راهنماتو - با اعلام خبر درگذشت دیوید لینچ در 16 ژانویه، جهان نه تنها یکی از بزرگترین فیلمسازان خود را، بلکه یکی از بزرگترین هنرمندان تاریخ را از دست داده است.
به گزارش راهنماتو، آثار فیلمسازی که حساسیتهایش قطعاً برای عموم مردم نبود، اما بهترین فیلمهای لینچ توانسته بودند مردم را در پیچیدگی و شکوه فردیت عجیبشان فرو ببرند.
چه اتفاقی در سینما می افتد که سبکی خاص را با نام کارگردان پیوند می زنند؟ مثلا فیلم های هیچکاکی، فیلم های لینچی! او یکی از معدود کارگردانهایی است که نامش به واژهای صفتی تبدیل شده — "لینچی" —.
حالا وقتی آثار او را دوباره مرور می کنیم به راحتی متوجه خواهیم شد که این صفت سازی برای سبک خاص سینمای او بی دلیل نیست.
جالب است که حالا فیلم سازانی هستند که اثار لینچ را الگوی آثار خود قرار می دهند. اما چه زمانی میتوانیم از واژه "لینچی" برای توصیف فیلمی غیر از آثار خودش استفاده کنیم؟ اثر انگشت او در آثارش چه بود؟ با وجود شهرت جهانیاش و تاثیرات گستردهای که بر فیلمسازان امروزی گذاشته، آثار لینچ همچنان غیرقابل دستهبندی باقی ماندهاند، فیلمهایی که به سادگی نمیتوانند تکرار شوند.
در این مطلب از راهنمای فیلم مروری خواهیم داشت بر آثار ارزشمند دیوید لینچ و ۱۲ فیلم و سریال او که درخشان ترین کارنامه را از او به یادگار گذاشتند.
بیوگرافی دیوید لینچ ؛ از زندگی در دنیای آمریکای کلاسیک تا ساخت دنیای سوررئال سینما
تولد در می سولا، مونتانا (1946) : پیشینه ای آمریکایی و آغاز زندگی هنری
دیوید لینچ در سال 1946 در می سولا، مونتانا به دنیا آمد. پدرش پژوهشگری در وزارت کشاورزی بود که به دلیل شغلش، خانواده را بارها به نقاط مختلف ایالات متحده منتقل کرد. لینچ در این دوران از زندگی، خود را در میان زندگی کلاسیک آمریکایی و ارزشهای معمول آن دوره یافت: مادرش خانهدار بود، دوران دبیرستان را با محبوبیت گذراند و عضو یک گروه برادری بود. در سالهای جوانی، او شکارچی عقاب (Eagle Scout) شد و همراه با گروه خود، در مراسم تحلیف رئیسجمهور جان اف. کندی شرکت کرد.
از نقاشی تا فیلمسازی : مسیری هنری که به کله پاک کن رسید
دیوید لینچ ابتدا به تحصیل نقاشی پرداخت و سپس وارد دنیای فیلمسازی شد. در کنسرواتوار موسسه فیلم آمریکایی (AFI)، لینچ اولین فیلم بلند خود، کله پاک کن را ساخت. این فیلم، که با بودجه اندک تولید شده بود، به وضوح نشاندهنده نبوغ یک فیلمساز تازهکار و کاملاً شکلگرفته بود. کله پاک کن ترکیبی از سورئالیسم و کابوسهای ذهنی بود که با طنز ظریف و بازیگوشی، ترسها و اضطرابهای دوران والدگری و زندگی مدرن آمریکایی را در دل یک دنیای صنعتی و پوسیده به نمایش گذاشت.
لینچین : نابغه ای که از دل تاریکی ها، نور می سازد
آثار لینچ بهطور گستردهای به دلیل ویژگیهای سوررئال و شباهتهای رویاییشان شناخته شدهاند، اما آنچه او را از دیگر فیلمسازان متمایز میکند، روحیه انساندوستانه و نوع نگاهش به جهان است. در ظاهر، بسیاری از فیلمهای او تاریک و سرشار از یأس به نظر میرسند، اما در لایههای عمیقتر، نوعی همدلی و احساسات انسانی در آنها نهفته است که مسیرهای امید و روشنی را به مخاطب نشان میدهد. لینچ فیلمسازی بود با لمس صادقانه و در عین حال پیچیده که آثارش را زنده و ملموس میساخت.
