این فیلم در ادامه داستان انیمیشن Inside Out (محصول ۲۰۱۵) ساخته شد و توانست نقدهای مثبتی از سوی منتقدان دریافت کند. همچنین با فروش بیش از ۱/۵ میلیارد دلار به پرفروشترین فیلم سال و دومین انیمیشن پرفروش جهان تبدیل شد.
در این قسمت از انیمیشن Inside Out با زندگی رایلی اندرسون (قهرمان داستان که حسها در ذهن او زندگی میکنند) در دوران بلوغ و مشکلات آن همراه هستیم. همانند قسمت اول، در این قسمت هم فیلم با معرفی هرکدام از حسها در قالب سکانسهای طنز آغاز میشود. پنج حس شادی، غم، نفرت، ترس و خشم که در قسمت اول داستان حضور داشتند باز هم در پشت میز فرماندهی، ذهن رایلی را کنترل میکنند. «حس شادی» همچنان نقش اصلی و اساسی را در این فرماندهی برعهده دارد.
مسابقه در زمین هاکی اولین زنگ خطر را برای حسهای رایلی به صدا درمیآورد. او با خطایی که انجام میدهد از زمین مسابقه اخراج میشود و این خاطره بد در ذهنش جا میگیرد. حسهای او وقتی متوجه این قضیه میشوند این خاطره و تمامی خاطرات بد را از بین میبرند.
همچنین شمایلی را میبینیم که از افکار مثبت و خاطرات خوب رایلی ساخته شده است و هویت او را شکل میدهد. در ابتدا به نظر میرسد فیلم درگیر مسائل روانشناسی زرد مثبتاندیش شده است اما با اتفاقات پایان فیلم مشخص میشود کارگردان بهدرستی این سکانسها را در ابتدای داستان قرار داده است. تکنیک انیمیشنسازی در سکانسهای مسابقه هاکی نیز بهشدت چشمگیر است.
با ورود رایلی به سن بلوغ چهار حس اضطراب، حسادت، بیحوصلگی و خجالت وارد داستان میشوند. حسهایی که در سن بلوغ انسان پررنگتر هستند و کارگردان به موقع از آنها در این قسمت رونمایی میکند. همانند پنج حس قبلی، حسهای جدید هم در قالب سکانسهای طنز به مخاطب معرفی میشوند. طنزی که بهشدت با حس مخاطب کار میکند و او را به خنده وامیدارد. شاید پرداخت شخصیت آنها در ابتدا ناکافی به نظر برسد اما کارگردان در ادامه داستان و در حین اتفاقات فیلم شخصیتپردازی این حسهای جدید را تکمیل میکند.
داستان فیلم بهطور همزمان در داخل و بیرون ذهن رایلی جریان دارد. دعوت از او و دو دوست صمیمیاش به اردوی تمرینی مسابقات هاکی داستان را وارد مرحله جدیدی میکند. ذکر این نکته حائز اهمیت است که با فلشبکی (نشان دادن حوادث گذشته) که کارگردان به گذشته رایلی میزند و نحوه آشنایی او با دو دوست خود در سالهای قبل را نشان میدهد کاملا این رابطه دوستی را میسازد و اتفاقات در ادامه داستان باورپذیر میشود.
جدایی از دو دوست صمیمی و انتخاب شدن در تیم هاکی دو عاملی میشود که اضطراب درونی رایلی را افزایش میدهد. کارگردان بهدرستی از این عامل استفاده میکند و به «حس اضطراب» درون رایلی قدرت میدهد. بهنحوی که او میتواند «حس شادی» و چهار حس اولیه او را کنار بزند و خود فرماندهی ذهن رایلی را در دست بگیرد.
فیلم در این لحظات هرگز دچار مفهومزدگی، شعار و نمادبازی نمیشود زیرا اضطرابی که در سن بلوغ انسان افزایش مییابد از حوادث بیرونی به درون رایلی سرایت میکند. کارگردان عواملی که موجب اضطراب رایلی شدهاند را در قالب داستان نشان میدهد تا مخاطب قدرت گرفتن «حس اضطراب» در وجود او را باور کند.
