
راهنماتو- در سال ۲۰۰۷، جوئل و اتان کوئن، که به برادران کوئن معروفاند، رمان «جایی برای پیرمردها نیست» مککارتی را به فیلمی تبدیل کردند که تحسین گستردهای دریافت کرد و بیشتر به خاطر وفاداریاش به حالوهوا و روایت اصلی کتاب مورد ستایش قرار گرفت. اما یک تغییر مهم در متن کتاب، غمانگیزترین سکانس این فیلم را تشکیل داد.
به گزارش راهنماتو، اقتباس از آثار ادبی همیشه مسئولیتی سنگین برای فیلمسازان به همراه دارد، چرا که کوچکترین تغییر میتواند بار احساسی و تأثیرگذاری داستان را دگرگون کند. این حساسیت زمانی دوچندان میشود که پای نویسندهای بزرگ مثل کورمک مککارتی، برنده جایزه پولیتزر، در میان باشد. در سال ۲۰۰۷، جوئل و اتان کوئن، کارگردانان صاحبسبک آمریکایی، رمان مشهور «جایی برای پیرمردها نیست» را به فیلمی تحسینشده تبدیل کردند که بهدلیل وفاداریاش به حالوهوای تاریک و فلسفی کتاب، مورد استقبال گسترده قرار گرفت.
اما در میان تمام لحظات تنشآلود فیلم، یکی از غمانگیزترین و ویرانگرترین صحنهها، مواجهه نهایی کارلا جین ماس با قاتل خونسرد، آنتون چیگور، دستخوش تغییری ظریف اما تعیینکننده شد. برادران کوئن در این سکانس، واکنش کارلا جین را از حالتی ملتمسانه و التماسآمیز (آنطور که در کتاب آمده) به نوعی پذیرش خسته، اما دلیرانه تغییر دادند؛ تغییری که نهتنها به روح اثر خیانت نمیکند، بلکه ژرفای تراژدی را بیشتر کرده و مفاهیمی چون بیهودگی، تقدیر و شجاعت در برابر جهانی بیرحم را بهطرزی دردناک به تصویر میکشد؛ تفسیری که کاملاً با جهانبینی سینمایی کوئنها همخوان است. در ادامه این مطلب از راهنمای فیلم در مورد این سکانس توضیحات بیشتری ارائه میدهیم.
سرنوشت شوم کارلا جین؛ نقطه آغاز تراژدی در «جایی برای پیرمردها نیست»
کارلا جین مککارتی اسیر اندوه و ترس بود؛ پیش از آنکه وارد سکانس پایانی و تراژیک کارلا جین ماس و منشأ آن در رمان شویم، لازم است نگاهی بیندازیم به مسیر تلخ و پرتنشی که او را به آن رویارویی سرنوشتساز در اقتباس برادران کوئن از جایی برای پیرمردها نیست میرساند. از همان لحظهای که خاویر باردم با آن نگاه سرد و موهای عجیب وارد قاب میشود، فیلم فضایی تیره و سنگین دارد، اما داستان زمانی واقعاً جان میگیرد که «لویلین ماس» (با بازی جاش برولین)، یک جوشکار که برای شکار به صحرا رفته، به صحنهای خونین از معامله مواد مخدر که به فاجعه ختم شده برخورد میکند. او چمدانی پر پول (تقریبا دو میلیون دلار) پیدا میکند و همین تصمیم مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. با این کار، او هدف گروههای خلافکار مختلف قرار میگیرد، اما خطرناکترین آنها، آنتون چیگور است؛ قاتلی بیرحم و تقریباً فراواقعی که برای بازگرداندن پول مأمور شده است.
در حالیکه کلانتر اد تام بل (با بازی تامی لی جونز) با حالتی گرفته در حال بررسی ردپای خونین خشونتی است که چیگور بهجا گذاشته، لولین ماس همسرش، کارلا جین (با بازی کلی مکدانلد)، را برای امنیت بیشتر به مکانی امن میفرستد و خودش تلاش میکند از دست تعقیبکنندگانش فرار کند. با وجود هوشمندی و مهارتهای ماس، در نهایت او خارج از قاب دوربین، نه توسط چیگور بلکه بهدست اعضای کارتل مکزیکی کشته میشود. اما چیگور، که بر اساس اصول منحرف و خاص خودش عمل میکند، هنوز کارش را با خانواده ماس تمامشده نمیداند. او در نهایت، پس از مراسم خاکسپاری مادر کارلا جین، او را در خانه مادر مرحومش پیدا میکند تا وعدهای را که پیشتر داده بود، عملی کند؛ وعدهای که مستقیماً به انتخابهای قبلی لولین مربوط میشود.