دیوید لینچ : از توئین پیکس تا جاده مالهالند و جاودانه سازی در تاریخ سینما
برخی از آثار دیوید لینچ بهویژه در دنیای تلویزیون و سینما به موفقیتهای بینظیری دست یافتند. توئین پیکس Twin Peaks، سریالی که ابتدا در سال 1990 در شبکه ABC پخش شد و سپس در 2017 به شکل «بازگشت» (The Return) در شبکه Showtime به ادامه رسید، یکی از مهمترین نقاط عطف در کارنامه هنری او بود. در کنار آن، فیلمهایی مانند جاده مالهالند و مخمل آبی نیز همواره در صدر فهرستهای برترین آثار سینمایی قرار دارند. این آثار، بهویژه برای تواناییشان در به تصویر کشیدن دنیای پیچیده ذهن انسان و جادوی سینمایی که لینچ خلق کرد، هنوز در کانون توجه قرار دارند و در آکادمی های فیلمسازی به عنوان آثار مرجع مورد بررسی قرار می گیرند.
پژوهشگران و پیروان آثار لینچ
با وجود اینکه آثار لینچ در ابتدا به دلیل ویژگیهای سوررئالشان توجه زیادی را جلب کردند، آنچه او را به یک سینماگر متمایز تبدیل کرد، انسانیت و عمق احساساتی بود که در آثارش نهفته بود. در حالی که هنوز هم بسیاری از فیلمسازان و هنرمندان معاصر تحت تأثیر کارهای او قرار دارند، آثار لینچ همچنان در دستهای خاص و غیرقابل کپی باقی ماندهاند.
بهترین فیلم های دیوید لینچ
در ادامه برای گرامی داشت این کارگردان بزرگ، دیوید لینچ، همه ۱۲ اثر سینمایی و تلویزیونی او را بررسی می کنیم.
۱. فیلم تلماسه Dune ۱۹۸۴
تنها فیلمی که دیوید لینچ خود به طور کامل از آن دست کشید، Dune یا تلماسه ۱۹۸۴بود. این پروژه از همان ابتدا با مشکلات تولیدی زیادی مواجه شد، چرا که تبدیل رمان علمی-تخیلی پیچیده و سنگین فرانک هربرت به یک فیلم بلند برای حتی یک کارگردان برجسته مانند لینچ هم کار دشواری بود.
طول فیلم که به طور کامل یک ساعت کوتاهتر شد، کمکی به حل مشکلات نکرد و نتیجه نهایی آنقدر پراکنده و نامفهوم شد که سینماها به طور جنجالی همراه با بلیت هر تماشاچی، خلاصهای چاپ شده از داستان را نیز تحویل میدادند. این فیلم عملاً پایان رویای هالیوود در اوایل دهه 80 بود که لینچ را به عنوان فیلمساز بلاکباستر بعدی خود میدید (او حتی پیشنهاد ساخت Return of the Jedi را هم دریافت کرده بود)، اما شاید خود لینچ از این موضوع چندان ناراحت نشد.
با این حال، Dune لینچ به طور کامل شکستخورده نبود: در همان صحنههای فیلمبرداری در مکزیک بود که او با کایل مکلاکلن (که در نقش پول آترایدس، یک شخصیت جدی و عمیق، عالی ظاهر شده بود) آشنا شد، و این آشنایی یکی از بارورترین همکاریهای خلاقانه در طول دوران کاری او را رقم زد.
با وجود شهرت منفیای که فیلم پیدا کرد، در خود فیلم لذت زیادی میتوان یافت؛ از تفسیر روانگردان و هذیانی لینچ از این حماسه فضایی گرفته تا طراحی لباسهای پیچیده، بازیهای اغراقآمیز و موسیقی اثرگذار گروه Toto. این فیلمی است عجیب و پر از نقص که با این حال همیشه احساس زنده و ملموسی دارد، چیزی که نسخههای جدیدتر Dune ساخته دنی ویلنوو نتوانستهاند به آن دست یابند.
