فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلوده صوفی به میناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکنای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بویشرح لغت: سفله طبع: به کسر اول پست خو / بیخ نیکی: بیخ درخت نیکی / مفرما: مکن
تفسیر عرفانی:
ای ساقی! هنگام بهار است تو بر لب جویی. نمی گویم چه کن. اگر صاحبدلی، خودت بازگو. مقصود او از این شعر این است که، سالکان زمانی می توانند به بارگاه دوست راه یابند که ضمیر خود را از ناپاکی ها بشویند . آینه ی دل را صافی سازند. در این صورت به لقای دوست دست خواهند یافت و شهد وصال را خواهند نوشید.
تعبیر غزل:
شک و تردید و دودلی روح تو را آزار می دهد. مطمئن باش که هر تصمیمی بگیری، بهتر از بلا تکایفی و حیرانی ست. سعی کن شرایط را بسنجی و به نتیجه ی دلخواه برسی.