
راهنماتو- پرسشهای «چه کسی هستم؟» و «آمدنم بهر چه بود؟»، دو مورد از دشوارترین پرسشها برای پاسخدادن در سراسر این جهان هستند.
به گزارش راهنماتو، اینها پرسشهایی هستند که ما در مقاطعی از زندگیمان آنها را از خودمان پرسیدهایم. پاسخی که هر کداممان به آنها دادهایم با هم فرق دارد. حتی در مقاطع مختلف زندگیمان پاسخهای متفاوتی به این پرسشها دادهایم. مثلا پاسخی که در سن 20، 30 و 40سالگی دادهایم، با هم متفاوت بوده است.
کارل یونگ، روانشناس، زندگیاش را وقف فهم روان انسان کرد و خیلی چیزها درباره آن آموخت. خوشبختانه ما امروز میتوانیم از بینش او الهامات زیادی بگیریم. کارل یونگ خیلی وقت است که از این دنیا رفته اما آثار او هنوز به ما که میخواهیم جهان را از زاویهای متفاوت بنگیریم کمک میکند. با راهنماتو همراه باشید تا برخی آموزههای یونگ را با هم مرور کنیم:
1.«من آنچه برایم رخ داده نیستم، من انتخاب میکنم به چه کسی تبدیل شوم.»
بیایید با قدرت انتخاب آغاز کنیم. این نقلقول از یونگ یک یادآوری عالیه از این نکته است که رویدادهای گذشته کیستی ما را تعیین نمیکنند. بعضی از ما ممکن است در گذشته دچار سختیها، روانزخمها و آزارهایی شده باشیم. برخی از ما ممکن است در روابطمان شکست خورده باشیم یا اشتباهاتی کرده باشیم (چه کسی بیاشتباه است؟)
زندگی عادلانه نیست. به سادگی میتوانیم بگذاریم تلخی و شکست ناشی از آن تجربههایی که شایستهمان نبودند، وارد قلبمان شوند. یا اینکه بگذاریم حس پشیمانی به خاطر خطاهایی که مرتکب شدهایم تا پایان عمر گریبانمان را بگیرد.
اما اگر از زاویه دیگری بنگریم، میبینیم که زیبایی زندگی هر روز دارد فرصت تازهای پیش روی ما میگذارد. نه فرصتی که گذشته را کامل پاک و فراموش کنیم بلکه فرصتی برای آنکه از آن تجربهها درس بگیریم و آنها را به عنوان سوختی برای حرکت رو به جلو استفاده کنیم.
وقتی درباره گذشته فکر میکنیم متوجه میشویم که کار چندانی درباره آن نمیتوانیم انجام دهیم. تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم کنترل امروز و تصمیمگیری درباره شخصیتی است که امروز میخواهیم به آن تبدیل شویم.
و گذشته غمگین چطور؟ مهم نیست گذشته چقدر وحشتناک باشد، همیشه یک هدف را دنبال میکند و آن ایجاد تعادل در زندگی است...در شماره بعدی توضیح بیشتری میدهیم.
2.«اگر غمی نبود که تعادل ایجاد کند، واژه شادی از معنا تهی میشد»
خیلی سعادتمندانه به نظر میرسد که زندگی صرفا پر از شادی و رنگینکمان و خوشی باشد. اما درخشش این نوع زندگی در گذر زمان کمرنگ میشود. این نوع شادی از نظر یونگ معنایش را از دست میدهد. اگر هرگز غمگین نشوید شادی اساسا چگونه معنا مییابد؟ اصلا آیا میتوان روی این وضعیت نام شادی گذاشت یا صرفا وضعیتی همیشگی و نامتغیر است؟
یونگ همواره درباره تعادل روانی صحبت میکرد. او باور داشت که تجربه طیفی از احساسات مختلف برای سلامت روانی ما ضرورت دارد. تضاد بین شادی و غم است که هر کدام از این احساسات را پررنگتر و معنادارتر میکند. درغیراینصورت، زندگی حالتی یکنواخت داشت.
اگر بدانید غم، ناامیدی و تنهایی چیست ...آنوقت میتوانید لحظات شادی را با شدت بیشتری احساس کنید و برای آنها ارزش بیشتری قائل باشید.