در واقع «حس اضطراب» نمادی از خباثت نمیشود که بی هیچ علتی بخواهد مابقی حسها را کنار بزند تا خودش فرمانده ذهن رایلی شود. هرگونه تحلیل روانشناسانه و روانکاوانه هم از این موضوع قابل قبول است زیرا کارگردان قواعد سینمایی و هنری را کنار نمیزند تا به مخاطب درس روانشناسی بدهد بلکه تمامی این موارد از پس روایت داستان و فرم هنری اثر اتفاق میافتد.
اضطراب رایلی بهقدری شدید میشود که قدرت تصمیمگیری درست را از او میگیرد. حسهای اولیه او موفق میشوند «حس غم» را به دور از چشم «حس اضطراب» به مرکز فرماندهی برگردانند و این موضوع باعث میشود که «حس غم» تلاش کند در مواردی جلوی تصمیمات اشتباه رایلی را بگیرد. این رفتوآمدها از درون به بیرون رایلی بهخوبی نمایش داده میشود. مانند سکانسی که او تلاش میکند مخفیانه دفترچه مربی خود را ببیند. اضطراب دیده شدن و ناراحتی از کار اشتباه در چهره رایلی نمایان میشود و همزمان شاهد نبرد «حس اضطراب» و «حس غم» در وجود او هستیم.
اضطراب رایلی برای انتخاب شدن در تیم هاکی به بالاترین حد خود میرسد و «حس اضطراب» در درون او از تمامی افکار منفی و خاطرات بد استفاده میکند تا هویت جدیدی برای او شکل دهد. تمامی اتفاقات و فعالیت حسهای درون ذهن رایلی از موقعیت بیرونی او نشات میگیرد و کارگردان هیچ موردی را بیدلیل وارد ذهن رایلی نمیکند.
اضطراب ناشی از ناکافی بودن که در شمایل هویتی او جا گرفته است بر نوع بازی او تاثیر میگذارد و رایلی هیچ توجهی به سایر همتیمیهایش ندارد. همزمان در درون او نیز این بیتوجهی از جانب «حس اضطراب» نسبت به سایر حسها مشهود است. این رفتوآمدها از درون به بیرون و یکسان بودن شرایط در هر دو سمت، هنری است که کارگردان بارها در طول فیلم آن را تکرار میکند.
داستان بهدرستی روایت میشود و مخاطب را جذب خود میکند. از پس این روایت و تکنیک مناسب که کارگردان از آن بهرهمند است فیلم به فرم هنری خود میرسد. در خصوص تکنیک درست کارگردانی میتوان به تغییر میمیک صورت رایلی در هنگام بروز احساسات اشاره کرد. این تغییر نه کم است که حسی در مخاطب ایجاد نکند و نه بیش از حد است که حس شکل گرفته را از بین ببرد. ارتباط مخاطب با رایلی در این لحظات پراضطراب بهدرستی شکل میگیرد.
با خطای شدیدی که رایلی روی یکی از دوستان خود انجام میدهد داور او را از زمین مسابقه اخراج میکند. فیلمنامه اثر بهقدری درست نوشته شده است که تمامی اتفاقات همانند تکههای پازل در کنار یکدیگر قرار میگیرند. این خطای بهموقع و عدم توجه رایلی به دوستش موجب میشود نبود سایر حسها در درون او باز هم جنبه بیرونی به خود بگیرد و از طرفی فرصتی به سایر حسها میدهد که «حس اضطراب» را از صندلی فرماندهی پایین بکشند. شمایل هویتی او که احساس ناکافی بودن را در ذهنش قرار داده بود کنار زده میشود و شمایل اولیه که متشکل از افکار مثبت و خاطرات خوب او بود بار دیگر جایگزین میشود.
