زیباترین اشعار فارسی؛ غمگین‌ترین شعر فارسی در وصف یک مرگ

در «لیلی و مجنون»، بخش مرگ لیلی یکی از غمگین‌ترین و عاطفی‌ترین شعرهای فارسی است که هر خواننده‌ای را با خود در رنج و اندوه عاشقانه فرو می‌برد. نظامی با توصیف‌های دلخراش از مرگ لیلی و پس از آن، مرثیه مجنون، نشان می‌دهد که در دنیای عشق، رنج‌ها به اندازه شادی‌ها ارزشمند و شگفت‌انگیز هستند.

شناسه خبر: ۴۴۵۳۱۹
زیباترین اشعار فارسی؛ غمگین‌ترین شعر فارسی در وصف یک مرگ

راهنماتو- در میان اشعار جاودانه فارسی، برخی از آثار هستند که با توصیف‌های غم‌انگیز و عاطفی خود قلب‌ها را به درد می‌آورند. یکی از این آثار، بخش مرگ لیلی در مثنوی «لیلی و مجنون» نظامی گنجوی است؛ شعری که حتی با گذشت قرن‌ها هنوز نمی‌توان آن را بدون اشک خواند.

به گزارش راهنماتو، نظامی گنجوی، شاعر بزرگ قرن ششم هجری، با توصیف‌های زیبا و بی‌بدیلش از عشق، معشوق و رنج‌های عاشقانه، اثری بی‌نظیر در ادبیات فارسی خلق کرده است. در میان آثار متعددش، «لیلی و مجنون» برجسته‌ترین نمونه برای بررسی پیچیدگی‌های عاطفی انسان‌هاست. مرگ لیلی در این اثر نه تنها یکی از غم‌انگیزترین لحظات تاریخ شعر فارسی است، بلکه نوعی یادآوری عمیق از معنای عشق، وفاداری و رنج‌های ناشی از جدایی است.

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ دردناک‌ترین شعر فریدون مشیری در پاسخ به مهاجرت

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ چشم به راه‌ترین شعر نیما یوشیج​

بیشتر بخوانید: همسفر با بهار به آبشارهای لرستان؛ ۵ آبشار حیرت‌انگیز ایران که باید در بهار دید​

چرا شعر وفات مجنون بر روضه لیلی غمگین است؟

این شعر به ویژه در بخش مرگ لیلی در «لیلی و مجنون»، به‌طور برجسته‌ای به تصویر کشنده‌ترین نوع غم در ادبیات فارسی تبدیل شده است. در این بخش، نظامی گنجوی با هنری بی‌نظیر و زبانی پیچیده، مفهوم مرگ را نه تنها از منظر فیزیکی، بلکه به عنوان یک بحران معنوی و عاطفی برای عاشق و معشوق می‌آفریند.

مرگ لیلی، که در فصلی غم‌انگیز مانند پاییز اتفاق می‌افتد، به نوعی نماد پایان یک دوران است، و پاییز به عنوان فصل ریزش برگ‌ها و از دست دادن، به‌طور نمادین نشان‌دهنده از دست دادن معشوق و پایان عشق است. در ادامه، نظامی با توصیف حالات رنجور و بیمارگونه لیلی، درگیری درونی معشوق را به‌طرز ماهرانه‌ای ترسیم می‌کند، جایی که لیلی با حالتی شکننده، به مادرش وصیت می‌کند که پس از مرگش، به‌عنوان عروسی شایسته دفن شود و در کنار این وصیت، به خاطرات و عشق مجنون اشاره می‌کند.

این لحظه‌ها نه تنها پایان فیزیکی معشوق، بلکه نمایانگر از دست دادن یک ایده‌آل انسانی است. واکنش مجنون به مرگ لیلی، که در کنار مزار او جان می‌دهد، به اوج خود می‌رسد و خواننده را با یک تراژدی بی‌پایان روبه‌رو می‌کند. در این شعر، نظامی با استفاده از عناصر هنری و استعارات عمیق، مفهوم عشق را نه تنها در شادی‌هایش، بلکه در رنج‌ها و غم‌هایش به اوج می‌رساند. از این‌رو، غم این شعر نه تنها از مرگ، بلکه از پایان یک روح مشترک و کامل می‌آید که در پیوندی عاطفی و معنوی، به مثابه یک تراژدی همیشگی در دل انسان‌ها باقی می‌ماند.

