چه چیزی یک اثر هنری را به «شاهکار» تبدیل می‌کند؟

این اصطلاح نخستین بار در فرانسه‌ی قرن سیزدهم رایج شد؛ در آن زمان ارائۀ یک «شاهکار» شرط لازم برای پذیرش در یک صنف هنری بود.

شناسه خبر: ۴۲۵۱۱۶
چه چیزی یک اثر هنری را به «شاهکار» تبدیل می‌کند؟

شاهکار (به انگلیسی Masterpiece) یک اصطلاح پیچیده است و معنای آن در طول زمان به طرز چشمگیری تغییر کرده و در قیاس با نخستین باری که در قرن سیزدهم در زبان نوشتاری به شکل «شِ دُووْق» (chef d'œuvre) ظاهر شد، دارای تعریف کاملاً جدیدی از دید مدرن شده است.

این اصطلاح که زمانی با اصناف قرون وسطی مرتبط بود، امروزه برای بیان اینکه یک اثر هنری بهترین اثر یک هنرمند است استفاده می‌شود. 

شِ دُووْق (Chef d’Oeuvre): پدر شاهکار 

ش

اصطلاح شاهکار نخستین بار اواخر قرن سیزدهم در فرانسه ثبت شد. این اصطلاح که ابتدا به صورت شِ دُووْق یا چیف وُرک (کار اصلی در انگلیسی) توصیف می‌شد، مفهومی مرتبط با اصناف و شرکت‌ها بود. هنگام درخواست برای عضویت در یک انجمن صنفی، شِ دُوْق لازم بود. یعنی فرد برای پذیرفته شدن، نیاز به خلق یک شاهکار برای نشان دادن مهارت‌ها و تحصیلاتش داشت. کارآموزان سال‌ها صرف یادگیری حرفه خود می‌کردند و زیر نظر استادانی که می‌توانستند تکنیک‌های مورد نیاز در رشته‌شان را به آن‌ها بیاموزند زندگی و کار می‌کردند. هنرمندان، زرگران، آهنگران، بافندگان، داروسازان، کفاشان و نجاران همگی ملزم به خلق یک شاهکار بودند. 

وقتی یک کارآموز می‌توانست اثبات کند مهارت‌هایی دارد که دیگران نمی‌توانند به راحتی از آنها تقلید کنند، جایگاهش را در آن زمینه به دست می‌آورد و شایسته این میشد که استاد شناخته و خطاب شود. اگر کسی به قدر کافی خوب بود که عضوی از یک انجمن شود، پس خودش هم می‌توانست شاگرد داشته باشد.

در انگلستان، شاهکارها را بیشتر «آثار اثبات» (Proof Pieces) می‌نامیدند. این آثار اثبات بیشتر اوقات تمام مهارت‌های مورد نیاز برای موفقیت را اثبات می‌کردند. برای نمونه، یک بافنده می‌توانست از تمام تکنیک‌هایی که در طول آموزش یاد گرفته برای تولید یک قطعه منحصر به فرد استفاده کند که در آن بتواند تمام مهارت‌هایش را به یکباره اثبات کند. این فرایند شبیه نحوه‌ی استفاده‌ی هنرمندان امروزی از پورتفولیو هنگام درخواست کار یا کنسرت بود، راهی برای نشان دادن مهارت‌ها و استعدادها در یک زمینه‌ی خاص. 

انجمن طلاسازان نورنبرگ

در قرن ۱۶ و ۱۷، اصناف الزامات‌شان را درباره‌ی شاهکارها تغییر دادند. اگرچه شاهکارها، در این مرحله، هنوز کارکرد اصلی خودشان را به عنوان اوج مهارت و آموش هنرمند حفظ کرده بودند، معیارهای شایسته‌ی پذیرش شدن پیچیده‌تر شد. ارزش‌های کلاسیک با توسعه‌ی رنسانس در اروپا برجسته‌تر شدند و هنر به طور خاص نخبه‌گرایانه‌تر شد. دیگر استاد شدن از راه مهارت فنی کافی نبود. هنر به چیزی بیش از مهارت فنی نیاز داشت: چیره‌دستی تمام و کمال! 

در آلمان، جام‌های کلمباین یا تاج‌الملوک یکی از شاهکارهای استاندارد مورد نیاز برای ورود به انجمن طلاسازهای نورنبرگ بودند. نام آن‌ها با توجه به شکلشان که شبیه گل تاج‌الملوک بود، انتخاب شد. با این حال، واژه‌ی لاتین آن columbinus به معنای کبوترسان است، چون شکل این گل شبیه دسته‌ای از کبوترها است. گاهی اوقات به آن‌ها جام‌های استاد (Master Cups) نیز می‌گویند. 