۲. فیلم داستان استریت The Straight Story۱۹۹۹
دیوید لینچ به شوخی گفته بود که داستان استریت یاThe Straight Story تجربیترین فیلم اوست، دقیقاً به همین دلیل است که آنقدر ساده و معمولی به نظر میرسد. بین دیدگاههای هذیانی Lost Highway و Mulholland Drive، لینچ الهام گرفت تا یک درام ساده و مستقیم با رده سنی G بسازد که بر اساس وقایع واقعی باشد و توسط دیزنی توزیع شود.
روی کاغذ، این شاید فیلمی باشد که طرفداران لینچ به راحتی از آن عبور کنند، اما The Straight Story آنقدر عمیق و تأثیرگذار است که میتواند شما را کاملاً تحت تاثیر قرار دهد.
داستان آلوین استرایت (با بازی ریچارد فارنزوورث در یک نقش سخت و کمصدا که برای آن نامزد اسکار شد) که برای آشتی با برادر از دست رفتهاش در سراسر آمریکا سفر میکند، موضوعاتی چون پیری، از دست دادن، پشیمانی و آشتی را در دل یک سفر جادهای ویرانگر و فراموشنشدنی گنجانده است.
اگرچه ویژگیهای عجیب و غریب لینچ او را معروف کردهاند، اما همدلی زیرین آثار اوست که باعث میشود این آثار دوام بیاورند. The Straight Story بخشندگی لینچ بهعنوان یک قصهگو را کاملاً به نمایش میگذارد.
۳. فیلم از ته دل وحشی Wild at Heart ۱۹۹۰
وسواس دیوید لینچ نسبت به The Wizard of Oz در هر پروژهای که به آن دست میزد، خود را نشان میداد. اما او هیچگاه به اندازه از ته دل وحشی Wild at Heart به طور مستقیم با فیلم ویکتور فلمینگ درگیر نشده بود، فیلمی که اغلب به نظر میرسد تلاش لینچ برای ساخت نسخه خودش از سفر دوروتی به خانه باشد.
این کمدی تاریک و رمانتیک، نیکولاس کیج را در نقش سیلور، پسری خلافکار با اعتقادی عمیق به آزادی فردی که با کت چرم مار خود نمادین شده است، به نمایش میگذارد. لورا درن در نقش لولا فورتون، دوستدختر عاشق موسیقی راکنرول اوست که منتظر است تا از زندان آزاد شود و سپس تمام زندگیاش را برای بودن با او به خطر میاندازد.
مثل بسیاری از شاهکارهای لینچ، Wild at Heart تصاویری سالم از دهه 1950 را با دقایق لینچی به درون تاریکترین زوایای انسانیت مقایسه میکند. قتل، فقر و خشونت جنسی در مسیر پر فراز و نشیب سیلور و لولا به سوی خوشبختی خانوادگی قرار دارند، اما لینچ فیلم را با یکی از امیدوارکنندهترین نتایج دوران کاریاش به پایان میرساند، با حضور گلیندا که از معشوقههای همیشه در حال قطع و وصلشده میخواهد که دست از تلاش برای آنچه که قلبشان به حقیقت میشناسد، برندارند.
این که لینچ برای فیلمی که کمتر کسی آن را در زمره شاهکارهای بزرگش قرار میدهد، جایزه نخل طلای کن را برده است، تناقضآمیز است. اما این فیلم نگاه ضروری به تأثیرات یک استاد است که به لطف کاریزما و جذابیت دو بازیگر اصلی و نگاه بیزمان لینچ هنوز هم درخشان باقی مانده است.
۴. فیلم بزرگراه گمشده Lost Highway ۱۹۹۷
در بزرگراه گمشده، چراغهای یک ماشین در جادهای خاکی به سرعت میدرخشند و رابرت بلیک با چشمانی عجیب و خاکی در حال تماشا است. رابرت لاجیا، مردی مافیایی، به مردم فیلمهای جنسی روی VHS میدهد.
یک شخصیت دیگر در فیلم، شیشهای را به صورتش میکوبد، درست مانند یک تیغه که در مغز فرو میرود. این تصاویر، یکی از ماندگارترین لحظات در آثار دیوید لینچ هستند و سیاهیهای عمیق و غروبگونه فیلمبرداری پیتر دمینگ به قدری جذاب و دلنشین است که انگار میخواهی در آن غرق شوی.
