راهنماتو - یکی از بهرتین شاخصه هایی که بازیها دارن اینه که میتونن در کنار تشابهی که با همدیگه دارن، در عین حال خیلی هم متفاوت نسبت به همدیگه باشن. بعضی از این بازی ها میتونن خیلی ساده ولی خیلی های دیگه خیلی خیلی پیچیده باشن. برای هر بازی مدرن که یه داستان ساده و آرام رو از طریق یه منظره رنگارنگ یا زیبا به گیمرها میگه، در کنارش یکی دیگه وجود داره که داستان پیچیده و سختی رو داره .
به گزارش راهنماتو، خیلی از این بازیهای پیچیده حتی تا حدی پیش رفتن که نمیتونن داستان خودشون رو در یک دور از بازی به طور کامل برای گیمر و مخاطبشون تعریف کنن. برای همین هم بعضی بازیهای این شانس رو دوباره به گیمرها میدن تا بازی رو دوباره تجربه کنن تا بتونن داستان رو از زاویه دید جدیدی ببینن و بتونن خیلی بهتر اونو درک کنن. با راهنماتو همراه باشین تا باهم نگاهی به بهترین بازیهایی که باید دوبار تمومشون کنین بندازیم.
The Elder Scrolls: Skyrim
روی این کره خاکی گیمری نیستش که تونسته باشه توی یک دور بازی تمام چیزایی که این بازی برای ارائه داره رو تجربه کرده باشه. شاید فکر کنین که حتما داستان بازی اینقدر پیچیده و سخته فهمه که باید چند بار بریدش تا بفهمکین قضیه از چه قراره ولی خب اصلا هم اینطوری نیستش . چون بیشتر به خاطر حجم محتوا و تصمیماتی هستش که بازیکنا باید توی بازیشون بگیرن؛ جوری که در خیلی از جاهای بازی، یک انتخاب باعث میشه گیمر انتخابای دیگش رو از دست بده و مجبور شه توی یک پلیتروی دیگه آپشن های دیگه رو انتخاب کنه . مثل ماموریت های Dark Brotherhood، جنگ داخلی و دانگارد، که مسیرهای چندگانه ای دارن که بازیکنا می تونن پیش بگیرن. حتی داستان اصلی هم به نحوی تغییر می کنه بر اساس اینکه بازیکن پارثورناکس رو بکشه یا نه. به خاطر همه این ها و حقیقت اینکه اسکایریم هر بار که بازیکنان جهان رو بهتر درک می کنن، بسیار جذاب به نظر میاد جوری که حداقل باید دوبار بازی رو تموم کنین .
Red Dead Redemption 2
رد دد ردمپشن 2 یه بازیه که تونسته اون دنیای غرب وحشی رو همراه با داستانهایی که خیلی از فیلمای قدیمی تکراری تبدیل به کلیشه کردن رو به جوری جدید و جذاب تر ارائه بده. این بازی خودش به تنهایی و صرفا جهت لذت بردن از زیباییهایی که داره لازمه که کسایی که یک بار تمومش کردن دوباره هم برنش. اما جذابیتهای دیگهای هم داره که به بازی ارزش بازی بار دوم رو میده.
یکی از دلایل اصلی که گیمرها باید در مورد بازگشت به این بازی فوقالعاده فکر کنن، اندازهاشه. مثل اسکایریم، تقریباً امکان نداره که بازیکنا در اولین راند همهٔ محتوای فوقالعاده جذابی که بازی ارائه میده رو تجربه کنن. دلیل دیگه هم معیار اخلاقی بازیه که شاید بازیکنا پس از اینکه متوجه میشن چقدر برخی از تصمیماتشون توی داستان تاثیر داره، دوست داشته باشن که چیزهایی رو متفاوتتر نسبت به قبل انجام بدن.
Bioshock
احتمالاً هیچ بازی دیگهای نتونه اون حس پشیمونی آخر داستان رو که بایوشاک به مخاطبش منتقل میکنه رو منتقل کنه، جوری که هر جور که این بازی رو برای اولین بار تموم کنین همچنان حس میکنید که یک جای کار اشتباه کردین و باید برگردین و درستش کنین. برای بازیای که آخرش تقریبا بسته به طوری هستش که در طول بازی رفتار کردین و چقدر سعی کردین خواهر کوچولوهارو نجات بدین، همگی دست در دست هم میدن تا تجربهای تکرا نشدنی رو براتون رقم بزنن.
تازه گیمرا باید خیلی حواسشون به این باشه که چطوری با این خانومای کوچولو رفتار میکنن. فراموش کنید که بایوشاک هنوز یه بازی فوقالعادهست که ارزش داره تا جایی که بازیکنا قادر به انجام تعداد زیادی از راهها و انتخابهای مختلف در اون هستن.
