فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
مطالب پیشنهادی از سراسر وب
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پایبند طره او
کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی
به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
شرح لغت: کمینه به فتح اول کمترین/ لمعه نور: به فتح اول و سکون دوم: درخشش نور
تفسیر عرفانی:
همه آن چه در طبیعت موجود است و خلقتی از ذات معشوق است، غلام درگاه اوست، سالکان درگاه دوست دربند عشق اویند و اگر این چنین نبود قرار و آرامششان سلب گشته و در این خاکدان آرام نداشتند.
تعبیر غزل:
در کشور عشق؛ ناز و تنعم و ثروت وجود ندارد و ارزش عاشقان واقعی با این معیارها سنجیده نمیشود، بلکه تنها چیزی که در این راه وجود دارد، حب و دوستی قلبی و باطنی به خداست که جایگزین تمام این عوامل میشود.