داستان فیلم شبیه به یک مارپیچ بیپایان است. داستان مردی که یک ساکسیفونزن جاز است و در خانهای مجلل شبیه به آپارتمان ایزابلا روسلینی در Blue Velvet زندگی میکند. او به شدت نگران است که همسرش به او خیانت میکند. فیلم پر از لحظات پیچیده و منطق رویایی است. از طرفی، حضور گاری بیوزی و ریچارد پایور در نقشهای فرعی، به فیلم حال و هوای کمیک میبخشد.
بزرگراه گمشده یکی از پیچیدهترین آثار لینچ است که همچنان نتوانستهایم به طور کامل آن را درک کنیم. اما آیا واقعاً میخواهیم که اینطور باشد؟ شاید نه، چرا که این نوع رازآلودگی بخشی از جذابیت فیلم است.
۵. فیلم مرد فیل نما The Elephant Man ۱۹۸۰
فیلم مرد فیل نما از همان ابتدا شما را غافلگیر میکند. لینچ شخصیت اصلی را بهطور مبهم معرفی میکند و در یک مونتاژ فیلهای واقعی هم حضور دارند، به طوری که به نظر میرسد فیلها مادر باردار او را زدهاند و این باعث به وجود آمدن شرایط جسمیاش شده است. این شروع به وضوح نشان میدهد که قرار نیست با یک بیوگرافی معمولی روبهرو شویم. اما چیزی که ممکن است انتظار نداشته باشید، احساسی بودن و تأثیر عمیق فیلم است که در ادامه خواهید دید.
فیلم داستان زندگی جوزف مریک (که در فیلم به جان مریک تغییر نام داده و جان هرت نقش او را بازی میکند) را بازگو میکند؛ مردی که به دلیل یک معلولیت شدید در رشد استخوانها، ظاهری بسیار متفاوت داشت و در لندن قرن نوزدهم بدرفتاریهای زیادی را تجربه کرد.
با این حال، پزشک او، فریدریک ترِوِس (با بازی آنتونی هاپکینز) و بازیگر زن مدج کندال (با بازی آن بانکرفت) در کنار مریک انسانیت و مهربانی را به نمایش گذاشتند. در یکی از لحظات احساسی فیلم، کندال با مریک صحنهای از رومئو و ژولیت را میخواند و او را میبوسد. نکته جالب این است که جان گیلگود، همبازی آن بانکرفت، شخصاً مدج کندال واقعی را میشناخت.
فیلم مانند بسیاری از آثار لینچ، در کنار تاریکیهایش، نور و امید را نیز نشان میدهد. در پایان فیلم، حتی نوعی کیفیت ماورایی و روحانی وجود دارد که آن را از بسیاری از فیلمها متمایز میکند.
۶. سریال توئین پیکس Twin Peaks ۱۹۹۰-۱۹۹۱
از زمان شروع تویین پیکس، تلویزیون وارد دورهای جدید شد که به واسطه آن تاریخ این مدیوم به دو بخش قبل و بعد از این سریال تقسیم میشود.
تاثیر این سریال، از معرفی معماهای قتل سریالی تا استفاده از تکنیکهای سینمایی در قالب اپیزودیک، آنقدر عمیق بود که تغییرات بزرگی در تلویزیون ایجاد کرد. اما حتی اگر بخواهیم تاثیرات مداوم این سریال را نادیده بگیریم، واقعیت این است که تویین پیکس به خودی خود یک شاهکار تلویزیونی است.
ترکیب خاصی از طنز غیرمعمول، درامهای مشابه به اپراهای صابونی، تصاویر خاص شمال غربی اقیانوس آرام و سورئالیسم لینچی آنقدر منحصر به فرد است که حتی اگر بخواهید هم نمیتوانید آن را تکرار کنید. این سریال آنقدر بینقص است که تحلیل فرمولش به نظر بیفایده میآید. لینچ و همکارانش واقعاً توانستهاند در یک لحظه نادر، آتش را در یک شیشه نگه دارند.
