی می‌کنیم. این افکار بخشی از انگیزه‌های او برای کار کردن در مسیر آزادی بودند؛ برای آنکه هر فردی بتواند به روش خودش برای غنی کردن زندگی‌اش تلاش کند، بدون آنکه لازم باشد در این مسیر کسی را سرکوب کند.

« یکی دیگر از مسیرها به سمت خوشبختی حقیقی به دست آوردن درک بهتر از هستی‌مان است که همچنین کمک‌مان می‌کند تا همزمان با حفظ احترام سبک‌های زندگی دیگران، کنترل بیش‌تری روی زندگی خودمان داشته باشیم.»

بووآر، با اشاره به اینکه هرگز نمی‌توانیم خودمان را کامل بشناسیم، نوشته است:

«خود-شناسی نمی‌تواند خوشبختی را تضمین کند اما در سمت خوشبختی قرار دارد و می‌تواند شجاعت جنگیدن برای به دست آوردن خوشبختی را در ما ایجاد کند.»

خود-شناسی به افراد کمک می‌کند تا موقعیت‌هایشان را درک کنند، درباره آنچه از زندگی می‌خواهند اندیشه کنند، آنچه در زندگی می‌خواهند را مد نظر قرار دهند و دنبال امکان‌هایی برای رسیدن به خوشبختی باشند. بووآر از ما می‌خواهد تا مثل مونیک، که زندگی‌اش نابود شد، زندگی نکنیم، بلکه بدون توهم و با روشنفکری زندگی کنیم:

«نه، واقعا، آنچه بیش‌تر از هر چیزی دوست دارم ایمان سفت و سخت نیست...هلاک اشتیاق بودن، جستجو، میل و به خصوص عقاید است. هوش و انتقاد‌گرایی و بی‌رمقی و شکست است. وجودهایی است که به خودشان اجازه تحمیق شدن نمی‌دهند که به رغم آگاهی‌شان، دست از زندگی کردن بر نمی‌دارند.»

هستی‌گرایی بووآر به ما کمک می‌کند تا به وضوح حقیقت موقعیت‌هایمان را بشناسیم. او به ما انگیزه می‌دهد تا شجاعت روبه‌رو شدن با حقیقت وجودی‌مان را پیدا کنیم. غفلت و توهم می‌توانند تسکین‌دهنده باشند اما حقیقت به مراتب رضایت‌بخش‌تر است. آگاهی همیشه با خودش خوشبختی به همراه نمی‌آورد اما به وضوح وضعیت‌هایی برای شادی خلق می‌کند. برای آنکه حقیقتا احساس شادی کنیم، باید خودمان را از قید تحمیل شادی از سوی دیگران، بت‌های جعلی و خودآزاری تجاری که همه ما را در تله‌های غیرضروری مصرف‌گرایی و ناامیدی گرفتار می‌کنند، رها کنیم. آزادی از این حواس‌پرتی‌ها به ما کمک می‌کند تا روی خودمان تمرکز کنیم و وقت‌مان برای خلق سعادت و شادی‌مان آزاد شود.

سعادت، اثر جانبی زندگی فعالانه، دور انداختن پتوهای محدود‌کننده امنیت‌بخش و خروج از ناحیه امن برای کاوش تجربه و شورش علیه بی‌عدالتی‌هاست. حقیقت، و نه غلفت، سعادت وجودی است.

نظرات
پربازدیدترین خبرها