سریال زخم کاری یکی از مهمترین پروژهها و سریالهای نمایش خانگی بوده است. تعداد سریالهایی که بلند بوده و چند فصله باشند در نمایش خانگی در حد انگشتان دست است و زخم کاری جزو آن دسته پروژههای بزرگ و بلند این بستر بوده است. زخم کاری البته که در ابتدا در یک فصل ساخته و پخش شد و میتوان گفت در قصه نیز تمام شده بود. اما سپس عوامل و پلتفرم تصمیم گرفتند تا سریال را پس از پایان برای سه فصل دیگر یعنی تا فصل چهارم ادامه دهند. عدم وجود برنامهریزی بلند مدت از قبل برای یک سریال چند فصله، در همان فصل دوم زخم کاری مشخص بود.
فصل دوم این سریال یک فصل به شدت ضعیف و شلخته بود که مشخصا بدون برنامه جدی ساخته شده بود. تمام قسمتهای فصل دوم ساخته شدند برای ۳۰ ثانیه پایانی آن جایی که کاراکتر محبوب مالک مالکی (جواد عزتی) به سریال و قصه بازگشت و حال مخاطب باید منتظر فصل سوم میماند. فصل سوم زخم کاری با عنوان انتقام ساخته و پخش شد که مشخصا به انتقام مالک از کاراکتر طلوعی مربوط میشد.
با وجود آنکه طبق پیشبینی و تصورات مخاطبان فصل سوم این سریال نسبت به فصل دوم وضعیت کیفی بهتری داشته و یک قدم رو به جلو حساب میشد. اما صرف جلوتر بودن از یک فصل دوم به شدت ضعیف به معنای کیفیت بالا نیست. فصل سوم سریال زخم کاری همچنان همان اثر بلاتکلیف با فیلمنامهای شانسی و پر از باگ و گاها ایرادات کارگردانی است که ظاهرا با سرعتی زیاد و بدون وسواس خاصی تنها نوشته شده و جلوی دوربین رفته است و همین موضوع باعث وجود فیلمنامهای بدون منطق نیز شده است.
اولین، اساسیترین و مهمترین ایراد فصل سوم سریال زخم کاری به کلیت فصل دوم آن بازمیگردد. جایی که سریال یک فصل زمان داشت تا با تمرکز بر روی شخصیت طلوعی کاملا این کاراکتر را طراحی و پرداخت کند. در فصل اول فقط نام طلوعی را میشنیدیم و در فصل دوم با او آشنا شدیم. اما واقعیت آن است که محمدحسین مهدویان و تیمش ابدا موفق به ساخت یک کاراکتر پر ابهت و اصطلاحا بَدمن نشدند که این عدم طراحی شخصیت با اجرای ضعیف کامبیز دیرباز تبدیل به نور علی نور شد.
شاید در فصل دوم که ضعف از در و دیوارش میبارید این ضعف شخصیتپردازی برای کاراکتر طلوعی در میان تمام ایرادات سریال حل شده بود. اما این ضعف جایی خود را بیشتر نشان داد که وارد فصل سوم شدیم و قرار بود تا شاهد به نوعی دوئل بین کاراکتر مالک و طلوعی باشیم که در نهایت منجر به انتقام مالک شود.
عدم توازن بین این دو کاراکتر از همان قسمت ابتدایی فصل سوم کاملا آشکار بود و این عدم توازن باعث از بین رفتن جذابیت این رقابت شد. مالک کاراکتری است که در فصل اول کاملا پرداخت شده و طلوعی کاراکتری است که ابدا پروژه مخوف سازی و قدرتمند نشان دادن او موفقیتآمیز نبود. در نتیجه کفه ترازو از همان ابتدای فصل سوم جوری به سمت مالک سنگینی میکرد که عملا این دوئل شطرنجگونه بین آن دو را بیمزه کرد.
به طور قطع وجود یک شخصیت منفی و ضد قهرمان برای هر فیلم و سریالی از نان شب واجبتر است و هر چه ضد قهرمان بهتری طراحی کنید به اثر خود کمک بیشتری کردهاید. هنگامی که ضد قهرمان ضعیف بوده و پرداخت خوبی نداشته و برای مخاطب کاراکتری ملموس و قابل باور نباشد، قطعا این موضوع علاوه بر ضربه زدن به اثر به قهرمان شما نیز ضربه خواهد زد.
