فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که، چون تو شاهی کس در جهان ندارد
شرح لغت: این: ضمیر اشاره به نزدیک مرجع آن جانان /آن: ضمیر اشاره به دور مرجعش جان.
تفسیر عرفانی:
جان بدون دیدار یار میلی به این دنیا ندارد و هر کس جانانی ندارد، به درستی جانی ندارد. مقصود او از این شعر این است که جان هر شخص بدون اینکه تصویری از وجود یار در ضمیرش نقش بسته باشد، تمایلی به چرخ گردون ندارد. در واقع میتوان گفت، کسانی که محبوبی برای خود متصور نیستند، جانی در ضمیر خود ندارند.
تعبیر غزل:
به امور ظاهری توجه مکن و فریب ظواهر دنیا را مخور! در کارهای خود از کسی که دارای سیرتی پاک است، کمک بگیر. به آینده و مشکلات آن فکر مکن و حال را دریاب که تنها خداوند از آینده خبر دارد. از ثروت و دارایی خود برای راحتی خود و خانواده ات بهره گیر.