نورنبرگ در پذیرش ورود اعضای جدید به انجمن صنفی خود سختگیر بود. آن‌ها نه تنها ملزم به درست کردن جام‌های تاج‌الملوک بودند، بلکه باید مجموعه‌ای از حلقه‌های طلایی و مُهر فولادی نیز می‌ساختند. شاهکارها باید بی‌عیب و نقص اجرا می‌شدند، چون اگر انجمن شاهکاری را رد می‌کرد، هنرمند همیشه فرصت ارسال دوباره اثرش را نداشت. با این حال، طبق قوانین صنفی، یک هنرمند می‌توانست به عنوان کارآموز در یک کارگاه به کارش ادامه دهد. 

جورجیو وازاری

شاید این تغییر در الزام متأثر از ظهور هنرمندان و نویسندگان برجسته‌ای همچون جورجیو وازاری نیز بود که نخستین مورخ هنر در تاریخ غرب به شمار می‌رود. وازاری با هدف روشن جداسازی هنرمندان بهتر از هنرمندان متوسط، کتاب‌ها و جزواتی درباره بهترین هنرمندان ایتالیا نوشت و به این ترتیب، سلسله مراتبی ایجاد کرد که چشم‌انداز تاریخ هنر را برای همیشه تغییر داد. نوشته‌های وازاری قرن‌ها بر تاریخ هنر اثر گذاشت و یک قانون به وجود آورد. بر مبنای نوشته‌های او مشخص میشد آثار هنری چه کسانی مستحق حفظ، مطالعه و بودجه هستند. فشار برتر بودن افزایش یافت و زمینه‌ساز ایجاد استانداردها و الزامات بالاتری شد، زیرا برخورداری از جایگاه‌های برتر برای کسانی که ارتباطات کمتری داشتند کمتر دست‌یافتنی بود. بدون ارتباطات در دنیای هنر، یک هنرمند باید ارزش خود را بیش از هر زمان دیگری اثبات می‌کرد. 

با رونق ارزش‌های کلاسیک در دوران رنسانس و تغییر به سمت استانداردهای بالاتر در خصوص شاهکارها، یادگیری فقط به دوران شاگردی استادان ختم نمیشد و آن‌ها باید خودشان درباره اروپای دوران کلاسیک می‌آموختند و در نمونه‌های کلاسیک هنر دقیق می‌شدند تا مهارت‌های لازم برای تبدیل شدن به یک هنرمند بزرگ را بدست آوردند. بهترین نمونه از چگونگی تأثیر این گرایش بر شاهکارها، مجسمه یونانی و باستانی «قانون» یا Canon اثر پولیکلیتوس است. مجسمه اصلی یونانی امروز دیگر باقی نمانده، اما یک نسخه رومی آن در پمپئی پیدا شد. نام این مجسمه در اصل دوریفوروس بود، اما زمانی که هنرمندان، به ویژه مجسمه‌سازان، به این مجسمه‌ی خاص به عنوان ایده‌آلی نگاه کردند که باید آن را الگو قرار داد، نامش را به کَنِن به معنای قانون/اصل/معیار (Canon) تغییر دادند. 

وقتی یک اثر هنری به بخشی از قانون تبدیل می‌شود، از مجموعه‌ای از استانداردهای گفتاری یا ناگفته پیروی می‌کند، به‌طور خاص، مجموعه‌ای از معیارها که می‌توان بر اساس آن‌ها قضاوت کرد. قضاوت این طور انجام می‌شود که متخصصان تاریخ هنر یا پیشگامانی مانند وازاری، با توجه به ارزش‌های خودشان، اثر هنرمندی را ایده‌آل در نظر می‌گیرند. کَنِن (دوریفوروس) ایده‌آل یونانی زیبایی و جوانی است. این سنگ صیقلی نمایشی از ماهیچه‌های صاف تراش‌خورده، حالتی متعادل و معمولی به نام کج‌ایستایی (ایستایی نامتقارن) و هماهنگی اندام‌ها، زاویه‌ها و اندازه‌گیری است. 

کَنِن (The Canon)

کنن

با گذشت زمان و پایان قرن نوزدهم، واژه شاهکار معنای دیگری پیدا کرد. در یک بافت مدرن معمولی، شاهکار می‌تواند هر چیزی باشد که کسی آن را شاهکار بداند. این کاربرد تازه بیشتر در موقعیت‌های اجتماعی یا آنلاین برای نظر دادن درباره محتواهای تولیدشده استفاده می‌شود. حتی یک مادر هم می‌تواند اثر هنری فرزندش را شاهکار بنامد. 

با این حال، در سطح رسمی‌تر، انتخاب شاهکار فقط توسط نهادها و مسئولان آن‌ها انجام می‌شود، مثلاً کارمندان موزه انتخاب می‌کنند کدام نقاشی‌ها در مجموعه موزه پذیرفته شوند و کدام نقاشی‌ها برای عموم به نمایش گذاشته شوند. با انجام این کار، موسسات به طور غیرمستقیم به مردم می‌گویند کدام هنرمندان ارزش شناختن بیشتر را دارند. 

