
راهنماتو- جامی، شاعری که دل در گرو عشق الهی داشت و سرچشمه عشق را خدا میانگاشت، گام به گام از خودخواهی تا بلندای کمال عشق را ترسیم میکند. او در مسیر عرفان، عشق را نه احساس صرف، بلکه پدیدهای تحلیلی و قابل شناخت میدانست؛ مسیری که باید با دیدن حقیقت خود آغاز شود.
به گزارش راهنماتو، در جهان پرراز عرفان و ادبیات، نام جامی با وقار و فروتنی میدرخشد؛ مردی که همنشینی شاهان را داشت اما به زرق و برق دنیوی پشت کرد. سادهزیستی، گشادهرویی و خودداریاش از مدح قدرت، نهتنها از ارادت شاهانی چون سلطان حسین بایقرا و علیشیر نوایی نکاست، بلکه محبت و احترام آنان را بیشتر برانگیخت.
اما آنچه جامی را در میان دیگران ممتاز میسازد، نه صرفاً کرامتهای اخلاقی، بلکه ژرفاندیشی بیسابقهاش در باب عشق است؛ عشقی که در آثارش همزمان زمینی و آسمانی، احساسی و عقلانی، و فردی و هستیشناسانه است. او برخلاف بسیاری از عارفان که عشق را تنها سرودند، به درک آن نیز کوشید. جامی، این پدیده سوزان و بیباک را در منظومههایش از هفت اورنگ گرفته تا لوامع و اشعة اللمعات، نه تنها توصیف، که تحلیل کرد.
برای او عشق صرفاً وجدانی عاطفی نبود، بلکه مسیر شناخت حقیقت بود، پلهپله تا فنا در راه معشوق یا بهتر است بگوییم بلندای کمال عشق. و چه جالب که جامی این مسیر را با خودخواهی آغاز میکند، با «من»، با نگاهی که عاشق در نخستین مرحله به خود دارد، به نیازی که بهزعم او اصلاً عشق نیست؛ خویشتندوستیست در لباس عاشقی.
بیایید با شعر او وارد این مسیر شویم، همانجا که میگوید:
روی عاشق نخست در خویش است / دل او از برای خود ریش است
و این آغازیست برای رفتن از «من» به «او»، از خودخواهی به حقخواهی. در ادامه این مراحل را از نگاه جامی بررسی خواهیم کرد.
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ شرح «خلقت زن» از زبان شاعری که به ترانههای عاشقانهاش معروف بود!
بیشتر بخوانید: بهترین انیمههای دنیا با دخترهای افسانهای؛ رتبهبندی براساس میزان محبوبیت میان شوجو فنها
بیشتر بخوانید: ۳ روستای بدون کولر دزفول برای یک سفر خنک در دل طبیعت
بخش 35 هفت اورنگ جامی
روی عاشق نخست در خویش است
دل او از برای خود ریش است
گر بخواهد برای خود خواهد
ور بکاهد برای خود کاهد
همه گرد مراد خود گردد
بهر بند و گشاد خود گردد
باشد از جام عشق مستی او
دوست باشد طفیل هستی او
دوست را چون به کام خود یابد
صید مقصود رام خود یابد
ور بود بر خلاف مقصودش
زان تغابن به سر رود دودش
این نه عشق است خویشتنداریست
به هواهای خود گرفتاریست
هیچ عاشق هوا پسند مباد
به مرادات نفس بند مباد
حیف عاقل که نقد عمر نفیس
هیچ سازد برای نفس خسیس
خیر خود را ز سود و مایه نفس
نشناسد به غیر وایه نفس
بس که باشد فرود پایه وی
شر بود هر چه هست وایه وی
هر چه با وایه وی انجامد
خیر خواند بر آن بیارامد
شکر گوید بسی که آخر کار
یافت کارش به وجه خیر قرار
سهگام عاشقی در آینه عرفان؛ از خودخواهی تا کمال در عشق از دیدگاه جامی
در منظومه فکری جامی، عشق نه یکباره و ناگهانی، بلکه سیری تدریجی و سهمرحلهای دارد که هر کدام از این مراحل آینهایست از تعالی یا رکود روح عاشق. نخستین مرحله، عشق خودمحور و نفسدوست است؛ مرحلهای که عاشق هنوز در مدار خود میگردد و محبوب، صرفاً طفیلیِ خواستهها و امیال اوست. جامی با صراحت این مرحله را نقد میکند: دل عاشق در این مرتبه «برای خود ریش است» و هرچه میخواهد یا نمیخواهد، برای خویش است. معشوق در این وضعیت نه هدف، که وسیلهای برای کامیابی نفس است، و اگر حتی آسیبی هم ببیند، عاشق را باکی نیست. این عشق، خالص نیست، و جامی آن را در نهایت نوعی خودخواهی زیباپوش میداند.
اما در مرحله دوم، عاشق به صداقت میرسد. او کمکم از ظلمت نفس بیرون میآید، چهرهی حق را در پشت پردهی «من» میبیند و دلش را به قبلهی یار میسپارد. اینجا است که دیگر «هر چه جوید، برای او جوید» و خویش را «فدای جانان» میکند. عاشق به تدریج در نور حضور معشوق محو میشود، به مانند پروانهای که بیپروای جان، گرد شمع جانان میگردد. این مرحله، هنوز در حال شدن است، اما سرشار از اخلاص، فنای نفس و غلبه حضور محبوب است.
در نهایت، جامی از مرحله سوم پرده برمیدارد؛ جایی که عشق، خود هدف میشود و نه حتی معشوق. در این بلندای بینیازی، عاشق از هر چه غیر از عشق فارغ میگردد. دیگر معشوق به مثابه فرد هم رنگ میبازد و تنها «حبّ» است که باقی میماند؛ عشقی که عاشق را در خود محو میکند. «حب محبوب حب حب گردد». این مقام، مقام آرامش و بیدوگانگیست؛ نه «من»ی مانده، نه «تو»یی، بلکه یکی شدن در حقیقت عشق. جامی اینجا را نقطه پایان سلوک عاشقانه میداند؛ جایی که عاشق حتی از طلب معشوق نیز آزاد شده و خود را در ساحت مطلق عشق یافته است.