این فیلم به کارگردانی داگ لیمان و هنرنمایی تام کروز و امیلی بلانت، نهتنها ویژگیهای برجسته یک فیلم اکشن را به نمایش میگذارد، بلکه افزودن عنصری خلاقانه، آن را به اثری کاملاً متفاوت و منحصر به فرد در ژانر خود تبدیل کرده است.
لبه فردا از رمانی به نام All You Need Is Kill نوشته هیروشی ساکورازاکا الهام گرفته شده و با ترکیبی از نبردهای نظامی، حملات بیگانهها و نوعی سفر در زمان به سبک فیلم روز گراندهاگ (Groundhog Day)، تماشاگران را به یک ماجراجویی بیپایان میبرد.
این فیلم از زمان اکران در سال ۲۰۱۴، به دلیل داستانپردازی نوآورانه و صحنههای اکشن جذابش مورد تحسین قرار گرفته است. اکنون با اضافه شدن لبه فردا به فهرست نتفلیکس، بهترین فرصت است تا مروری درباره تمامی پیچ و تابهای داستانی این فیلم داشته باشیم.
تام کروز در میانه حمله بیگانگان در یک حلقه زمانی گیر میافتد
لبه فردا دنیایی تیره و تار را به تصویر میکشد که در آن بشریت پس از حمله بیگانگانی به نام «میمیکها» به زمین، به سرعت کنترل اروپا را از دست میدهد.
با وجود تشکیل یک جبهه متحد و قوی، انسانها همچنان در برابر این موجودات که به نظر میرسد برتری تاکتیکی کاملی دارند، شکستهای مکرری را تجربه میکنند. حتی با وجود استفاده از لباسهای جنگی مکانیکی پیشرفته، انسانها در برابر موج عظیم حملات میمیکها شانسی برای پیروزی ندارند و تقریباً در تمام نبردهای مهم خود شکست خورده اند.
داستان این فیلم حول محور سرگرد ویلیام کیج (با بازی تام کروز) می چرخد که یک افسر روابط عمومی بدون تجربه رزمی است و به خط مقدم بزرگترین نیروی تهاجمی بشر در فرانسه اعزام میشود.
ویلیام تحت فرماندهی گروهبان فارل (با بازی بیل پکستون)، به گروهی به نام J-Squad میپیوندد. اما هنگامی که نیروها به ساحل فرانسه میرسند، با حمله ناگهانی میمیکها مواجه شده و اکثر اعضای گروه کشته میشوند. ویلیام پس از مشاهده مرگ همرزمانش، به شدت مجروح میشود، اما موفق میشود که با استفاده از مین یک میمیک بزرگتر به نام «آلفا» را با خود نابود کند. اما با پاشیده شدن خون آلفا روی او، ویلیام پس از مرگ خود بیدار شده و متوجه میشود که در یک حلقه زمانی گرفتار شده که هر بار پس از مرگش دوباره تکرار میشود.
ویلیام توسط «فرشته وردن» آموزش میبیند
در ابتدا ویلیام از قدرت جدید خود سردرگم و گیج میشود، اما به تدریج این توانایی را به نفع خود به کار میگیرد. او با هر تلاش برای حمله، بیشتر از قبل از استراتژیهای میمیکها آگاهی پیدا کرده و هر بار مدت بیشتری زنده میماند.
این روند صحنههای اکشن جذاب و حتی در مواردی کمدی را به همراه دارد. با این حال، با وجود پیشرفت چشمگیر مهارتهای ویلیام و توانایی پیشبینی وقایع میدان نبرد، او به تنهایی نمیتواند تغییری اساسی در سرنوشت بشر ایجاد کند.
اما ویلیام به طور غیرمنتظرهای با ریتا ورتاسکی (با بازی امیلی بلانت)، یک سرباز معروف به «فرشته وردن» آشنا میشود. ریتا نیز زمانی توانایی مشابهی داشته که به او امکان پیروزی در نبرد وردن را داده بود، اما این قدرت را پس از انتقال خون از دست داده است.
ریتا به ویلیام توضیح میدهد که دلیل شکستهای مکرر بشر این است که یک میمیک به نام «امگا»، پس از هر شکست زمان را بازنشانی میکند و استراتژیهای جدیدی اتخاذ میکند تا پیروز شود. میمیکها نوعی ابرارگانیسم هستند که توسط امگا کنترل میشوند. هر بار که یک میمیک آلفا کشته میشود، مانند همان که ویلیام با آن برخورد کرد، امگا زمان را بازنشانی میکند تا بتواند نقشه جدیدی برای شکست بشر طراحی کند. ریتا که امیدوار به توانایی ویلیام بود، او را آموزش میدهد و هر بار با بازنشانی زمان، به قلب اروپا نزدیکتر میشوند تا بتوانند به امگا برسند.
ویلیام برای چه مدتی در این حلقه زمانی گرفتار می شود؟
در نهایت، ویلیام و ریتا نقشهای را برای پیدا کردن امگا با استفاده از یک فرستنده مخصوص عملیاتی میکنند. اما ویلیام در حین فرار زخمی شده و پس از انتقال خون، قدرت خود را از دست میدهد و این تلاش، آخرین فرصت آنها برای شکست امگا است. ویلیام، ریتا و J-Squad به پاریس پرواز میکنند و در نهایت راهی به سوی امگا می یابند. بعد از آن که J-Squad خود را فدا میکنند، ویلیام و ریتا به امگا نزدیک میشوند، اما ریتا توسط میمیکها کشته میشود. در حالی که ویلیام به شدت مجروح شده، اما موفق میشود که چندین مواد منفجره را به سوی امگا پرتاب و آن را نابود کند؛ با این کار حمله میمیکها برای همیشه پایان مییابد.
بعد از انفجار امگا چه اتفاقی میافتد؟
با وجود تمام پیچیدگیها و شگفتیهای لبه فردا، این فیلم در پایان یک افشاگری نهایی را برای تماشاگران رو می کند. پس از کشتن امگا، ویلیام دوباره به گذشته، به همان صبحی که قرار بود به گروه J-Squad ملحق شود، بیدار میشود.
مشخص میشود که میمیکها پس از یک انفجار انرژی مرموز در پاریس نابود شدهاند و جنگ پایان یافته است. با اینکه جزئیات دقیق قدرتهای امگا مشخص نیست، ویلیام توانست بار دیگر از قابلیت بازنشانی زمان استفاده کند، چراکه در نبرد نهایی نیز مانند دفعه قبل، خون میمیک روی او پاشیده شده بود.
ویلیام به دنبال ریتا میرود و این دیدار شبیه به اولین ملاقات آنهاست. ریتا او را نمیشناسد، اما واضح است که ویلیام تمام روزهایی را که بارها و بارها تکرار کرده تا در جنگ پیروز شود، به یاد میآورد.
فیلم Edge of Tomorrow با یک پایان پیروزمندانه و خوشایند به سرانجام میرسد، هرچند سوالاتی بیپاسخ مانند منبع پیدایش میمیکها و احتمال بازگشت آنها همچنان باقی میماند و این شاید امیدی برای ساخت دنبالهای در آینده باشد. اما تا آن زمان، پایان کنونی فیلم فرصت زندگی آرام را برای ویلیام فراهم کرده، بدون اینکه مجبور باشد بارها بمیرد و همه چیز را تکرار کند.