شعر وفات مجنون بر روضه لیلی غمگین

انگشت‌کشِ سخن‌سرایان

این قصه چنین بَرد به پایان

 

کان سوخته‌خرمنِ زمانه

شد خرمنی از سرشک دانه

 

دستاس فلک شکست خردش

چون خرد شکست باز بردش

 

زانحال که بود، زارتر گشت

بی‌زورتر و نزارتر گشت

 

جانی ز قدم رسیده تا لب

روزی به ستم رسیده تا شب

 

نالنده ز روی دردناکی

آمد سوی آن عروسِ خاکی

 

در حلقهٔ آن حظیره افتاد

کشتی‌ش در آب تیره افتاد

 

غلتید چو مور خسته کرده

پیچید چو مار زخم خورده

 

بیتی دو سه زار زار برخواند

اشکی دو سه تلخ تلخ بفشاند

 

برداشت به‌سوی آسمان دست

انگشت گشاد و دیده بربست

 

کای خالق هرچه آفریده است

سوگند به هرچه برگزیده است

 

کز محنت خویش وارهانم

در حضرت یار خود رسانم

 

آزاد کنم ز سخت‌جانی

و آباد کنم به سخت‌رانی

 

این گفت و نهاد بر زمین سر

وآن تربت را گرفت در بر

 

چون تربت دوست در بر آورد

ای دوست بگفت و جان برآورد

 

او نیز گذشت از این گذرگاه

وآن کیست که نگذرد بر این راه؟

 

راهی است عدم که هر چه هستند

از آفت قطع او نرستند

 

ریشی نه که غورگاه غم نیست

خاریدهٔ ناخن ستم نیست

 

ای چون خر آسیا کهن لنگ

کهتاب تو روی کهربا رنگ

 

دوری کن از این خراس گردان

کو دور شد از خلاص مردان

 

در خانهٔ سیل ریز منشین

سیل آمد، سیل، خیز! منشین!

 

تا پل نشکست بر تو گردون

زین پل بجهان جمازه بیرون

 

در خاک مپیچ کو غباری است

با طبع مساز کو شراری است

 

بر تارک قدر خویش نه پای

تا بر سر آسمان کنی جای

 

دایم به تو بر، جهان نماند

آن‌را مپرست کان نماند

 

مجنون ز جهان چو رخت بربست

از سرزنش جهانیان رست

 

بر مهد عروس خوابنیده

خوابش بربود و بست دیده

 

ناسود دراین سرای پر دود

چون خُفت، مع‌الغرامه آسود

 

افتاده بماند هم بر آن حال

یک ماه و شنیده‌ام که یک سال

 

وان یاوگیان رایگان‌گرد

پیرامن او گرفته ناورد

 

او خفته چو شاه در عماری

وایشان همه در یتاق‌داری

 

بر گِرد حظیره، خانه کردند

زان گورگه، آشیانه کردند

 

از بیم درندگان چپ و راست

آمد شدِ خلق جمله برخاست

 

نظارگی‌ای که دیدی از دور

شوریدن آن ددان چو زنبور

 

پنداشتی آن غریب خسته

آنجاست به رسم خود نشسته

 

وان تیغ‌زنان به قهرمانی

بر شاه کنند پاسبانی

 

آگاه نه زانکه شاه مُرده است

بادش کمر و کلاه برده است

 

وان جیفهٔ خون به خرج کرده

دری به غبار درج کرده

 

از زلزله‌های دور افلاک

شد ریخته و فشانده بر خاک

 

در هیئت او ز هر نشانی

نامانده به‌جا جز استخوانی

 

زان گرگ‌سگان ِاستخوان‌خوار

کس را نه به استخوان او کار

 

چندان که ددان بدند بر جای

ننهاد در آن حرم کسی پای

 

مردم ز حفاظ با نصیب است

این مردمی از ددان غریب است

 

شد سال گذشته وآن دد و دام

آواره شدند کام و ناکام

 

دوران چو طلسم گنج بربود

وان قفل خزینه بند فرسود

 

گستاخ‌روان آن گذرگاه

کردند درون آن حرم راه

 

دیدند فتاده مهربانی

مغزی شده مانده استخوانی

 

چون محرم دیده ساختندش

از راه وفا شناختندش

 

آوازه روانه شد به هر بوم

شد در عرب این فسانه معلوم

 

خویشان و گزیدگان و پاکان

جمع آمده جمله دردناکان

 

رفتند و در او نظاره کردند

تن خسته و جامه پاره کردند

 

وان کالبد گهر فشانده

همچون صدف سپید مانده

 

گرد صدفش چو دُر زدودند

بازش چو صدف عبیر سودند

 

او خود چو غبار مشک‌وش داشت

از نافهٔ عشق بوی خوش داشت

 

در گریه شدند سوگواران

کردند بر او سرشک باران

 

شستند به آب دیده پاکش

دادند ز خاک هم به خاکش

 

پهلوگه دخمه را گشادند

در پهلوی لیلی‌اش نهادند

 

خفتند به ناز تا قیامت

برخاست ز راهشان ملامت

 

بودند در این جهان به یک عهد

خفتند در آن جهان به یک مهد

 

کردند چنانکه داشت راهی

بر تربت هر دو روضه‌گاهی

 

آن روضه که رشک بوستان بود

حاجت‌گه جمله دوستان بود

 

هر کآمدی از غریب و رنجور

در حال شدی ز رنج و غم دور

 

زان روضه کسی جدا نگشتی

تا حاجت او روا نگشتی

نظرات
پربازدیدترین خبرها