در این رویارویی ویرانگر است که فیلم از کتاب کورمک مککارتی فاصله میگیرد. در رمان، زمانی که چیگور بالاخره با کارلا جین روبهرو میشود، واکنش او به حضور قاتل و تهدید سرد و بیرحمانهی "شیر یا خط" با آنچه در فیلم میبینیم تفاوت دارد. مککارتی در کتاب، زنی را به تصویر میکشد که زیر بار غم و ترس فروپاشیده، و برای نجات جانش به التماس میافتد. کارلا جینِ مککارتی در تمام مدت این برخورد تلاش میکند با چیگور حرف بزند، با گریه و تکان دادن سر، و آسیبپذیری احساسی عمیقی را نشان میدهد.
این تصویر، بیش از هر چیز، بر انسانیت کارلا جین تأکید دارد؛ بر میل طبیعی او برای زنده ماندن و ناتوانیاش در درک یا پذیرفتن منطق بیرحمانهی قاتلش. او به این امید دل بسته که شاید بتواند با حرف زدن، اشک ریختن یا خواهش و التماس، دل سنگ او را نرم کند؛ اما در نهایت، سرنوشتی جز نابودی در برابر شر بیرحم در انتظارش نیست. کارلا جین در روایت مککارتی، در لحظات پایانیاش، تجسمی از درد خالص و دستنخوردهی انسانی است.
پذیرش سرنوشت از سوی کارلا جین
در اقتباس سینمایی خود، برادران کوئن این دیدار سرنوشتساز را در فضایی سرد و دلهرهآور به تصویر میکشند. تماشاگران از طریق هشدار کارسون ولز (وودی هارلسون) میدانند که چیگور به دنبال همسر ماس است و پس از کشته شدن ماس توسط اعضای مافیای مکزیکی، تنش به آرامی به سمت دیدار کارلا جین پیش میرود. بنابراین، وقتی این صحنه فرا میرسد، با بیشترین شدت و در اوج اتفاق میافتد. ملاقات بین کارلا جین و چیگور با حداقل دیالوگ و سکوت سنگین در نور کم خانه مادر کارلا جین رخ میدهد که فضایی از دلهره خاموش را ایجاد میکند.
وقتی چیگور سکهاش را نشان میدهد و همان فرصتی را که به دیگران داده بود، به کارلا جین هم پیشنهاد میکند، واکنش او تفاوت چشمگیری با شخصیت کارلا در رمان دارد. در کتاب، کارلا پس از لحظهای مقاومت، تسلیم ترس میشود و سکه را "شیر" میخواند. اما در فیلم، هیچ التماسی نیست و هیچ فروپاشی عاطفی دیده نمیشود. همانطور که کلی مکدونالد، بازیگر نقش کارلا جین، توضیح داد:
«پایان کتاب متفاوت است. او واکنشش بیشتر شبیه واکنش من است. او نوعی فروپاشی دارد. اما در فیلم، او آنقدر درد و رنج کشیده که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. او به شکلی آرام همه چیز را پذیرفته.»
این «پذیرش آرام» نکته کلیدی است. در ابتدای صحنه، پس از اینکه کارلا جین چیگور را روی صندلی میبیند، میگوید: «پول ندارم. هرچه کم داشتم، مدتها پیش تمام شد، و کلی قبض باقی مونده که باید پرداخت کنم. امروز مادرم را دفن کردم. حتی پولش را هم ندادم.» چیگور با صدای معمول سرد و تهدیدآمیزش پاسخ میدهد: «نگرانش نیستم.» و کارلا جین میگوید: «باید بشینم.» در همین لحظه است که او به آرامی میپذیرد نوبت او رسیده و دیگر کار زیادی از دستش برنمیآید.
کارلا جین به چشمان چیگور نگاه میکند و با خستگیای که نشاندهنده غم عمیق و درک بیرحمی جهان است، از گفتن نتیجه پرتاب سکه خودداری میکند. جمله قدرتمندش، «سکه نقشی نداره. فقط تویی که حرف میزنی»، لحظهای از سرکشی خارقالعاده است. او بازی کجومعوج چیگور را رد میکند؛ همان سیستمی که این نماد مرگ (همانطور که بسیاری او را با لباس سیاه و تفنگ مخصوصش «دروگر» میدانند) بهعنوان فرصتی کوچک برای بخشش به دیگران ارائه میدهد.
