فلسفه روزمره: آیا لازم است که غذای‌مان را تا آخرین لقمه بخوریم؟

تعداد زیادی از مردم پاسخ این پرسش‌ها را بدیهی می‌دانند. آن‌ها متکبرانه از همه چیز مطمئن هستند.

شناسه خبر: ۴۰۹۲۹۰
فلسفه روزمره: آیا لازم است که غذای‌مان را تا آخرین لقمه بخوریم؟

راهنماتو- آیا آنطور که والدین‌مان در کودکی در گوش‌مان خوانده‌اند باید بشقاب غذای‌مان را کامل تمام کنیم؟ آیا باید به ندای درون‌مان که می‌گوید خیلی‌ها در جهان از گرسنگی رنج می‌برند، گوش بدهیم و با اینکه احساس سیری می‌کنیم، لقمه‌های آخر غذای‌مان را تا ته بخوریم طوری که به اصطلاح کنایه‌آمیز نیازی به شستن بشقاب وجود نداشته باشد؟

به گزارش راهنماتو، مثل همه پرسش‌های فلسفه روزمره، به نظر می‌رسد که پاسخ به این پرسش نیز بدیهی است. درواقع تعداد زیادی از مردم پاسخ این پرسش‌ها را بدیهی می‌دانند. آن‌ها متکبرانه از همه چیز مطمئن هستند. ممکن است بگویند: «عقل سلیم می‌گوید که چه کاری درست است» یا «این چه سوال مسخره‌ و احمقانه‌ای است» خوب معلومه که پاسخ‌اش چیست و با ۳۰ کلمه، بزرگترین سوالات فلسفی را حل می‌کنند. از آن‌ها بپرسید که اگر کسی سبد فروشگاه را به جای اصلی‌اش بر نگرداند، آدم بدی است؟ می‌گویند خوب معلوم است. از آن‌ها بپرسید زیبایی چیست؟ می‌گویند جوابش خیلی ساده است!

بنابراین می‌توان حدس زد که پاسخ این مردم به پرسش ما درباره بشقاب غذا چیست. می‌گویند:

«نگران نباش، فقط به اندازه‌ای که می‌خواهی بخور و نه بیشتر. خودت را با بار عاطفی و آن داستان‌های قدیمی که "گناه" نامیده می‌شود، درگیر نکن. بهترین نسخه خودت را زندگی کن و برایت مهم نباشد..»

اما معلوم است که این پاسخ، قانع‌کننده نیست. چون دقیقا بسیاری از مردم به گناه و تعهد اهمیت می‌دهند و مایلند به خاطر صدای مادر درون‌شان، خود را هر روز به سختی بیندازند. این سوال ساده‌ای نیست زیرا در اصل، درباره جنگ میان ارزش‌ها است. این پرسش درباره زندگی کردن بر مبنای نوع پرورش، کدهای اخلاقی خود-تنظیمی و اتخاذ تصمیم‌های منطقی و البته خودخواهانه است.

برای پاسخ به این پرسش می‌‌خواهیم به سراغ دو فیلسوف برویم که هر دو طرف را نمایندگی می‌کنند. برای آشکار کردن مفهوم آداب و رسوم، به آراء فیلسوف کنفوسیوسی وی-مینگ تو نگاهی خواهیم کرد. و برای شالوده‌شکنی آداب و رسوم با پتک خودخواهی، به آراء آین رَند نگاهی خواهیم کرد.

2

رَند: فضیلت خودخواهی

در کتب مقدس مسیحی، داستان مشهوری وجود دارد که می‌گوید عیسی در روز شنبه - که کار کردن حرام بوده است - مقداری غله برمی‌دارد. این کار عیسی می‌توانست بر اساس آیین «خروج» برای عیسی مجازات مرگ داشته باشد. اما عیسی به کسانی که او را متهم کردند می‌گوید: «شنبه برای انسان ساخته شده است، نه انسان برای شنبه.»

نکته او این است که روح قانون مهم‌تر از خوانشی قانونی و معلق از حروف قانون است. اصلا شنبه برای چه به وجود آمد؟ برای آنکه مردم را در حال کار کردن گیر بیندازد و آن‌ها را مجازات کند یا برای آنکه به مردم فرصتی برای استراحت و عبادت بدهد؟

در کتاب "فضیلت خودخواهی"، رند نکته ضد- قانونی مشابهی را بیان می‌کند. او می‌گوید: "دو سوال اخلاقی وجود دارد که نوع‌دوستی آن‌ها را در یک بسته‌بندی به هم می‌پیوندد: (۱) ارزش‌ها چیستند؟ (۲) چه کسی باید از ارزش‌ها بهره‌مند شود؟ نوع‌دوستی دومی را جایگزین اولی می‌کند.»

رند استدلال می‌کند که بسیاری از "ارزش‌ها"ی فرضی امروز در واقع در خدمت خفه کردن "وجود اخلاقی" ما هستند. ما به انواع فضیلت‌های "عدالت"، "انصاف" و "برابری" تعظیم می‌کنیم، این درحالیست که آن‌ها مایه رنج ما هستند. ما بر اساس ارزش‌هایی زندگی می‌کنیم که «به انسانی که به خودش احترام می‌گذارد و از خودش حمایت می‌کند»، بهایی نمی‌دهد. به عنوان مثال، هر سیستمی که «صنعتگر تولید‌کننده ثروت و گانگستر دزد بانک را به یک اندازه غیراخلاقی بداند، شکست‌خورده است.»