3.«دانستن تاریکیهای وجود بهترین روش برای کنار آمدن با تاریکیهای دیگران است.»
وقتی درباره تعادل روانی صحبت میکنیم، بهتر است که درباره سایههای خود نیز صحبت کنیم. برطبق یونگ، ما دو بعد متفاوت در شخصیتمان داریم که مانند دو روی سکه هستند. یک رو پرسونا نام دارد که ماسک یا ظاهری است که ما میپوشیم تا به جهان عرضه کنیم.
روی دیگر خودسایه است که تلاش میکنیم از دیگران مخفی نگه داریم اما چرا؟ چون این بعد از شخصیت ما پر از احساس ترس، ناامنی، عذاب وجدان و گناه و افکار، احساسات و امیال «ناپذیرفتنی» است. اگر این بعد را رو کنیم، ممکن است خودمان را در خطر از دست دادن عشق و احترام دیگران قرار دهیم. بدتر از آن حتی تأیید وجود چنین بعدی از شخصیتمان میتواند ما را وادار کند از خودمان متنفر شویم و به خودمان احترام نگذاریم.
بنابراین یا میپذیریم این سایهها را داریم یا این سایهها را سرکوب میکنیم و تظاهر میکنیم که چنین سایههایی اصلا وجود ندارند. اما یونگ میگوید که مواجه شدن با بعد مخفی شخصیت برای رشد فردی و فهم دیگران بسیار اهمیت دارد.
اگر میخواهیم با خودمان صادق باشیم باید با این حقیقت که آنقدرها که فکر میکنیم خوب نیستیم چهره به چهره مواجه شویم. این کار برای بسیاریمان دشوار است. اما به محض اینکه با این سایهها مواجه شدیم، کنار آمدن با سایههای خودمان و دیگران کار سادهای میشود.
آنوقت بهتر میتوانیم درک کنیم که دیگران هم مثل ما مجموعهای از صفات خوب و بد هستند. بنابراین در راستای اصالت، سایه ما مورد بررسی قرار میگیرد و پذیرفته میشود. ترسناک است اما ارزشش را دارد.
4.«آدم سالم، آدم سالم را شکنجه نمیکند، عموما شکنجهشده به شکنجهگر تبدیل میشود»
به عبارت دیگر آزاردیده، دیگران را میآزارد. اگر آسیب دیده باشید، حتما میل به انتقام دارید. یا شاید این درد را به دیگری فرافکنی کرده باشید [خودتان میل به انتقام دارید اما میگویید دیگری اینگونه است]. این نقل قول یادآوری کننده دو نکته است: نخست، روانزخمهای درماننشده ما را به شکنجهگر تبدیل میکند- چه بخواهیم و چه نخواهیم. برای شکستن چرخه آسیب باید اول آسیبهایمان را درمان کنیم. و دوم، خیلی سریع کسی که به ما آسیب میزند یا با ما بد رفتار میکند را قضاوت نکنیم.
البته هرگز نباید رفتار بد را تحمل کنیم. اما در عین حال، باید درک کنیم که این رفتار بد از روانزخمهای درماننشده میآید، در اینصورت میتوان نرمخویی و مهربانی بیشتری را شامل حال دیگران کرد.
این رویکرد به هیچوجه رفتار بد دیگران را توجیه نمیکند بلکه جزییات بافتار را در اختیار ما میگذارد. یعنی نشان میدهد که هر رفتاری از چه تاریخچهای برخوردار است. گاهی اوقات نخستین قدمها برای شفا یافتن خودمان و دیگری دانستن گذشته است.
5.«کفشی که به پای کسی اندازه است، میتواند پای دیگری را بزند؛ یک نسخه برای همگان وجود ندارد»
نمیتوان یک توصیه واحد را برای همه موقعیتها ارائه داد. ممکن است بر مبنای شعور متعارف توصیههای عمومی برای مسائل رایج داشته باشید و وسوسه شوید با فرض اینکه این توصیهها برای موقعیتهای دیگران نیز مناسب است آنها را عرضه کنید.