با امتناع از شرکت در این بازی، کارلا جین از این رضایت را از او میگیرد که سرنوشت انسانها به دست قوانین دلبخواهی او تعیین میشود. زبان سینمایی برادران کوئن در اینجا، سکوت، تمرکز بر چهره پر احساس مکدونالد که جهانی از غم و تسلیم را منتقل میکند، و آرامش ناامیدکننده باردِم، لحن صحنه را از ترس شدید به مواجههای تقریباً رواقی و هستیشناسانه تغییر میدهد.
تراژدی نهایی در «جایی برای پیرمردها نیست»؛ مرگ کارلا در سکوتی فلسفی
تغییر ایجاد شده در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» بار احساسی سرنوشت کارلا جین را حتی غمانگیزتر میکند. در کتاب، مککارتی ناامیدی خام و انسانی او را به تصویر میکشد که بسیار تراژیک است، اما نسخه برادران کوئن با تأکید بر امتناع او از بازی «چیگور» شخصیت کارلا جین را در لحظات پایانی به گونهای والاتر نشان میدهد. با وجود اینکه تماشاگران میدانند این اتفاق خواهد افتاد، اما همچنان آرزو میکنند کارلا زنده بماند. اما او کشته میشود و با اینکه مقاومتش جانش را نجات نمیدهد، حداقل در مقابل نیروی مخرب و بیرحمی که مثل یک نیروی طبیعی غیرقابل توقف است، قدری اختیار و اراده نشان میدهد.
چیگور که اصولش اغلب با انداختن سکه نمادین شده، برای لحظهای از کار میافتد؛ کارلا او را مجبور میکند تا بدون تظاهر به شانس و تصادف، مستقیماً عمل کند و این خشونت را کنترل کند. امتناع از بازی در سیستم چیگور یعنی باخت فوری، اما امتناع کارلا فراتر از قوانین اوست و مرگش نتیجه مستقیم اراده چیگور است، نه فقط چرخش سکه یا سرنوشت. این قدرت آرام، مضمونهای غالب فیلم یعنی سرنوشت، ناگزیر بودن و فروپاشی اخلاقی را برجسته میکند. در تمام طول فیلم، کلانتر اد تام بل (با بازی تامی لی جونز) با دنیایی در حال تغییر که دیگر نمیفهمدش دست و پنجه نرم میکند و احساس میکند در برابر نوعی خشونت جدید «غالب شده است». او آرزو میکند که داستانهای اخلاقی سادهتر «قدیمیها» را داشته باشد، اما همانطور که پسرخالهاش الیس به او یادآوری میکند، با اشاره به تاریخچه خشونتآمیز خانوادهشان، «چیزی که داری چیز جدیدی نیست... نمیتوانی جلوی چیزی را که در راه است بگیری.»
مواجهه باوقار کارلا جین با چیگور، با این آگاهی که «دیگر نمیتواند ببازد»، تبدیل به گواهی تراژیک این احساس میشود. شجاعت او نه در انتظار زنده ماندن، بلکه در روبرو شدن با ناگزیر بودن سرنوشت بر اساس اراده و شرایط خودش است. این موضوع با بررسی مکرر برادران کوئن درباره شخصیتهایی که با واقعیتهای پوچ و بیرحم مواجه میشوند، مانند لری گوپنیک در «یک مرد جدی» یا مارژ گاندرسون در «فارگو» همخوانی دارد.
در «جایی برای پیرمردها نیست»، برادران کوئن روایت را به گونهای پیش میبرند که مخاطب خود باید جاهای خالی را پر کند. خروج چیگور از خانه کارلا و چک کردن کفشهایش برای خون، نمونهای ترسناک است که قتل نامرئی کارلا را در ذهن مخاطب رقم میزند؛ تکنیکی بسیار تأثیرگذارتر از نمایش مستقیم صحنه قتل. فقدان آسیبپذیری کارلا، سکوت رواقی و آرامش ظاهریاش، سکوتی سنگینتر پس از خود به جا میگذارد و باعث میشود از دست دادن او غمانگیزتر به نظر برسد. و تقریباً ۱۸ سال پس از اکران فیلم، این لحظه همچنان ثابت میکند که گاهی اوقات کمتر یعنی کاملاً ویرانگر.