حسهای درونی او متوجه میشوند که این شمایل هویتی هم چارهساز نیست. به همین دلیل از تمامی افکار مثبت و منفی و خاطرات خوب و بد او استفاده میکنند تا هویت جدیدی برای رایلی شکل دهند. این موضوع در سکانسهای پایانی اتفاق میافتد و به همین دلیل است که فیلم هرگز دچار مفهومزدگی و شعار نمیشود. داستان به درستی از ابتدا تا انتها روایت میشود و اگر درسی هم به مخاطب داده میشود در انتهای کار و از پس داستان اتفاق میافتد. فرم هنری فیلم حس مخاطب را در طول داستان درگیر میکند و درک محتوای فیلم کاملا حسی میشود.
پایانبندی فیلم آخرین تکه پازلی است که کارگردان بهدرستی در سر جای خود قرار میدهد. رایلی که به زمین هاکی بازگشته و در موقعیت گلزنی قرار دارد، صدای تمامی افکار مثبت و منفی خود را در ذهنش میشنود و توپ را به همتیمیاش که در موقعیت بهتری قرار دارد پاس میدهد و قطع تصویر قبل از اینکه مشخص شود توپ وارد دروازه شده است یا خیر بسیار دقیق و بهجا است. زیرا نتیجه کار موفقیت رایلی در مسابقه هاکی نیست بلکه شکلگیری هویت او با استفاده از تمامی احساسات، افکار و خاطراتش است.
این موضوع در لحظه اعلام نتایج لیست هاکی هم به چشم میخورد. رایلی به شخصیتی تبدیل نمیشود که بیتوجه به اهدافش زندگی را دنبال کند. او همچنان اضطراب دارد، میترسد و تمامی حسهایی که یک انسان در چنین شرایطی دچار آن میشود را در وجود خود لمس میکند. این کشمکش در میان حسهای درونی رایلی هم بهزیبایی و بهصورت طنز نمایش داده میشود. لحظهای که رایلی نامه اعلام نتایج را باز میکند، نقطه اوج این انیمیشن است.
شاید از چهره رایلی بتوان حدسهایی زد اما مخاطب متوجه انتخاب شدن یا نشدن او نمیشود. این موضوع یک پایان باز برای Inside Out ۲ نیست. پایان باز ارتباط مخاطب با داستان را در جای نامناسبی کات میکند و فرم فیلم و از پس آن حس مخاطب را از بین میبرد. اما در این فیلم کارگردان با نشان ندادن سرنوشت رایلی در انتخاب شدن برای تیم هاکی، سرنوشت مهمتری برای او رقم زد یعنی شکلگیری هویت و شخصیت او در دوران بلوغ.
در انیمیشن Inside Out ۲ شاهد نبردی تماشایی در میان حسهای انسانی هستیم. نبردی که از بیرون فرد نشات میگیرد و به داخل ذهن او سرایت میکند. بر خلاف قسمت اول این انیمیشن که اتفاقات درونی بسیار پررنگتر بود و گاها ارتباط خود را با بیرون قطع میکرد، در قسمت دوم این ارتباط و رفتوآمدهای بین بیرون و درون رایلی بهدرستی ایجاد میشود.
این موضوع فیلم را از به دام افتادن در نمادبازی، محتوابافی و شعارزدگی بازمیدارد. هرکدام از حسهای درونی رایلی نمادی از احساسات واقعی او هستند که توامان اتفاق میافتند و به موضعی خارج از اثر دلالت نمیکنند. اتفاقات از بیرون شروع میشوند و به درون سرایت میکنند که این امر مانع از تبدیل اتفاقات درون رایلی به محتواهای ساختگی میشود.
همچنین هر کدام از حسهای درونی او در ابتدا و یا در طول روایت داستان شخصیتپردازی میشوند بنابراین اتفاقاتی که توسط این حسها در فیلم رقم میخورد باورپذیر است و تبدیل به شعار نمیشود. تکنیک انیمیشنسازی نیز در بسیاری از لحظات چشمگیر است. در سکانسهای مسابقه در زمین هاکی به جذابیت قصه کمک میکند و در لحظاتی که احساسات بر چهره رایلی نمایان میشود، احساسات بیننده را نیز درگیر میکند.