این سریال به طرز شگفتانگیزی توانسته خط باریکی را بین پارودی ژانر اپراهای صابونی و در عین حال به طور صادقانه درگیر بودن در آن حفظ کند. مانند یک پیام رادیویی از دنیایی موازی، لینچ و مارک فراست، همخالق سریال، ما را در جهانی غوطهور میکنند که شبیه به دنیای خودمان است، اما آنقدر متفاوت که ما را وادار به توقف و تفکر میکند.
در ابتدا، سریال به اندازه کاوش در شرارتهای پنهان زیر سطح، به نمایش فضائل سالم و خوشبختیهای آمریکاهای کوچک علاقه دارد. این توازن باعث میشود که زمانی که در فصل دوم پرده از هویت قاتل لورا پالمر برداشته میشود، تاثیر آن بیشتر احساس شود، چرا که لینچ انگار در تلاش است با دنیای کامل و بیعیب خود روبهرو شود و از آن دل بکند.
تصاویر تویین پیکس که توسط موسیقی تاثیرگذار آنجلو بدالامنتی همراه شده، آنقدر خاص و شناختهشده است که این سریال حتی در زمانی که دخالت لینچ کمتر شد، توانست همچنان زنده بماند. شاید هیچ سریالی به اندازه تویین پیکس زبان بصری منحصر به فردی نداشته باشد که به محض روشن کردن یک اپیزود، شناخته شود.
تویین پیکس شاید تنها موفقیت واقعی و اصلی از هنرمندی باشد که بیشتر دوران حرفهایاش را در حاشیه گذراند. این سریال نه تنها یک نماد فرهنگی دهه 90 است، بلکه یکی از بزرگترین دستاوردها در تاریخ تلویزیون است.
۷. فیلم امپراتوری درون Inland Empire ۲۰۰۶
بعد از The Return، هنوز هم فکر کردن به اینکه فیلم نهایی دیوید لینچ در واقع Inland Empire است، باعث می شود کمی ناراحت شویم. این فیلم در سال 2006 و در سن 60 سالگی لینچ ساخته شد، زمانی که هنوز لینچ فرصت داشت آثار بیشتری بسازد.
اما در عین حال، چه پایان شگفتانگیزی برای یک فیلمساز. بعد از شاهکارش Mulholland Drive، لینچ یک کابوس هالیوودی دیگر خلق کرد که از همه جنبهها حتی تجربیتر و سورئالتر از آثار قبلیاش بود. او فرصتی فوقالعاده به لورا درن داد تا یکی از بهترین نقشآفرینیهایش را ارائه دهد؛ نقشی که در آن شخصیتش دچار فروپاشی روانی میشود، وقتی که در دنیای فیلم، شخصیت جدیدی را میپذیرد.
این فیلم بدون داشتن فیلمنامهای مشخص و بر اساس هر صحنه، به صورت جداگانه توسعه یافت و با ویدیوی دیجیتال با وضوح پایین فیلمبرداری شد که باعث میشود رویدادها حالتی دیگرجهانی پیدا کنند. Inland Empire شاید سختترین فیلم لینچ باشد، فیلمی که ذهن شما را در دنیای مبهم مرز بین اجرا و واقعیت میبرد و به همان اندازه که یک کابوس شبانه سخت فراموش میشود، شما را به خود میچسباند.
با این حال، حتی در عجیبترین لحظاتش، شوخطبعی زیرپوستی و زیبایی خالص آثار لینچ به وضوح در آن دیده میشود — فقط لینچ میتوانست رقص "Locomotion" را اینگونه فیلمبرداری کند. در زمانی که لسآنجلس در حال سوختن است، Inland Empire حتی احساسیتر و پرمعناتر میشود، نگاهی به تاریکی و نوری که در دل شهر فرشتگان در حال نبرد است.
۸. فیلم کله پاک کن Eraserhead ۱۹۷۷
فقط فردی که إحساس پدر یا مادر بودن را تجربه کرده باشد میتوانست فیلمی مثل Eraserhead بسازد. زمانی که لینچ، کارگردان جوانی در دهه بیست زندگیاش، این فیلم را در مؤسسه فیلم آمریکا شروع کرد، دخترش جنیفر تقریباً دو ساله بود و با پاهای به هم چسبیده به دنیا آمده بود که نیاز به جراحیهای اصلاحی گسترده داشت.
