
سم پورتر بریجز – مردی که رساننده است
سم پورتر بریجز، پروتاگونیست بازی Death Stranding، کاراکتری انزواطلب است که اکثر کارهای بزرگ را به تنهایی انجام میدهد و بار سنگین اتصال کشور را به دوش میکشد. سم پورتر بریجز، پسرخوانده آخرین رئیسجمهور آمریکا یعنی بریجت استرند است. سم طی حوادثی یتیم میشود (که در ادامه چرایی آن را توضیح خواهیم داد) و بریجت تصمیم میگیرد او را به فرزندی خودش قبول کند. سم در طول سالها بارها با خواهرخواندهاش آملی (Amelie) در مکانی به نام ساحل در ارتباط بود و علاقه زیادی به او داشت.
همانطور که اشاره کردیم، سم فردی انزواطلب بود. او با زنی ازدواج کرد و در یکی از شهرهای آمریکا مستقر شد. اما همسر سم، از افسردگی حاد رنج میبرد و اتفاقاتی باعث شد در حالی که باردار است، خودکشی کند. در دنیای دث استرندینگ، مرگ هر فرد ممکن است با یک انفجار وویداوت (Voidout) همراه باشد که باعث مرگ هزاران نفر میشود. زمانی که همسر سم خودکشی میکند، یک انفجار وویداوت رقم میخورد و تمامی شهر تحت این انفجار نابود میشود. سم از شهر دور بوده و از این انفجار سالم میماند، اما پس از این حادثه، بهشدت تحتتاثیر قرار میگیرد و تصمیم میگیرد تا از خانواده ریاستجمهوری برای همیشه دور و تبدیل به یک پورتر شود.
پورترها افرادی هستند که مسئول رساندن اقلام حیاتی در دنیای دث استرندینگ هستند و نقش مهمی در بقای بازماندهها دارند. اما سم از جهاتی دیگر فردی خاص است. او متبلا به دوومز درجه دو است، یعنی میتواند حضور موجودات فراطبیعی BT را در اطراف خودش احساس کند. همچنین او قابلیت این را دارد که از مرگ برگردد، یعنی هربار که کشته میشود، از طریق ساحل میتواند خودش را بازیابی کند و به زندگی برگردد. بنابراین نقش او به عنوان یک پورتر بسیار مهم است.
فرجایل – فرجایل است اما شکننده نیست
فرجایل در کلام به معنای شکننده بودن است. فرجایل دختر یکی از اشخاص مهم دنیای دث استرندینگ است که صاحب کمپانی مستقل Fragile برای رساندن اقلام از نقطهای به نقطه دیگر است. پس از مرگ پدرش، فرجایل کنترل کامل کمپانی را بهعهده میگیرد و در این راستا با فردی به نام هیگز همکاری میکند. او با هیگز، اقلام زیادی را به شهرهای مختلف میرساند و حتی در مقاطعی، وظیفه اتصال شهرها به شبکه کایرال را هم برعهده میگیرد. اما این وضعیت با تغییر رفتار هیگز، با تغییراتی گسترده روبهرو میشود.
هیگز به ناگهان تصمیم میگیرد تا به فرجایل خیانت کند و به گروهی تروریستی به نام هومو دیمنز (Homo Demons) میپیوندد. پس از این اتفاق، هیگز فرجایل را اسیر میکند و به او یک بمب اتم میدهد. هیگز از فرجایل میخواهد تا به بیرون از شهر برود و این بمب را خارج کند، در حالی که در شهر بیرون، باران تایمفال در حال باریدن بود و اگر فرجایل زیر باران راه میرفت، باید با پوست جوان خودش خداحافظی میکرد. فرجایل قبول میکند که بمب را از شهر خارج کند، اما هیگز روی صورت او ماسکی میپوشاند تا مردمان شهر متوجه نشوند که او این کار قهرمانانه را انجام میدهد.
با خارج شدن بمب از شهر، فرجایل با پوستی آسیبدیده برمیگردد و متوجه میشود که تمامی مردم او را تروریست خطاب میکنند. آنها تصور میکنند که کمپانی فرجایل مسئول انفجار رخ داده در بیرون بوده و دیگر اعتمادی به آنها ندارند. فرجایل تصمیم میگیرد تا در سکوت به کار خودش ادامه دهد تا اینکه با سم پورتر مواجه میشود و سم تصمیم میگیرد به فرجایل کمک کند.
