
راهنماتو- تصور کن سالها روبهروی دری نشستهای که هیچوقت باز نمیشود. هر صدا، هر سایه، میتواند خیال آمدن باشد؛ اما نه خبری هست، نه صدایی. فقط تویی، یک دریچهی خاموش، و آهی که هر روز عمیقتر میشود. شعر ابتهاج، قصهی همین لحظهی بیپایان است.
به گزارش راهنماتو، هوشنگ ابتهاج، استاد بیان سکوتهاست. در شعر کوتاه اما جانسوز «نشستهام به در نگاه میکنم»، او با چند جمله، تصویر ناب و جاودانهای از چشمانتظاری ترسیم میکند؛ انتظاری که آه از دریچه برمیدارد و جوانی را به فراموشی میسپارد. نوشته امروز ما به بررسی این شعر زیبا اختصاص دارد، همراه ما باشید.
انتظار در شعر هوشنگ ابتهاج
در شعر کوتاه و عمیق «نشستهام به در نگاه میکنم»، هوشنگ ابتهاج تصویری بینهایت ساده اما دردناک از چشمانتظار بودن خلق میکند. شاعر کاری نمیکند جز نشستن و نگاه کردن به در؛ همین سکون و سکوت، فریادِ انتظار است. نگاه کردن به در، یعنی دلدادن به لحظهای که «او» ممکن است از راه برسد. این شعر، از آن دست آثاریست که با کمترین واژهها، بیشترین حجم احساس را منتقل میکند. «دریچه آه میکشد» یعنی تنهایی شاعر آنقدر عمیق است که حتی اشیای بیجان هم شریک این غم شدهاند. فضای اطراف شاعر نیز دلش گرفته، پنجره نفسش به شماره افتاده، و سکوت خانه، صدای قدمهای نیامده را در خود گم کرده است.
در میانهی شعر، وقتی گفته میشود «خیال دیدنت چه دلپذیر بود»، به اوجِ دردِ انتظار میرسیم؛ دیدار نه در واقعیت، بلکه در خیال رخ داده، و همین خیال، تنها پناه شاعر در تنهاییاش بوده است. او نه از دوری شکایت میکند، نه از معشوق گلایه دارد، بلکه با لحنی نرم و پذیرفته، فقط روایت میکند. در سطر مهم «جوانیام در این امید پیر شد»، چکیدهی تمام شعر نهفته است؛ این انتظار آنقدر طول کشیده که یک عمر را بلعیده. شاعر ما را با درد زمان مواجه میکند، با خردهخرده پیر شدن، با فرسایشی که نه از ضربهای ناگهانی، بلکه از نبودن ممتدِ یک حضور ایجاد شده. این شعر درباره سوختن است، اما بیصدا، بیحرارت؛ فقط با نور اندوهی که آهسته خاموش میشود.
و سرانجام، در پایان شعر، وقتی میگوید «نیامدی و دیر شد»، گویی انتظار دیگر معنایی ندارد. امیدی که تمام سالهای عمر را نگه داشته بود، اکنون رنگ باخته و تبدیل شده به واقعیتی تلخ: دیگر حتی اگر معشوق بیاید، همه چیز گذشته است. این «دیر شد» فقط یک جمله نیست؛ یک جهان است. جهانی که در آن، نه فقط دیدار ممکن نیست، بلکه دیگر دلی برای دیدار نمانده است. شاعر با همین دو واژه، پایان را ثبت میکند: پایان امید، پایان جوانی، پایان نگاهی که سالها به در خیره مانده بود. شعر سایه، قصیدهای برای تمام آنهاییست که بیصدا چشمبهراه ماندند و در نهایت با حسرتی خاموش، به خود گفتند: "دیر شد".
شعر «نشستهام به در نگاه میکنم» هوشنگ ابتهاج
نشستهام به در نگاه میکنم
دریچه آه میکشد
تو از کدام راه میرسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانیام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد
نیامدی و…
دیر شد…