بهترین راهحل برای هر فردی کاملا منحصربه او و فردی است. به عبارت دیگر، ممکن است راه حلی که برای شما مناسب است، برای دیگری اصلا مناسب نباشد. بدون قضاوت، با احترام به فردیت و فقط به عنوان گوش شنوا به حرفهای دیگران گوش دهید و سعی نکنید به آنها توصیه کنید.
6.«کمترین چیزهای معنادار در زندگی ارزشششان از عالیترین چیزهای بیمعنی بیشتر است.»
ما در دنیایی زندگی میکنیم که شیفته مالکیت و موفقیت است. اما آیا این دو شاخص میتوانند معناداری زندگی را اندازهگیری کنند؟ یونگ درباره این موضوع نظری دارد که خوشایند همه نیست. او میگوید، معنی آن چیزی است که به زندگی ما معنی میدهد.
از نظر یونگ چه چیزی معنادار بود؟ حس عمیق هدفمندی و پیوند.
این رویکرد روایت مسلطتری را که میگوید موفقیت را میتوان با میزان ثروت و دستاوردهای بزرگ اندازهگیری کرد به چالش میکشد. درحقیقت یونگ معنای متفاوتی برای دستاورد دارد. بیایید شماره بعدی ....
7.«ایمان، امید، عشق و بینش بزرگترین دستاورهای تلاش انسان هستند. آنها از طریق تجربه به دست میآیند و به دست داده میشوند.»
ایمان. امید. عشق و خرد. واژههای معمولی که روی بالش گلدوزی میشوند یا قاب گرفته میشوند تا در کنج اتاقها به نمایش گذاشته شوند. با اینکه این تزیینات نمیتوانند یک فنجان چای باشند، اما نمیتوان انکار کرد که ویژگیهایی الهامبخش هستند. به عقیده یونگ این ویژگیها بهترین سنجههای زندگی موفق هستند. شما نمیتوانید آنها را بخرید، باید آنها را از طریق تجربه بدست آورید.
بنابراین نقشه زندگی شما ممکن است شبیه خطخطیهای کجوکوله یک کودک نوپا روی یک ورق کاغذ باشد، اما اعتماد کنید، همین خطخطیها نشان میدهد که شما تجربههای شخصیتساز زیادی در زندگیتان داشتهاید.
که یعنی...اگر از این تجربهها درس گرفته باشید، توانستهاید آن چهار ویژگی ارزشمند را در درونتان نهادینه کنید. پس از نظر یونگ موفق هستید ...حالا بیایید شماره بعدی...
8.«تنها هدف از هستی انسان روشن کردن نوری در تاریکی هستی است.»
بیایید به آن دو پرسش ابتدایی برگردیم: چه کسی هستم؟ آمدنم بهر چه بود؟
به نظر میرسد که نقل قول بالا به این دو پرسش پاسخ میدهد:
شما نوری در جهان هستید. اینجایید تا نوری برای دیگری باشید. چگونگی آن برای هر کدام از ما میتواند متفاوت باشد. و البته در هر مرحله از زندگیمان نیز میتواند متفاوت باشد. زندگی در ماهیت خود یک گذار است. هیچچیزی دائمی نیست. شغلمان تغییر میکند، آدرسمان تغییر میکند و آدمهایی که با آنها زندگی کردیم، تغییر میکنند و ....
اما نقشتان هر چه که هست و هر کجای این کره خاکی که زندگی میکنید، هدفتان اساسا یکی است.
اینکه نوری بتابانید تا راه بقیه روشن شود. شما تواناییها و بینشهایی دارید که نه تنها زندگی خودتان را غنی میکند بلکه به شکلی مثبت روی زندگی بقیه نیز اثر میگذارد.
سخن آخر
اثر یونگ روی سه مفهوم اصلی شامل خودآگاهی عالیتر، روانی متعادل و حس هدفمندی و رضایت متمرکز بود.
شناخت یونگ به مطالعات عمیقتری نیاز دارد اما برای شروع دانستن این چند مورد کفایت میکند تا بتوانید زندگیتان را از زاویهای متفاوت نگاه کنید.