
راهنماتو- احساساتی که برای نخستینبار لمس میکنیم، تا همیشه در قلبمان جاودانه میمانند؛ یادتان هست نخستین لرزش دلِ نوجوانیتان را؟ حسین پناهی با نگاهی لطیف و عمیق، قصه عشقی پنهان را از دریچه قلب مادربزرگی روایت میکند که راز دل نوهاش را بیآنکه بپرسد، در سکوت فهمیده است.
به گزارش راهنماتو، «کودکانه» از آن شعرهایی است که بیهیاهو، بیادعا، با واژگانی بیآلایش، ما را به دنیای معصومانهای میبرد؛ جایی میان خندهها و سکوتها، میان نگاه مادری نگران، پدری پرسشگر، برادری کنجکاو… و مادربزرگی که بیهیچ حرفی، همهچیز را میداند.
حسین پناهی در این شعر کوتاه، عاشقانهای پنهان را از زبان پسری نوجوان روایت میکند؛ عاشقانهای کوچک، اما با احساسی به وسعت جهان.
در این شعر، عشق نوجوانی نه فریاد میشود، نه آشکار، بلکه در دل کتابی ریاضی، در کنار گل سرخی کوچک، پنهان میماند. این شعر نجواگر، روایتی است از آن لحظههای خاموش اما پرشور، که برای همیشه در دل میمانند. آیا شما هم آن روزی را به یاد میآورید که با دلی پر از راز، به خانه بازمیگشتید…؟
این شعر را بخوانید که آن خاطرات شیرین در ذهنتان تداعی شود و بعد با نگاهی عمیقتر به آن پرده از لایههای پنهانی آن بردارید که شاید از آن بعد به شعر ننگریسته بودید.
شعر «کودکانه» از حسین پناهی
به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسهاش
و خندیده بود
چرا حسین پناهی گل سرخ را میان کتاب هندسه پنهان کرد؟
شعر «کودکانه» روایتی لطیف از شورِ خاموشِ نوجوانی است؛ عشقی که نه میتوان آن را به زبان آورد، نه میتوان پنهانش کرد. شاعر داستان پسری را روایت میکند که از مدرسه بازمیگردد؛ در حالیکه «کلاهی که بر هوا بود» استعارهای از سبکبالی، شور، یا شاید بیخیالیاش است. اطرافیانش، مادر، پدر، برادر، هر یک بهدنبال پاسخی منطقی و قابل لمس هستند: «چیزی دزدیدی؟»، «دعوا کردی باز؟»، «در کیفت دنبال چه هستی؟» اما هیچکدام حقیقت ماجرا را نمیفهمند، چون حقیقت ماجرا نه در دزدی است، نه در دعوا، نه در چیزی ملموس.
حقیقت، در دل پسرک است؛ همان جایی که مادربزرگ، با نگاه مهربان و عمیقش، آن را کشف میکند: «گل سرخی در دست فشرده کتاب هندسهاش».
این تصویر پایانی، هم نمادی از عشق است، هم نمادی از تضاد میان منطق (کتاب هندسه) و احساس (گل سرخ). انگار دل نوجوان، میان دنیای حسابگرانه بزرگترها و شور عاشقانه خودش، گیر افتاده است. مادربزرگ، نماد درک، مهر و حکمتی فراتر از قضاوتهای سطحی، تنها کسی است که بدون پرسش، راز دل او را میفهمد و میخندد؛ نه از سر تمسخر، بلکه از سر همدلی.
بنابراین این شعر درخشش خاصی دارد چون بدون پیچیدگیهای لفظی، با زبانی ساده و صمیمی، احساسات عمیق و جهانشمول عشق نوجوانی را بازتاب میدهد. پناهی، بهجای تاکید بر شورِ آشکار، به ظرافت سکوت، نگاه، و فهم ناگفتهها پرداخته است.