تهرانی اصیل داریم؟

سبزه میدانم و میانه‌سالی با عابری دعوایش شده و بعد از جمع شدن ماجرا مرد بی اینکه مخاطبی داشته باشد، عصبانی و کلافه می‌گوید: این شهرستونی‌ها پاک خراب کردن تهرون رو! هر کسی رو هم می‌بینی داره با یه لهجه‌ای حرف میزنه!

شناسه خبر: ۴۲۲۲۳۷
تهرانی اصیل داریم؟

رو برمی‌گردانم از مرد که بوی نا برداشته ماجرای برتری‌جویی بین تهرانی و شهرستانی و موریانه هم دل جوریدنش را ندارد. البته که مهاجرت بی‌رویه یکی از چالش‌های هر مرز و بومی است و باید با تدبیر و برنامه‌ریزی باشد اما هنوز بعضی بدون دانستن پیشینه این شهر خودشان را تهرانی اصیل می‌داند و بقیه را شهرستانی. ولی شاید برایتان جالب باشد که بدانید با حساب اقلا یکی دو موج مهاجرت‌، جهانگرد فرانسوی در زمان سلطنت آقامحمدخان قاجار، جمعیت تهران را پانزده هزار نفر تخمین زد. سیزده سال بعد هم در ١٨١٠م. جمعیت تهران بین چهل تا شصت هزار نفر برآورد شد. پس معقول است اگر بگویم همه ما شهرستانی هستیم و کل دعوای برخی سر این است که پدر جد من زودتر از پدر تو به تهران آمده و البته که تهران را همین به قول برخی، شهرستانی‌ها آباد کردند.

اما بالاخره عده‌ای هم ساکنان اصلی تهران بودند و اولین نوشته‌ها درباره این افراد در «معجم‌البُلدان» یاقوت حِمَوی آمده است؛ تهران روستایی بود در زیرِ زمین و حوالی ری و وقتی مامور از شهر ری برای گرفتن باج و خراج می‌آمد همه به یکباره به درون زمین می‌گریختند. باغ‌های سرسبز دور تا دور خانه‌ها هم به استتارشان کمک می‌کرد. مامور که می‌رفت و خطر رفع می‌شد از درون زمین، بیرون می‌خزیدند و دوباره به کشت و کار می‌پرداختند، بی‌گاو و گاوآهن چون معلوم نبود وقتی در زمین پناه گرفته بودند چه بلایی سر اموال می‌آمد و مامور حتما آنها را برای جبران خسارت با خودش می‌برد.
این تهران، تهرانی که همه می‌گویند، بعدها با آمدن مردم از شهرهای دیگر سر و شکل گرفت؛ حتی قبل‌تر از پایتخت شدنش که اولین مهاجرت را اهالی باسواد و فرهنگ ری داشتند به روستای تهران در سال ۶١٧ ﻫ.ق و سرمنشا تحولات شدند. بعد هم که آقامحمدخان قاجار آمد و تهران پایتخت شد و نیازمند به کلی حرفه و کسب و کار برای تقویت شهر نوظهور، موج‌های بعدی مهاجرت آغاز شد و تهران کم‌کم جایی شد پذیرای اقوام و فرهنگ‌های گوناگون و همه بعد از یکی دو نسل دیگر تهرانی شدند، آنهم اصیل!
مهرشاد کاظمی، تهرانشناس می‌گوید: «آقامحمد خان، برای استحکام پایه‌های سلطنت خود، جمعی از بزرگان و نخبگان شیراز را به پایتخت جدید کوچاند. در اوایل قاجاریه هم باز موجی از مهاجرت داشتیم و هنرمندان شیراز و اصفهان به تهران آمدند؛ از معمار و نقاش و ریخته‌گر تا روزنامه‌نویس. خانواده‌های نامدار و باسواد از فراهان و آشتیان همچون قائم‌مقام‌ها و ملک‌الکُتاب‌ها هم به تهران کوچیدند و بر کرسی‌های مهم دیوانی تکیه زدند. به تدریج، با تشویق شاه، بازرگانان، صنعتگران و صاحبان حرف نیز از سراسر کشور به پایتخت روی آوردند و به جمع اهالی تهران پیوستند.»
خلاصه اینکه موسیقی‌دان و معمار و نجار و زرگر و خباز اغلب از اهالی شیراز و اصفهان بودند، دولتی و لشکری اغلب از مازندران و تبریز و ایروان، کاتبان و میرزابنویس‌ تفرشی‌ها، ساختمان و کارخانه‌ساز اردبیلی‌ها، نشر و چاپ خوانساری‌ها، صنف خواروبار دریانی‌ها، نمدمالی بروجردی‌ها، لوله‌کشی آب نطنزی‌ها، معماری و بنایی و شعربافی و حفر قنات یزدی‌ها، سلمانی گیلانی‌ها، عصاری خوزستانی‌ها، لحاف‌دوزی و گرمابه‌داری باز مازندرانی‌ها، فرش و قالیچه کرمانی‌ها، چاقوسازی زنجانی‌ها... و تازه این بخشی از مشاغلی است که با حضور مهاجران از شهرهای دیگر در تهران باب شد و رشد پیدا کرد.
این نکته هم از قلم نیفتد که مردم تهران از قضا لهجه داشتند و این بی‌لهجه بودن هم که فخر خیلی‌هاست از شهر دیگری آمد؛ اهالی قلم و کتابت از تفرش آمدند و رسم الخط دیوان کشوری را آوردند و اندک تهرانی‌های واقعا اصیلِ مانده از موج بیماری‌های واگیردار و مهاجران کم‌کم زبان گفتارشان را به نوشتار رسمی نزدیک کردند. این ماجرا را به آخر ببرم با یک بیت شعر از ملاسحری طهرانی با گویش اصیل تهرانی: «زفل را وا که اگه دل می‌بری، مُغُر تا شو نوینه جا نمیشو...»
زلفات رو باز کن اگه می‌خوای دل ببری، مرغ که تا شب رو نبینه به لونه نمی‌ره.

منبع : همشهری آنلاین
نظرات
پربازدیدترین خبرها