حرف کرم رضایی، حرف غلطی نبود و اشاره به یک وضعیت بغرنج داشت. وضعیتی که هنوز هم پابرجا است و نشان میدهد هنوز هم که هنوز است، فیلمسازان و نویسندگان ایرانی نمیتوانند سراغ طبقات مختلف اجتماعی بروند و درباره آنها فیلم بسازند. شاید به همین خاطر است که در چند سال اخیر کارگردانان ایرانی به شکل اغراقشدهای تصمیم گرفتند درباره لاتها و مردم حاشیهنشین فیلم بسازند و فیلمها و سریالهای خود را پُر کنند از صحنههای اگزوتیکی که بسیاری از آنها برای تماشاگر آزاردهنده است.
«غربت»، «سیاوش»، «یاغی» و فیلم سینمایی «شنای پروانه» تنها بخشی از این فیلمها و سریالهایی هستند که در سالهای اخیر ساخته شدهاند. «گردن زنی» آخرین ساخته سامان سالور هم از این قاعده مستثنی نیست. این سریال شاید مستقیماً درباره لاتها و حاشیهنشینان نباشد، اما مانند اکثر سریالهای سالهای اخیر با نمایش صحنههایی که نشان دادن آن در شرایط عادی و از شبکههای رسمی ممنوع است، تلاش کرده برای سریال خود تماشاگر زیادی دست و پا کند.
ماجرای یک پرونده جنجالی
زامیاد سعدوندیان نویسنده سریال «گردن زنی» برای نوشتن این سریال از یک پرونده جنایی بسیار معروف الهام گرفته است. در سال ۱۳۹۷ زوج جوانی بنام نازنین و بهزاد به شکل وحشیانهای در شب عروسیشان به قتل رسیدند.
قتل این زوج جوان به دلیل حمله ناگهانی ضارب و به واسطه ضربات متعدد چاقو انجام پذیرفته بود. بررسیهای پزشکی قانونی نشان داد که قبل از مرگ به نازنین تعرض شده است و او بر اثر فشار به سینه به قتل رسیده است. همسایگان دو مقتول در شب حادثه صداهای مشکوکی از خانه این زوج جوان میشوند و همین موضوع شک آنها را برمیانگیزد. با پیگیریهای انجام شده توسط همسایگان مشخص میشود دو فرد مشکوک از خانه مقتولین خارج شدهاند.
همسایگان به پلیس اطلاع میدهند و پلیس تحقیقات خود را آغاز میکند. طی تحقیقات پلیس به ساغر دوست نازنین مشکوک میشود و او را بازداشت میکند. طی بازجوییهای اولیه ساغر به قتل این زوج با همدستی برادرش اعتراف میکند و با دستگیری برادر ساغر پرونده بسته میشود. در سالهای اخیر اقتباس دراماتیک از پروندههای جنایی در سینمای ایران رشد فزایندهای داشته است و در اکران نوروزی امسال هم شاهد بودیم که کاظم دانشی فیلمنامه فیلم «بیبدن» را از روی یک پرونده جنایی دیگر اقتباس کرده بود. چند سال پیش هم فیلم سینمایی «علفزار» با الهام از چند پرونده جنایی ساخته شده بود. اقتباسهای این چنینی نشان میدهد پروندههای قضایی چه منبع خوبی برای ساخت فیلم و سریال هستند. منتها شرط اصلی این است که نویسندگان سینمای ایران بتوانند اقتباس درست و جذابی از این پروندهها انجام دهند و به اصطلاح سوژههای بکر درون این پروندهها را حرام نکنند.
داستان سریال گردن زنی
سریال گردن زنی، داستان سرنوشت باران و نیما در شب عروسیشان است که با آزادی خلافکار سابقهداری به نام شاهرخ تغییر کرده و سبب فاش شدن رازهای خانوادگی بسیار زیادی پیرامون آنها و تک تک افراد خانوادههایشان میشود.
برای چشمان حسرت بار طبقه متوسط
به نظر میرسد این موضوع که بیایید چیزهایی را نشان دهیم که تماشاگر عادی از داشتن آنها محروم است در سریالهای شبکه نمایش خانگی تبدیل به یک قاعده شده است. صدا و سیمای ایران به واسطه فضای بسته و محدودی که دارد به کارگردانان اجازه نمیدهد، سراغ بسیاری از سوژهها و داستانها بروند.
ظهور پلتفرمهای اینترنتی که فضای بازتری دارند این اجازه را به کارگردانان ایرانی داد تا سریالهای خود را پر کنند از صحنههایی که امکان نمایش آنها در صدا و سیما وجود نداشت. این موضوع درست است که این سریالها هم در نهایت با نظارت و سانسور سازمان صدا و سیما پخش میشوند. اما فضای بازتری که در پلتفرمها وجود دارد به کارگردانان این اجازه را میدهد که چشمان حسرتبار طبقه متوسط شهری ایران را حسابی سیراب کنند.