از نظر رند، ما در دو دام جداگانه گرفتار هستیم: بدبینی و گناه. ما نسبت به این ارزش‌ها بدبین هستیم و به ندرت بر اساس آن‌ها عمل می‌کنیم. اما گناهکاریم چون جرأت رد کردن این ارزش‌ها را نداریم. ما جرأت نداریم عقیده‌ای جایگزین مطرح کنیم.

بنابراین از نظر رند، احساس گناه فردی که نمی‌داند به جا گذاشتن غذا در بشقابش کار درستی است یا نه، انتقال حس گناهی است که ناشی از ترسویی اوست. او می‌داند در هنگام سیری خوردن چند لقمه آخر مسخره است. او می‌داند که عمل کردن بر اساس صدای مادرش خودآزاری است، اما او این کار را انجام می‌دهد زیرا این‌ها ارزش‌های جامعه ما هستند. رند می‌گوید، در چنین موقعیت‌هایی که تعارض ارزش وجود دارد، صرفا باید چنگال را کنار بگذاری، آن ارزش‌های کهنه را دور بریزی و راه خودت را بروی!

2

تو: جامعه، به مثابه فرایندی انسان‌ساز

رند اغلب به حالت "طبیعی" بشر ارجاع می‌دهد. طبیعی است که خودخواه باشی، به خانواده خود اهمیت دهی و به اندازه‌ای که می‌توانی بخواهی. مشکل این است که این "اشتباه طبیعی‌گرایی" اغلب در چندین مورد ناکام می‌ماند.

اول، بسیاری از کارهایی که انجام می‌دهیم غیرطبیعی هستند، و با این حال بیشتر ما آن کارها را انجام می‌دهیم - مثلا آنتی‌بیوتیک مصرف می‌کنیم، پرواز می‌کنیم و از داروهای ضدبارداری استفاده می‌کنیم.

دوم، چرا فکر می‌کنیم هر چیز «طبیعی» ذاتا چیز «درست» است؟ کنفوسیوس‌گرایی با پذیرش این ادعای کلی که انسان‌ها می‌توانند اغلب خودخواه و خودمحور باشند، به پرسش دوم پاسخ می‌دهد. زیست‌شناسی ما به نحوی است که مشتاق مراقبت از خودمان هستیم، اما بین کسی که هستیم و کسی که می‌توانیم باشیم، تفاوت هست.

همان‌طور که تو می‌گوید، "با وجود خودکفایی وجودی‌اش، برای اینکه انسان به یک انسان کاملاً شکوفا تبدیل شود، [او باید] تلاش‌های صادقانه‌ای برای هماهنگی روابطش با دیگران انجام دهد."

بر اساس خوانش تو از کنفوسیوس‌گرایی، چهار مرحله رشد برای خودپروری وجود دارد: زندگی شخصی ما، زندگی خانوادگی ما، کشور ما و دنیای ما. فقط اولی و از همه اساسی‌تر، به ما امکان می‌دهد تا از جهان عقب‌نشینی کنیم و به یک عزلت‌نشین خودخواه تبدیل شویم. بنابراین، "از نظر عملی، خودپروری یک فرآیند مداوم از گنجاندن تدریجی است." این حرف‌ها چه ارتباطی به پاک کردن بشقاب غذا پیدا می‌کند؟

خوب، در این پرسش سه درجه برتر از خودپروری وجود دارد. اول، شخصی که غذایش را نیمه‌تمام رها نمی‌کند به خودش اهمیت می‌دهد؛ اوست که هزینه غذا را پرداخت کرده است. دوم، او به آداب خانوادگی اهمیت می‌دهد؛ او می‌خواهد بر اساس ارزش‌های مادرش زندگی کند. نهایتاً، او به دنیا اهمیت می‌دهد؛ او از حضور کودکان گرسنه نگران است. بنابراین، از نظر تو، این شخص اصلاً اشتباه نمی‌کند. او یک نسخه بالاتر از انسانیت است.

وقتی داخل جنگل هستی، مشتی چوب می‌بینی

وقتی ساعت‌ها جورج برکلی بخوانید، می‌توانید باور کنید که جهان اصلا وجود ندارد، و وقتی مقاله‌ای در مورد کنفوسیوس می‌‌خوانید، به راحتی می‌توانید در بلاغت خود غرق شوید. اما بیایید به پرسش اول برگردیم: آیا واقعا به بهای خود-پروری باید غذای گرانقیمت رستوران را به بهای حالت تهوع تا آخر میل کنیم؟ هم عقل سلیم و هم صاحبان رستوران‌ها می‌گویند نه.

بنابراین، شاید راه میانه در اینجا این باشد که بپذیریم رند اشتباها روی طبیعت انسان‌ها حساب باز کرده است. ما صرفا یک مشت دندان و چنگال نیستیم که از بعد از شکار بخواهیم دلی از عزا دربیاوریم، ما همانقدر «طبیعی» هستیم که منطقی، اخلاقی و مهربان نسبت به سایر انسان‌ها.

اما راه درست راه میانه است. خوب است که به ارزش‌ها اهمیت بدهیم. خوب است که به گرسنگی دیگران در سراسر جهان اهمیت بدهیم. اما باید به خودمان هم اهمیت بدهیم. نیازی نیست برای اهمیت دادن به جهان، خودتان را بیمار کنید یا کاری کنید که با طبیعت‌تان ناسازگار است. نیازی نیست برای آنکه دیگران گرم شوند، خودتان را آتش بزنید!

منطقی بود؟

اگر پاسخ منطقی است بهتر است برگردیم و از آن همه آدمی که گاهی بر اساس عقل سلیم پاسخ‌های درست می‌دهند، عذرخواهی کنیم!

نظرات
پربازدیدترین خبرها