قهرمان یک اثر زمانی تبدیل به یک قهرمان میشود که جنگ خود را در مقابل یک شخصیت منفی درست و حسابی و قدرتمند ساخته شده پیروز شود، وگرنه در صورت ضعیف و سطحی بودن کاراکتر منفی، قهرمان شما نیز در بهترین حالت تبدیل به شخصی میشود که فردی ضعیفتر از خود را شکست میدهد که این موضوع از همان قسمت ابتدایی قابل پیشبینی است. بنابراین سریال زخم کاری اولین و مهمترین ضربه خود در فصل سوم را از شخصیت بد و تک بعدی طلوعی و اجرای بسیار ضعیف کامبیز دیرباز خورده است. بخش مهم ضعف سریال زخم کاری به فیلمنامه آن بازمیگردد.
در این سریال با فیلمنامهای شلخته و بی منطق روبرو هستیم، فیلمنامهای که در آن کاراکترها بدون دلیل وارد قصه شده یا از آن خارج میشوند، فیلمنامهای که در بسیار از مواقع از منطق روایی برخوردار نبوده و حتی ضعف را رد کرده و به مرحله توهین به شعور مخاطب میرسد. در فیلمنامه زخم کاری یک دنیایی ساخته شده که در آن همه چیز همانطور که مهدویان و گروهش میخواهند پیش میرود.
اهمیتی ندارد روند اتفاقات چگونه خواهد بود آنان تنها به دنبال آن هستند تا اتفاقات مورد نظرشان در قصه رخ دهد حتی اگر این مورد با دنیایی از بی منطقی و احمق فرض کردن نود درصد کاراکترهای سریال رخ دهد. فیلمنامه این سریال عملا روایتی ندارد و فقط نقطه گذاری شده است. به آن معنا که قصه باید در قسمتی مشخص به نقطهای مشخص برسد و دیگر چگونگی این رسیدن اهمیتی برای سازنده نداشته است. در ادامه با چند مثال به فیلمنامه بی سر و ته فصل سوم سریال زخم کاری اشاره میکنیم.
هشدار اسپویل!
کاراکتر انسیه به عنوان دختر طلوعی توسط مالک و سیما وارد قصه میشود تا به زعم خودشان از طریق حضور او در زندگی طلوعی به او ضربه بزنند. جالب آنجا که حضور او نه تنها ضربهای به طلوعی نمیزند بلکه باعث آرامش و شادی او شده و ما شاهد وقت گذراندن و بازی طلوعی با نوهاش هستیم. حال چرا کاراکتری باید وارد قصه شود و کارکرد منطقی خود را در فیلمنامه نداشته باشد؟ چرا مالک و سیما او را وارد بازی میکنند و سپس خودشان او را از کشور فراری میدهند؟
شرایط برای یک کاراکتر در فصل سوم زخم کاری بسیار خندهدار و مضحک است. کاراکتر دستمالچی با بازی جواد هاشمی در نقش یک مامور اطلاعاتی به دنبال آن است تا مدرکی بر علیه فساد طلوعی پیدا کرده تا او را بازداشت کند. جدا از آنکه در دنیای عجایب آقای مهدویان تمام سیستم اطلاعاتی یک کشور برای دستگیری یک فاسد منتظر و دست به دامن شخصی به اسم مالک میشوند که خود پر از جرم و قتل است، کاراکتر دستمالچی حضور مترسک گونه در سریال دارد.
او از همان دست کاراکترهایی است که هر زمان مهدویان لازم بداند او را وارد سریال کرده تا نیمچه گرهای ایجاد کند و سپس او را غیب میکند تا سه، چهار قسمت آینده که دوباره به او نیاز پیدا کند. او در همان ابتدای فصل از مدارکی که از دبی بر علیه طلوعی پیدا شده مطلع است، اما در اواخر فصل از مدارکی که در ناف تهران و کارگاه طلوعی پیدا شده بیخبر است. اینجا دنیای مهدویان است و قواعد خاص خودش را دارد!