پیش از اینکه به لسآنجلس برود، او و همسر اولش پگی لنتز در محله فقیرنشین فیرمونت فیلادلفیا زندگی میکردند؛ لینچ در کتابش Lynch on Lynch نوشته است که «در آنجا خشونت، نفرت و کثافت بود. اما بزرگترین تأثیر در تمام زندگی من همان شهر بود.»
همان ترس خام و عصبی که در دنیای سورئال و کابوسوار Eraserhead وجود دارد، به وضوح قابل احساس است. این فیلم که یک اثر سیاه و تاریک است، با چنین مهارت و بصیرتی ساخته شده که شگفتآور است که بتوان آن را به عنوان یک فیلم دانشجویی در نظر گرفت.
جک نانس با آن موهای الکتریکیاش، مانند تجسمی از خود لینچ به نظر میرسد که نقش قهرمان بیپناه فیلم را بازی میکند؛ کسی که باید از دنیای آخرالزمانیاش عبور کند و با ترسها و خشونتهایی که در آن وجود دارد، تلاش کند تا از هیولای عجیبی که فرزندش به آن شکل به دنیا آمده مراقبت کند.
لینچ خودش موسیقی متن و طراحی صدا را برای فیلم ساخته است، طوری که این صداها به شدت فضای فیلم را پر میکنند و با هارمونیای آشفته از نویز، حتی با وجود ریتم کند فیلم، احساس خطر را در هر لحظه ایجاد میکنند.
Eraserhead اغلب به عنوان یک فیلم پیچیده و غیرقابل درک رد میشود، اما این فیلم از نظر احساسی کاملاً منطقی است. نگاهی تحریفشده به اضطرابهایی که در هنگام آوردن زندگی به این جهان تجربه میکنیم و ترسی که هیچگاه نمیتوانیم کودکمان را از دنیای بیرون محافظت کنیم — یا دنیای بیرون را از کودکمان.
۹. فیلم توئین پیکس : با من بر آتش برو Twin Peaks: Fire Walk With Me ۱۹۹۲
در فیلم با من بر آتش برو Fire Walk with Me لحظهای وجود دارد که ترسناکترین سکانس در تمام آثار لینچ است، به جز لحظهای که هیولا از پشت سطل زباله در Mulholland Drive بیرون میپرد. نه، منظورم پایان این پیشدرآمد نیست که قتل لورا پالمر (با بازی شریل لی) را نشان میدهد، در حالی که فریادهایی در میان یک تونل توهمگونه از هم میپیچد.
بلکه، آن لحظهای است که سرنوشت او را رقم میزند، زمانی که پدرش، لیلند (با بازی ری وایز)، که مدتی است به او آزار جنسی میرساند، به طور وسواسی از او میخواهد که دستهایش را بشوید، انگار که او به طور نمادین ناپاک است.
در این لحظه، لینچ توانسته ترکیب پیچیدهای از فرافکنی و ریاکاری که همیشه در آزارگران وجود دارد را به طرز شفاف و روشنی نشان دهد، چیزی که کمتر کارگردانی قادر به انجام آن بوده است.
و این در فیلمی است که علاوه بر آن، کیفر ساترلند و دیوید بویی را در نقش ماموران FBI دارد. لینچ، وقتی از محدودیتهای محتوایی شبکه ABC آزاد شد، توانست به عمق روانشناسی شخصیتهایش بپردازد و نشان دهد که Twin Peaks همیشه فراتر از پای گیلاسی و قهوه بوده است. در واقع، The Return از همینجا شروع میشود.
۱۰. فیلم مخمل آبی Blue Velvet ۱۹۸۶
برخی از کارگردانها مخاطبان را به فیلمهای ترسناک میکشاندند، درست مثل وارد شدن به یک خانه ارواح، طوری که آنها را وسوسه میکنند که نزدیکتر شوند و به دقت صفحه نمایش را برای سرنخها یا ترسهای ناگهانی بررسی کنند. اما لینچ متفاوت بود.