هیگز- تکهای از وجود خدا
هیگز، آنتاگونیست داستان بازی دث استرندینگ است. او هم به دوومز درجه دوم مبتلا است و پس از مرگ میتواند به زندگی برگردد. هیگز پیش از اتفاقات بازی، از همراهان فرجایل بوده و در رساندن اقلام به این کمپانی کمک کرده است. اما او از مشکلات روانی هم تاحدودی رنج میبرده و زندگی در جهانی پساآخرالزمانی را پوچ میشمرد. او در یکی از سفرهایش، با آملی (Amelie) آشنا میشود. آملی تلاش میکند تا او را برای مقصودی مرموز متقاعد کند و در این مسیر موفق هم میشود.
هیگز پس از آشنا شدن با آملی، به قدرتهای عجیبی دست پیدا میکند که ریشه در ساحل داشتند. او قادر به کنترل تایمفال و BTها بود و باور داشت که تکهای از خدا است. او گروهی تروریستی را تشکیل میدهد و در این بین آملی از او جدا میشود. هیگز که تمام قدرتش را از آملی گرفته، از ترک او عصبانی میشود و تصمیم میگیرد او را بدزدد. همین اتفاق باعث میشود تا دولت آمریکا تصمیم بگیرد سم را برای یافتن آملی به سراسر آمریکا بفرستد. هیگز با دزدیدن آملی، متوجه میشود که او مسبب انقراض (Extinction Entity) است. یعنی فردی که میتواند پایانی بر هستی انسانها رقم بزند.
از آنجا که هیگز، مقصود زندگی در دث استرندینگ را پوچ میداند، تصمیم میگیرد تا با استفاده از آملی به زندگی انسانها و جهان دث استرندینگ پایان دهد. او ریشه کابوسها و تمامی عذابهایی که بابت BTها میبیند را در آملی میداند و به همین خاطر سعی دارد جهان را به پایان برساند.
دایهاردمن – مردی پشت نقاب
کاراکتر دایهاردمن (Die-Hardman)، در ابتدا به عنوان معاون رئیسجمهور یعنی بریجت، شناخته میشود. پس از مرگ بریجت در ابتدای بازی، او مسئولیت هدایت سم برای رسیدن از شرق آمریکا به غرب را برعهده میگیرد و مسئول اصلی اتصال شهرهای آمریکا میشود. او در طول بازی راهنمای سم است اما گذشته پنهانی دارد که کمتر کسی آن را شنیده است.
نام واقعی او جان است. او یکی از سربازان ارتش در جنگهای عراق و افغانستان بوده و زمانی تحت خدمت فرماندهای به نام کلیفورد آنگر (Clifford Unger) بوده است. جان پس از بازگشت از جنگ و پدیده دث استرندینگ، تبدیل به یکی از سربازان امنیتی دولت بریجت (دولت مستقر در آمریکا پس از دث استرندینگ) میشود، اما با در یک حادثه (که در ادامه توضیح خواهیم داد) ارتقای درجه میگیرد به یکی از نزدیکان رئیسجمهور و بعد به معاون رئیسجمهور تبدیل میشود.
او در انتهای داستان و با اتصال آمریکا به یکدیگر به لطف سم، رئیسجمهور دولت بریجز میشود و وعده میدهد که دولت آمریکا را به شکوه گذشتهاش بازگرداند.
ددمن – فرانکشتاین دولت
کاراکتر ددمن (Deadman) خودش را یک فرانکاشتاین میداند. او در حقیقت در آزمایشگاه ساخته شده و از بدن مادر متولد نشده است. به همین دلیل است که دور سر او، بخیههای جراحی وجود دارد. ددمن دانشمندی فوقالعاده باهوش بود و هدف از خلق او هم چنین چیزی بود. ددمن میگوید که او تقریبا هیچ حس انسانی ندارد و فقط برای انجام پروژههای علمی و آزمایشهای دولت ساخته شده است. او یکی از مسئولان اصلی درمان بریجت بود. بریجت در سالهای پایانی عمرش، درگیر بیماری سرطان بود و ددمن نظارت مستقیم روی درمان او داشت. با این حال، بریجت جان خودش را از دست میدهد و پس از این حادثه، ددمن مسئول میشود تا یکی از راهنماهای همراه سم شود.