در بحث روایت و منطق روایی نیز سریال چیزی در حد شتر گاو پلنگ است. در بین نمونههای بسیار به بحث دختران طلوعی و پاپوش آنان در قتل میپردازیم. هر دو دختر طلوعی طی نقشهای توسط مالک و سیما به نوعی مظنون به قتل دو نفر هستند. نکته جالب جایی اتفاق میافتد که سیما به هر دوی آنان اعلام میکند که پلیس به شدت دنبالشان بوده و هر دو تحت تعقیب پلیس و مظنون به قتل هستند. شاید بتوان اینگونه توجیه کرد که به دلیل اعتماد فراوان، آن دو حرف سیما را بدون هیچ بحثی میپذیرند.
اما مشکل جایی به وجود میآید که فرناز و انسیه به عنوان دو مظنون به قتل و تحت تعقیب پلیس به فرودگاه رفته و خیلی قانونی از کشور خارج میشوند. این از همان مواردی است که گفته شد به حد توهین به شعور مخاطب میرسد. چگونه فیلمنامه نویس دو کاراکتر خود را تا این حد احمق فرض میکند؟ چگونه فرناز و انسیه لحظهای شک نمیکنند که اگر سیما واقعیت را گفته و آن دو تحت تعقیب هستند پس چگونه از فرودگاه میتوانند از کشور خارج شوند آن هم در حالی که پدرشان به شکل قاچاق از کشور خارج شد؟
فیلمنامه قسمت آخر نیز در نوع خود شاهکار است. دوستان با یک پالتوی مشابه قصد دارند تمام سیستم امنیتی ترکیه را دور بزنند. از آن سمت مالک مالکی به صورت قاچاق به سادگی هر چه تمامتر از کشور خارج شده، قتل انجام میدهد و به کشور بازمیگردد. این در حالی است که نزدیک به سه قسمت زمان برد تا کاراکتر طلوعی همین راه قاچاق تا ترکیه را طی کند، اما چون آقای مهدویان اینگونه میخواست مالک در عرض ۳۰ ثانیه به ترکیه رسید.
نکته خندهدارتر آنجا که دوستان به شکل کاملا همزمان و هماهنگ در ترکیه در ویلای محل حضور طلوعی حاضر شدهاند. سمیرا از تهران حرکت کرده و همزمان با سیما که در خود ترکیه بود به ویلا رسیده و از آن جالبتر اینکه مالک که به صورت قاچاق به ترکیه وارد شده بود نیز دقیقا در سر ساعت در ویلا حاضر میشود.
حتی اگر شخصی با پرواز مشخص قصد رفتن به ترکیه را داشته باشد ممکن است به دلیل تاخیر در پرواز به موقع به مقصد نرسد. اما اینجا دنیای آقای مهدویان است و مالک به صورت قاچاق کاملا آنتایم در ویلا حاضر میشود. اگر بخواهیم ادامه بدهیم میتوان چند جلد کتاب درباره فیلمنامه بی سر و ته و بی منطق فصل سوم زخم کاری نوشت اما به همین موارد مهم اکتفا میکنیم.
در پایان باید گفت که فصل سوم زخم کاری همان چیزی است که انتظارش را داشتیم. در فصل اول با اقتباس از کتاب بیست زخم کاری دوستان فیلمنامهای قابل بحث داشتند، اما در فصل دوم و سوم که دیگر منبع اقتباسی در کار نبود با فاجعه در نوشته روبرو شدیم و برای پوشش آن از اسامی مثل هملت یا شاه لیر سو استفاده شد که هیچگونه ارتباطی به این فیلمنامه زیر خط فقر ندارند.
تنها نکته مثبت فصل سوم، تکمیل شدن تحول شخصیتی مالک از یک شحص تحت سلطه و تحث تاثیر سمیرا به یک شخص کنشمند بود که انصافا هم خوب از آب درآمده بود و البته که آن را هم تا حد زیادی مدیون فصل اول است. میتوان برخی فلش بکها را نیز از نکات مثبت این فصل دانست (شاید بتوان گفت پنج قسمت با فلش بکهای خوبی آغاز شدند). جز این فصل سوم زخم کاری خلاصهای بود از بازیگری ضعیف (بجز یکی دو مورد)، کارگردانی در حد تلویزیونی و فیلمنامهای که بدون وقت و برنامه و ارزش نوشته شده بود.