او کابوسهایش را در دل ما کاشت و بعد از ما خواست تا بگذاریم این کابوسها مثل گلهای گندیده در درونمان فاسد شوند. با استفاده از پیامهای پنهان در ذهن خودش و اتکا به سورئالیسم برای تبدیل آن تمهای ترسناک به واقعیتهای نفسگیر، لینچ ترسهای انسانی جهانی را به انتزاعاتی منحصر به فرد تبدیل کرد که همیشه معیار احساس ناخوشایند در سینما خواهد بود.
Blue Velvet شاید ترسناکترین فیلم لینچ باشد. با بازیهای فراموشنشدنی از دنیس هاپر، ایزابل روسلینی و کایل مکلاکلن (و البته، لورا درن عزیز!)، این نوار سورئال در سال 1986 داستان ساده اما غیرقابل توضیحی را روایت میکند. زمانی که جفری بومونت (مکلاکلن)، دانشجوی عجیبوغریب، به زادگاهش در کارولینای شمالی برمیگردد — و در یک مزرعه گوش بریدهای پیدا میکند — این کشف او را به دنیای زیرین خواننده بار Dorothy Vallens (روسِلینی) و جنایتکار روانی فرانک بوث (هاپر) میبرد.
همانطور که همیشه، آنجلو بدالامنتی فقید با موسیقی فوقالعادهاش به زیباییهای لینچ افزوده است و تخیل عظیم این کارگردان یک بیگانگی خاص به حومهها تزریق میکند که این فیلم بینهایت ناراحتکننده را از دیگر فیلمها جدا میکند، با قطعات شیرینی که مشابه آثار جان واترز است. از شماره "Sandman" تا عروسکهای عجیب پرنده، Blue Velvet به طرز عجیبی توانسته حتی در دنیای آشنا و کوچک خود، چیزی هراسانگیز و غیرمنتظره بسازد که هر بار که آن را فتح میکنید، دوباره احساس ترس خواهید کرد.
۱۱. سریال توئین پیکس ؛ بازگشت Twin Peaks: The Return ۲۰۱۷
دیوید لینچ هیچوقت سعی نکرد که Twin Peaks: The Return را به عنوان خداحافظیاش با سینما معرفی کند — در واقع، او همچنان در سال 2024 پروژههای جدیدی در دست داشت — اما این موضوع نتواست طرفداران را از حدس و گمان دربارهی اینکه چقدر این پروژه میتوانست یک خداحافظی کامل از دنیای سینما باشد، بازدارد.
حالا که میدانیم این سریال آخرین پروژه روایی اوست، به نظر نمیرسد اغراق باشد اگر بگوییم The Return بزرگترین وداع در تاریخ تصاویر متحرک است. این سریال موفق میشود ایدههایی را که لینچ در طول عمرش بهطور مداوم دنبال کرده بود، با جهات جدید ترکیب کند و به او این فرصت را میدهد که به شکلی تمامکننده و منحصر به فرد بدرود بگوید.
The Return با ایجاد فضایی کاملاً تازه، به لینچ این امکان را میدهد که با تصاویری که هیچگاه پیش از این در تلویزیون دیده نشدهاند، بیننده را بمباران کند. تنها کاری که او نکرد این بود که به طرفداران معمولی Twin Peaks هر آنچه که میخواستند بدهد. این سریال در میانهی جنگهای استریمینگ و بازسازیها و ادامههای بیپایان سریالهای محبوب قدیمی بهعنوان ابزاری برای سواری از نوستالژی ارزان عرضه شد.
لینچ، بهطور طبیعی، مسیر مخالف را رفت: او گروه قدیمی را دوباره گرد هم آورد، اما اجازه نداد که هیچکدام از آهنگهای محبوبشان را بزنند. اگر میخواهید کایل مکلاکلن را دوباره در کتهای مشکی و در حال نوشیدن قهوه ببینید، مشکلی نیست — اما بهجای اینکه نقش دال کوپر را بازی کند، شما بیشتر سریال را در حال تماشای شخصیت او به نام داگی خواهید دید. اگر میخواهید بدانید آدرهورن با کی ازدواج کرده، مراقب باشید که چه میخواهید...