شاهکارهای همیشه در حال تغییر

شاهک

بازار هنر تأثیری شبیه مؤسسات دارد، هرچند این تأثیر مسلماً بسیار کمتر است. بازار برای هنرمندان شناخته‌شده و مطالعه‌شده ارزش بیشتری قائل است تا هنرمندانی با همان میزان استعداد اما کمتر شناخته‌شده، صرفاً به دلیل جنبه اقتصادی شهرت که باز به وازاری بازمی‌گردد و راهش را از طریق خریدهای گران‌قیمت و موسسات معتبر باز می‌کند. بازار هنر امروز بسیار با بازار هنر قرن پانزدهم فرق دارد. اوایل قرن پانزدهم در هلند، هنرمندانی مانند پتروس کریستوس از ترفندهای عجیبی برای نمایش استعدادشان به مشتریان احتمالی استفاده می‌کردند. 

برای نمونه، در پرتره یک راهب کاتوسی، مگس کوچکی روی قاب اثر هنری نقاشی شده است. این مگس به طور خاص روی قاب توهم‌گرایانه قرار داده شده تا توانایی پتروس کریستوس در ایجاد عمق و نقاشی فراواقع‌گرایانه را به نمایش بگذارد. هدف از کشیدن مگس اینست که بیننده را وادار کند دوباره به سمت مگس نگاه کند تا ببیند آیا واقعی است یا خیر. با این نگاه دوباره، بیننده به استعداد خالق اثر پی می‌برد. این یک استراتژی بازاریابی عالی بود که مردم حین جستجوی یک بازار هنری جدید و شکوفا به آن دست یافتند. 

اگر شاهکار خواندن یک اثر هنری می‌تواند به راحتی تحت تأثیر نیروهای بیرونی قرار گیرد، نه صرفاً توافق کلی در مورد کیفیت اثر، این پرسش پیش می‌آید: آیا می‌توان موقعیت شاهکار را از دست داد؟ یک شاهکار از لحظه تمام شدنش، فقط «گاهی» شاهکار محسوب می‌شود. این امر ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد، از جمله اینکه یک نقاشی ناشناخته می‌ماند تا زمانی که فرد درستی آن را پیدا می‌کند و به آن توجه می‌کند، هنرمند اثر هنری‌اش را در طول حیاتش منتشر نمی‌کند و اینکه اثر هنری پس از مرگ هنرمند شاهکار اعلام می‌شود. با این حال، آیا یک شاهکار پس از شاهکار اعلام شدن ممکن است از سوی یک قدرت نهادی یا به واسطه تغییر گرایش‌های بصری جامعه، جایگاهش را از دست بدهد؟ 

محبوبیت آثار هنری ممکن است با گذشت زمان کمرنگ شود. همه آثار هنری این تنزل محبوبیت را تجربه نکرده‌اند، اما برخی از آن‌ها تجربه کرده‌اند، به این معنا که یک شاهکار می‌تواند روزی جایگاه شاهکار بودنش را از دست بدهد. حتی امروزه، نقاشی‌های بی‌شماری که زمانی شاهکار محسوب می‌شدند، اکنون به ندرت نامی از آن‌ها برده می‌شود یا نمایش داده می‌شوند. این به آن معنا نیست که یک اثر هنری اهمیت کمتری پیدا می‌کند، بلکه به دلیل عدم‌ارتباط با ارزش‌های اجتماعی معاصر، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. در اصل، اگر مردم دیگر مایل به تماشای یک اثر هنری خاص نباشند، احتمالاً آن اثر از یادها خواهد رفت، مگر اینکه اثر هنری جنبه دیگری داشته باشد که آن را با علایق مدرن مرتبط نگه داشته باشد. 

پس از اختراع عکاسی، نایل شدن اثر یک هنرمند به لقب شاهکار در معنای نهادی آن، حتی چالش‌برانگیزتر شد، هرچند نامحسوس. عکس‌ها از بسیاری جهات جایگزین نقاشی‌ها شدند و بسیاری از مردم از خود پرسیدند آیا نقاشی، به ویژه به عنوان یک حرفه، منسوخ خواهد شد یا خیر. هنرمندان تلاش کردند اهمیت آثار هنری در جامعه را با خلق آثار هنری سطح بالا نشان دهند و ثابت کنند نقاشی هنری است که عکاسی نمی‌تواند جای آن را بگیرد. در عکاسی‌های اولیه، فقط ساده‌ترین ویرایش‌ها برای اصلاح عکاسی در دسترس بود، در حالی که دست نقاش در این زمینه بسیار باز بود. 

شاهکار واژه‌ای است که در سراسر هستی خود دستخوش تغییر شده است. از زمان رواج اصطلاح شِ دُووْق در قرن سیزدهم در فرانسه برای پذیرفته شدن در انجمن، اصناف در نهایت استانداردهای خودشان را در پاسخ به نفوذ وازاری بالا بردند. استانداردها در طول قرن‌ها بالاتر و بالاتر رفتند و ما را به روزگار مدرن رسانند که خلق یک شاهکار هنوز یک چالش در مقیاس بزرگ و نهادی و در عین حال راهی دوستانه برای به اشتراک گذاشتن قدری عشق با خالق اثر است.

منبع : فرادید
نظرات
پربازدیدترین خبرها