سریال «گردنزنی» هم پر است از خانههای شیک، ماشینهای لوکس، عروسی گرانقیمت لاکچری، لباسهای مد روز و تمام چیزهایی که داشتن آنها برای اکثر قریب به اتفاق مردم ایران حسرت است. همچنین نویسنده و کارگردان سریال در نمایش روابط، مناسبات و نحوه برخورد آدمها با یکدیگر همان چیزی را به تصویر میکشند که تماشاگر ایرانی به واسطه فقر اقتصادی از داشتن آنها محروم است؛ نمایش اغراق آمیز روابطی که از نظر نگاه رسمی ناپسند به شمار میآید را باید از همین منظر تحلیل کرد. به هرحال بخش عظیمی از جامعه ایران دیگر روابط به شکل سنتی سابق را قبول ندارد و به دنبال جنس دیگری از روابط است.
این در حالی است که به واسطه فقر اقتصادی و سختگیریهای حاکمیت برقراری چنین روابطی در عالم واقع بسیار مشکل است. بنابراین پسران و دخترانی که مخاطب سریالهای شبکه نمایش خانگی هستند، آرزوهای خود را درون این سریالها دنبال میکنند. آرزوهایی که تماشای آنها به معنای تحقق آنها نیست و فقط به حسرتها میافزاید.
گردن زنی نسبتی با جامعه ایران ندارد
مشکل اصلی اکثر سریالهای شبکه نمایش خانگی که شامل حال «گردنزنی» هم میشود، این است که نسبتی با حقیقت وجودی جامعه ایران ندارند. شما در این سریالها مردان و زنان بزککردهای را میبینید که سوار ماشینهای شیک و مدل بالا میشوند، غذاها و خوراکیهای نیست در جهان میخورند و از همه مهمتر جوری زندگی میکنند که اکثر مردم ایران نمیتوانند زندگی کنند. بنابراین تمام این سریالها هر چقدر هم که خوشساخت و جذاب باشند، نسبتی با جامعه ایران ندارند.
طبقه و نوع مناسبات خانواده مانی و نیما چه ارتباطی با جامعه ایران دارد؟ کدام خانواده شبیه این خانواده بزرگ و مافیایی رفتار میکند؟ چند درصد مردم ایران مانند بردیا در این سریال از راه حضور در مراسم غیرقانونی سیلیزنی کسب درآمد میکنند؟ چرا پلیس در این سریالها بیشتر از آنکه شبیه پلیسهای وطنی باشد، شبیه پلیسهای فیلمها و سریالهای آمریکایی است؟ چرا خلافکاران سریال گردنزنی شبیه گنگهای مافیایی محله هارلم هستند نه شبیه خلافکارانی که هر روز در خیابانهای تهران میبینیم؟ این پرسشها را میتوان تا به ابد ادامه داد، اما تعدد پرسشها تفاوتی در نتیجه ایجاد نمیکند.
این سریالها هیچ نسبت معناداری با جامعه امروز ایران برقرار نمیکنند و تمام آنها در یک انتزاع مطلق اتفاق میاُفتند. کارگردانان سریالهای شبکه نمایش خانگی در یک تصمیم نانوشته میکسی از سریالهای ترکی شبکه جم با سریالهای خوشساخت آمریکایی میسازند که تماشاگر تشنه را سیراب کند. مثلاً در همین سریال گردن زنی پرونده قتل نیما و باران حتماً باید به امیر نامزد سابق باران که در اداره آگاهی است ارجاع شود تا آن صحنههای مثلاً رمانتیک حضور امیر بر سر جنازه باران شکل بگیرد.
یا مثلاً شاهرخ خلافکار حتماً باید به واسطه یک موضوع ناموسی (احتمال پخش شدن فیلم و عکس دوست دخترش توسط نیما) این دو نفر را به قتل برساند. یا باید خانواده بزرگ و نیما به سبک سریالهای ترکی با یکدیگر اختلاف داشته باشند تا داستان سریال پیش برود تا تماشاگر را به یاد سریالهای شبکه جم بیاندازد. یا حتماً باید چند صحنه ممنوعه مانند صحنه مسابقات سیلی زنی که بردیا در آنها شرکت میکند در سریال داشته باشیم تا تماشاگر فراموش نکند در حال تماشای سریالی از پلتفرمهای اینترنتی است. این عدم نسبت سریالها با جامعه ایرانی باعث شده حاکمیت علیرغم برخی انتقادها از این سریالها حمایت کند و به آنها مجوز پخش بدهد. چون به هرحال این سریالها میتوانند مخدر خوبی برای تماشاگری باشد که انبوهی از مشکلات اقتصادی و معیشتی کمرش را خم کرده است. مخدری که حواس او را از شرایطی که در آن گرفتار شده است پرت میکند.