Dead Rising
دد رایزینگ یه بازیه که گیمرا توش تقریباً همیشه زیر فشار زمانی هستن که اونا رو به اشتباه و از دست رفتن مأموریتها میکشونه. ایده اینه که بشه بازی رو از اول تا آخرش تموم کرد و در همین حین که گیمرا دنبال اینن که بفهمن پشت داستان کیه و پرده از راز داستان این بازی بردارن ولی خب در زمان محدود قطعا نمیشه همه چیزهایی که این بازی داره رو تجربه کرد و برای همین هم باید چندباری امتحان کنین تا بتونین این بازی رو به طور کامل تموم کنین.
حتی اگه گیمرا دنبال انجام یه دور دقیق برای انجام همه مأموریتها نباشن، بازیکنا حتماً میخوان مأموریتهای دیوانهواری که دارن از دست میدن، تجربه کنن. تنوع بیپایان شخصیتها با شخصیتهای عجیب و غریب که فرانک میتونه نجات بده، باعث میشه که دور دوم از دد رایزینگ در واقع دور اصلی بازی بشه و گیمرا در واقع دور دوم هستش که گیمرا توش داستان و تصویر کلی از داستان و شخصیت های مختلف این بازی پیدا میکنن.
Undertale
آندرتیل یه بازیه که خیلی بیشتر از اون چیزی که به نظر میاد عمیقه. با چندین راه مختلف که بازیکنها میتونن بازی رو تجربه کنن، از حالت کاملاً صلحطلبانه تا کشتن هرچیزی که توی زیرزمین میبینن، جریمهها یا پاداشها در نهایت در این دنیای زیبای پیکسلی متفاوته.
به ویژه بازیکن باید برای کشتن شخصیتهای مختلف اسکولدینگهای مختلفی رو دریافت کنه. تنها راه برای به ارمغان آوردن صلح واقعی در زیرزمین، اینه که هیچکس رو نکشیم، که باعث میشه بازی دشوارتر بشه و ساعتها بعد از پایان اصلی به ماژول زیادی اضافه بشه. اگه بازیکنا این محتوای اضافی رو توی راند اول گم کردن، سریعاً دوباره آندرتیل رو راه میاندازن.
The Witcher 3: Wild Hunt
ویچر 3 یکی از بهترین بازیهای نقشآفرینی هستش که طی چند سال گذشته منتشر شده و برای همین هم هستش که یکی از بهترین بازیهای دهه گذشتست چون گیمرا توش میتونن هر دفعه که بازی رو میرن، یک روش جدید برای بازی پیدا کنن و ماجراجویی گرالت رو اونطور که واقعا دوست دارن شکل بدن. تازه در کنار داستان فوقالعادهای که این بازی داره، این بازی سیستم اخلاقی پیچیدهای هم داره که میتونه روی تعاملات کوچکتر در طول بازی تأثیر بذاره. مشکل اینه که بازی بازیکنها باید خودشو تشخیص بدن که چه تصمیمی درسته و حالت صحیح چیه، در حال حاضر سیاه و سفیدی در دنیای ویچر وجود نداره. همین قضیه هم باعث میشه خیلیها برای امتحان کردن راه های مختلف بازی، بعد از تموم کردنش دوباره یک بازی جدید رو شروع کنن و راه جدیدی رو پیش بگیرن.
NieR: Automata
نیر: اتوماتا یکی از اون بازیهاست که داستانش فقط بعد از چندین دور بازی به طور کامل میتونه درک بشه چون حداقل باید سه بار بازی رو تموم کنین تا بتونین اطلاعات کاملی رو از داستان به دست بیارین. این مکانیزم عجیب باعث میشه که بازیکنا محتوای زیادی رو در ازای پولی که پرداخت میکنن، دریافت کنن ولی خب تجربهای بسیار عجیب رو هم در کنارش تجربه میکنن که شاید به مزاق خیلیها خوئش نیاد.
هرچند بازیهای دیگه هم قبلا این خصلت رو که گیمر باید چندین بار بازی رو تموم کنه تا بتونه بازی رو به طور کامل تموم کنه داشتن ولی خب نیر بودش که این رو به سطح جدیدی بردش. اگر شما هم جزو اون دسته از گیمرهایی هستین که بدشون نمیاد که یک سری کارهایی که بازی ازشون میخواد رو چندبار انجام بدن تا بتونن بالاخره سر از داستان بازی دربیارن؛ میشه گفت Nier میتونه یک انتخاب عالی براشون باشه.