او در طول سفر سم، درباره محیطزیست، اتفاقات طبیعی، احساسات سم و بچه همراه سم یعنی BB-28 که بعدها با نام لو (Lou) آن را میشناسیم، صحبت میکند و حتی برخی از تجهیزات سم را تعمیر میکند. ددمن تبدیل به یکی از یاران وفادار سم میشود و حتی میگوید رابطه بین سم و لو در سفر اتصال آمریکا، باعث میشود تا او احساساتی را در وجودش پیدا کند.
هارتمن – دانشمندی که هر 21 دقیقه میمیرد
هارتمن یکی از دانشمندان ارشد دولت بریجز است که اطلاعات زیادی از ساحل دارد. او هر 21 دقیقه یکبار سکته میکند و به کما میرود و به کمک وسیلهای که به قلب او متصل است، شوکی وارد میشود و میتواند به زندگی برگردد. در زمانی که او جان خودش را از دست میدهد، به ساحل میرود و عبور و خروج مردگان از دنیای زندگان به مردگان را به چشم میبیند. زمانی که جمع زیادی از مردم کشته میشوند (به طور مثال در یک ویداوت)، پدیدهای به نام استرندفیلد (Strandfield) رخ میدهد و ساحل تمامی مردگان به یکدیگر متصل میشود. هارتمن روی اجساد مردگان مطالعه میکند و راز بزرگی را از اجساد بریجت و ماما، متوجه میشود.
ماما – مادری وفادار
ماما هم یکی دیگر از دانشمندان باهوش است که وظیفه سازماندهی بخش نرمافزاری شبکه کایرال را برعهده دارد. در زمانی که گردنبند سم به مشکل میخورد، ماما مشکل نرمافزاری آن را حل میکند و حل مشکلات سختافزاری را به خواهر دوقلوی خود لاکنه (Lockne) میسپارد. اما ماما در یک خرابه که روزی بیمارستانی بزرگ بوده، گرفتار شده است و به راحتی نمیتواند از آن مکان بیرون بیاید.
ماما در این بیمارستان، در حال به دنیا آوردن فرزندش بوده که تروریستها حملاتی را آغاز میکنند و این بیمارستان را منفجر میکنند. این ساختمان تخریب میشود و ماما در حالی که آوارههای زیادی روی سرش ریخته در بیمارستان مانده و از شانس خوب یا شاید بد، زنده مانده است. فرزند او در این حادثه کشته میشود اما روح او که به صورت یک BT است، از طریق یک بند ناف به ماما متصل میماند و اینگونه ارتباطی بین یک مرده و زنده شکل میگیرد. او بعدها میگوید که فرزند در شکمش، در حقیقت فرزند خواهرش لاکنه بوده که توانایی بارداری را نداشته است و از رحم ماما برای به دنیا آوردن فرزندش استفاده میکند. او پس از قطع ارتباط بیتی با بدنش، به شدت ضعیف میشود و در انتهای یک سفر طولانی با سم، جان خودش را از دست میدهد.
لاکنه – روحی در بدن خواهر
همانطور که پیشتر هم گفتیم، لاکنه خواهر دوقلوی ماما است. لاکنه یکی از مهندسهای توانمند دولت بریجز بوده اما بعد از مدتی تصمیم میگیرد از این دولت جدا شود، چرا که اعتماد کافی را به شخص بریجت نداشته است. پس از مرگ خواهر دوقلویش، او تصمیم میگیرد به سم ملحق شود و هدف اتصال مردم به یکدیگر را مهم میداند. لاکنه پس از ارتباط فیزیکی با جسد خواهرش، میتواند روح او را در بدن خودش زنده کند. به تعبیری، ارتباط بین دو خواهر بهقدری قوی است که روح آنها میتواند در یک کالبد زنده شود.
بریجت استرند – مسبب انقراض
هارتمن با مطالعه جسد بریجت، متوجه شد که او یک مسبب انقراض است و این ویژگی را از طریق ارتباط DNA به دخترش آملی نیز منتقل کرده است. اما نه! داستان او به همین سادگیها هم نیست. بریجت متوجه شده بود که او قدرتی فراطبیعی دارد و به همین خاطر آزمایشهای مخفیانه پرتعدادی را آغاز کرد. او پروژههای زیادی را در راستای مسئله مرگ و زندگی و ساحل تعبیه کرد و تلاش داشت تا زیر و بم همه چیز را متوجه شود.
