
راهنماتو- کسی نمیپرسد چرا آوای جغد به هنگام شب چنین دلهرهای به جانمان میاندازد، چرا صدایش با سردی و تیرگی خاصی عجین است. ما نیز، همچون شاعران گذشته، به آن گوش میسپاریم و بیمناک میشویم، بیآنکه بدانیم از چه. اما جغد، نماد است؛ نماد ویرانی، مرگ، تنهایی و شومی و سهراب سپهری در این شعر به زیبایی از این نماد شوم استفاده کرده است.
به گزارش راهنماتو، ادبیات فارسی، آینهایست که در آن چهرههای چندلایهٔ جهان بازتاب مییابند؛ از صلابت شاهنامه تا سکوت رمزآلود عرفان، از فریادهای اجتماعی تا نجواهای شخصی و فلسفی. در این میان، نمادگرایی، چون روحی پنهان در کالبد کلمات، رازها را منتقل میکند.
گرچه سمبولیسم بهعنوان یک مکتب از اروپا آغاز شد، اما رمزگرایی در شعر فارسی، خصوصاً با شکوفایی ادبیات صوفیانه، قرنها پیش از آن در بیانِ حقیقت ناپیدا شکل گرفته بود. شاعران با زبان نماد، جهانِ محسوس را به مفاهیمی فراتر پیوند زدند.
از هما تا جغد، از گل تا خار، از دریا تا کویر، هر عنصر طبیعت در شعر فارسی حامل معنایی ورای ظاهر خویش شد. جغد، یکی از بارزترین نمادهای منفی در این نظام رمزی، حضوری پررنگ در شعر کلاسیک و مدرن دارد: نماد مرگ، نحسی، ویرانی، و گاه انزوا و سلوک. در این شعر، سهراب سپهری با استفاده از نماد جغد زمانهای تاریک و دردناک را تصویر میکند.
بیشتر بخوانید: دراماتیکترین سکانسهای سینمایی؛ غمانگیزترین لحظه فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»
بیشتر بخوانید: بهترین انیمههای اژدهایی دنیا؛ رتبهبندی براساس میزان اسطورهای بودن
بیشتر بخوانید: ۳ تنگه آمازونی ایران برای سفر در خرداد ماه
شعر «رو به غروب» از سهراب سپهری
ریخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
کوه خاموش است.
می خروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود.
سایه آمیخته با سایه.
سنگ با سنگ گرفته پیوند.
روز فرسوده به ره می گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند.
جغد بر کنگره ها می خواند.
لاشخورها، سنگین،
از هوا، تک تک ، آیند فرود:
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش،
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود.
تیرگی می آید.
دشت می گیرد آرام.
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
نمادگرایی در شعر فارسی؛ جغد در شعر «سهراب سپهری»
در دوران نخست ادب فارسی، شاعران اغلب به شکوه و جلوههای بیرونی زندگی میپرداختند. اما با رواج تصوف، لایهای تازه از معنا وارد زبان شعر شد؛ لایهای رمزآلود، چندوجهی و عمیق. نمادها در این دوره ابزاری شدند برای انتقال مفاهیم معرفتی و اشراق در قالبی غیرمستقیم. آثار نثر عرفانی مانند رسائل سهروردی یا حکایتهای عطار، سرشار از نمادهای رمزیاند. پرندگان منطقالطیر هر یک بیانگر مرحلهای از سلوکاند؛ کوف (جغد) نیز در این ادبیات، همزمان میتواند رمز غربت، دوری از خلق، و یا حتی عارف تارکدنیا باشد. در ادبیات معاصر، این مسیر به شیوهای تازه تداوم مییابد. نیما یوشیج با گسستن از شعر سنتی، فضای تازهای برای حضور سمبولیسم گشود. بعدها اخوان ثالث، شاملو، و سهراب سپهری این راه را با گرایشهای خاص خود پی گرفتند.
سهراب سپهری، اگرچه از نیما تأثیر پذیرفته، اما زبان شعریاش بهمراتب انتزاعیتر، گاه حتی متافیزیکیتر است. او در پی ترسیم واقعیت اجتماعی نیست؛ دغدغهاش ادراک جهان است، نه توصیف آن. او از طبیعت برای بیان فلسفه و شهود خود بهره میگیرد، اما این طبیعت، یک طبیعت شاعرانهی صرف نیست، بلکه جهانی رمزآلود، پیوسته به عرفان شرقی، تفکر بودایی و باطنی است. در این فضا، جغد برای سهراب نه فقط پرندهای شوم، بلکه حامل پیامیست از اعماق تاریکی درونی انسان.
در متون کلاسیک، جغد (کوف، بوف، بوم)، اغلب نماد شومی، ویرانی، و مرگ است.
- ناصر خسرو آن را در برابر هما مینشاند: جغد شوم، هما نمیزاید.
- مولوی جغد را همدم ویرانهها میداند، و آن را تصویر مردمان بیروح و غافل.
- عطار اما لایهای دیگر بر آن میافزاید: جغد، رمز ترک تعلق، رمز عزلت عارفانه.
پس جغد میتواند دوگانه باشد: شومی یا شهود. در شعر سهراب، این نماد، بیشتر بهسوی ویرانی و تیرگی گرایش دارد، با ردپای صوفیانهای که آن را از معنای صرفاً منفی میرهاند.
شعر «رو به غروب» از دفتر «مرگ رنگ»، کهنترین و تیرهترین مرحله شعری سهراب است. در این شعر، جغد در کنار لاشخور، غروب، تیرگی و افسردگی آمده است؛ عناصر همگی وابسته به مرگ، خاموشی و فرسایش:
جغد بر کنگرهها میخواند. / لاشخورها... از هوا... فرود. / لاشهای مانده به دشت...
در این تصویر، جغد چون پیشمرگِ خاموشی است؛ صدای او در اوج است، اما نه برای بیداری، بلکه برای اعلام پایان. در کنارش، لاشخور که بر لاشه فرود میآید، عنصر تکمیلی شومی و پوسیدگیست. دو گود کبود بهجای چشم لاشه، نماد تهی شدن از نگاه، از بینش، از جان است. جهان شعر، جهان سقوط حیات به غیبت است. جغد در اینجا دیگر نه رمز عرفانی، بلکه صدای مرگ معنا و حیات است. شعر با این تصویر بسته میشود:
رود مینالد / جغد میخواند / غم بیاویخته با رنگ غروب...
این همآمیزی صدا (ناله رود)، رنگ (غروب)، و تصویر (جغد و لاشه) منظرهای میسازد شبیه به طبیعتی مرده؛ جهانی که رنگ از آن رفته، معنا خاموش شده، و تنها نمادهای شوم در آن باقیماندهاند.