The Return اغلب به نظر میرسد یک شوخی پیچیده باشد که هدفش طرفداران Twin Peaks است که منتظر یک بازگشت به گذشته بودند. اما لینچ ماهرانه از این پیچیدگی برای رساندن پیام اصلی سریال استفاده میکند: هیچوقت نمیتوانید به خانه برگردید.
درست مثل اینکه وقتی بینندهها به سریالی که دوست داشتند بازمیگردند، با گروهی از شخصیتها روبرو میشوند که بزرگتر و غمگینتر شدهاند و نمیخواهند گذشته را دوباره بسازند، تلاشهای بیپایان کوپر برای رفع کاستیهایش او را در دور باطلی از ترسها و کابوسهایی گرفتار میکند که حتی تصورشان هم دشوار است.
این یک پیوند هوشمندانه از فرم و محتوا بود که نقطهگذاری کامل برای مبارزه طولانیمدت لینچ با درک اینکه چرا شرارت در جاهایی که خودش همیشه آنها را زیبا میدانست ریشه میدواند، فراهم آورد.
لینچ در امتناع از ارائه نوستالژی که برخی طرفداران از او انتظار داشتند، این 18 ساعت را با کابوسهایی از تمام دوران حرفهای خود پر کرده است.
از انفجارهای هستهای و سفرهای فضایی گرفته تا مایکل سرا که بهترین تلاشش را برای تقلید از مارلون براندو میکند و کنسرتی از "The Nine Inch Nails"، لینچ توانست ما را از میان یک رویای تبدار راهنمایی کند که به اندازه سریال اصلی ABC در دهه 90 برای صنعت تلویزیون در دهه 2010 انقلابی بود.
۱۲. فیلم جاده مالهالند Mulholland Drive ۲۰۰۱
لینچ چندین بار به ته درههای صنعت سرگرمی نگاه کرد (سلام، Inland Empire)، اما بزرگترین سهم او در داستانهای عاشقانه لسآنجلس در Mulholland Drive شکل گرفت، در دنیای پر از فساد این فیلم. یک جفت عاشقانه کلاسیک و خاص، با نائومی واتس بلوند و لورا هارینگ برنزه روبرو هم، در داستانی تراژیک از عشق میان یک بازیگر جوان و زنی که حافظهاش را از دست داده و پس از تلاش برای قتلش در یک نقطه ملاقات میکنند.
این معمای پرشکوه با یکی از به یادماندنیترین بوسههایی که تاکنون در سینما ثبت شده، به شکل یک رابطه سرشار از فریب، همچون پیچ و تابهای خطرناک تپههای هالیوود، سرنوشتش مشخص است.
این فیلم به هیچ عنوان کهنه نمیشود و همچنان با ترکیب منحصر بهفردی از اشتیاق، خیالپردازی و هوش، در یادها باقی میماند. این فیلم در سال 2001 جایزه بهترین کارگردانی کن را برای لینچ به ارمغان آورد و به طرز جدیدی جاده نمادین هالیوود را دوباره تعریف کرد — چیزی که نشاندهنده میراث دائمی لینچ و قدرت ماندگاری رویاهای این شهر است.
دلیل شهرت دیوید لینچ چه بود؟
دیوید لینچ بهخاطر دیدگاههای منحصر بهفرد و جذاب خود در سینما شهرت پیدا کرد. فیلمهای او، با ویژگیهای سورئال و کابوسوار، همواره مرزهای نرمال سینما را جابجا کرده و دنیای خاص و پیچیدهای از اضطرابها، رازها و زیباییهای تاریک را به تصویر کشیده است.
از نخستین فیلمش Eraserhead که بهعنوان یک اثر دانشجویی تبدیل به یک کلاسیک شد، تا آثار بزرگی چون The Elephant Man و Mulholland Drive، لینچ توانست با سبک خاص خود، سینما را به جلو برد و تجربیاتی ماندگار از نگاههای پیچیده روانشناختی و معانی چندگانه خلق کرد. علاوه بر کارگردانی، آثار تلویزیونی او نظیر Twin Peaks نیز به همان اندازه تأثیرگذار بوده و دنیای داستانسرایی تلویزیونی را دگرگون ساخت.
علت مرگ دیوید لینچ چه بود؟ در مطلب دیوید لینچ در گذشت بخوانید.