او به علت سرطان، در یک روز سکته میکند و خودش را در ساحل پیدا میکند. او پس از مدتی، به زندگی واقعی برمیگردد اما متوجه میشود که روح او، در ساحل باقی مانده و یک ارتباط پایدار با این مکان که نوعی برزخ است، ایجاد شده است. این روح، آملی است! آملی هرگز فرزند بریجت نبوده و هرگز وجود فیزیکی نداشته است. بریجت پس از این قضیه آزمایشهای خودش را جاهطلبانهتر پیش میبرد تا به هدف والایی برسد.
آملی – فردا در دستان اوست!
آملی برای مدتها در ساحل تنها میماند. او هرروز شاهد جدا شدن انسانها از یکدیگر و از هم گسستگی دنیای دث استرندینگ میشود. او میداند که اتصال مردم از طریق شبکه کایرال (شبکهای شبیه به اینترنت) بیش از هر چیزی اهمیت دارد و مردم باید با متصل شدن به یکدیگر، قدرت واقعی خودشان را پیدا کنند و چهبسا بر آخرالزمان غلبه کنند. اما آملی هم از این اوضاع خسته میشود، او پس از مدتی تصمیم میگیرد تا کار جهان و مردم داخلش را یکسره کند. او اعتقاد دارد که با آغاز دث استرندینگ، ثانیهشمار انقراض انسانها آغاز شده و دیگر نمیتوان کاری برای آنها کرد. دث استرندینگ دیر یا زود میتواند پایان بشریت را رقم بزند.
اما در نهایت او، با آغوش سم متوجه میشود که ارزش بشریت و اتصال آنها با یکدیگر بیش از اینهاست. او متوجه میشود که اگر انسانها به یکدیگر متصل شوند، میتوانند زندگی بهتری، هرچند کوتاه، برای یکدیگر ایجاد کنند. ارزش این اتصال با القای حس عشق از طرف سم به آملی منتقل میشود و آملی تصمیم میگیرد انقراض بشریت را برای سالها یا حتی قرنها، به عقب بیندازد.
کلیف – یک پدر و یک قربانی
کلیفورد آنگر، یکی از فرماندهان ارشد در جنگهای مختلف بوده است و پس از مدتی تصمیم میگیرد تا بازنشسته شود. او پس از این اتفاق به شکلی با دولت بریجز پیوند میخورد و در آزمایشهای مخفیانه این دولت درباره کودکانی که در BB-Pod قرار دارند، شرکت میکند. همسر کلیف که لیزا (Lisa) نام دارد، طی حادثهای به کما میرود و فرزند آنها زودتر از موعد به دنیا میآید. این فرزند در پاد قرار میگیرد، اما مدتی بعد جان، به کلیف هشدار میدهد تا با فرزندش از بیمارستان فرار کند چرا که بریجت، نقشههای شومی در سر دارد.
کلیف مجبور میشود پیش از آغاز پروسه فرار، همسرش را بکشد تا آزمایشهای دولت روی او ناتمام باقی بمانند. او تلاش در فرار دارد اما راه به جایی نمیبرد و با اصابت تیر به بدنش، در اتاق لیزا متوقف میشود. چیزی نمیگذرد که بریجت به همراه تیم امنیتی و جان، وارد اتاق میشوند و بریجت، جان را مجبور میکند تا به کلیف شلیک کند. کلیف با این تیر، کشته میشود اما در دستان او، فرزندش هم قرار داشته است... فرزندی که از قضا، سم بریجز است.
سم بریجز – پلی به سمت آینده
سم بریجز، فرزند لیزا بریجز و کلیفورد آنگر است. اینکه لیزا دقیقا چه نقشی در دنیای دث استرندینگ داشته، مشخص نیست. سم پس از کشته شدن در نوزادی، به ساحل میرود. در این بین، آملی با پیدا کردن او در ساحل، تصمیم میگیرد زخم شکم او را بهبود ببخشد و او را به زندگی برگرداند. پس دلیل بازگشت از مرگ سم، چنین چیزی است. به همین خاطر بود که سم، تنها فردی بود که میتوانست در ساحل آملی قدم بردارد و هیگز و فرجایل تنها بهخاطر واسطه قدم در این ساحل میگذاشتند. اینجاست که سم نقشی جدی برای زمین و مردم بازی میکند و تبدیل به شخصی میشود که میتواند دنیا را نجات دهد و مردم را به یکدیگر متصل کند.