
راهنماتو- صف شعردوستان، از سالن تا حیاط امتداد یافته بود؛ گرمای خورشید و شوق دیدار، نمایشگاه کتاب تهران را به صحنهای از مهر و شعر بدل کرده بود. در میانه این ازدحام، فاضل نظری با صبری مثالزدنی کتابها را امضا میکرد و لبخندهای مردم را پاسخ میداد.
به گزارش راهنماتو، نمایشگاه کتاب تهران، همیشه فقط محل خرید کتاب نیست؛ گاهی جاییست برای دیدار دلسپردهها با خالقان کلمات. در یکی از شلوغترین روزهای نمایشگاه، فاضل نظری، شاعر معاصر و صاحبسبک، در غرفهی سوره مهر حاضر و با مخاطبان خود روبهرو شد؛ مخاطبانی که بعضیشان از شهرهای دور آمده بودند، با امیدی در دل و کتابی در دست. در این گزارش، نه فقط از شوق مردم برای امضای کتاب «نیست» میگوییم، بلکه نگاهی میاندازیم به شعری که در همین کتاب آمده و با سطرهایش، تلخی وداع و شیرینی دلبستگی را با تمام وجود فریاد میزند.
شعر «من تاب قهر یار ندارم» اثر فاضل نظری
اوقات تلخ و وضع خراب و هوا پس است
من تاب قهر یار ندارم بگو بس است
رعنا بتی که آب و گل آفرینشش
از چشمهای مبارک و خاکی مقدس است
ای جان بر لب آمده لبهای دوست را
آرامتر ببوس که این غنچه نورس است
آشفته خاطرش مکن ای پیک و بازگرد
حتی مگو که نامه به خط فلان کس است
زندانی امیدم و میدانم این قفس
هر قدر هم بزرگ شود باز محبس است
لازم نبود نام خودت را بیاوری
فاضل همین که شعر تو را بشنود بس است
در نزدیکی «نیست» چه میگذشت؟
در نزدیکی «نیست»، همه چیز بود؛ از شوق و اشتیاق تا صفهای بلند و بیپایان. جایی در حوالی غرفهی سوره مهر، فاضل نظری در محاصرهی هواداران مشتاقش ایستاده بود و بیوقفه امضا میداد، عکس میگرفت و لبخند میزد. صف امضا از پیش از شروع مراسم شکل گرفته بود و با گذشت ساعتها نهتنها کوتاهتر نمیشد، بلکه تا حیاط هم امتداد پیدا کرده بود. هرچند گرمای هوا و تأخیر چند دقیقهای شاعر میتوانست بهانهای برای بینظمی باشد، اما مردم با کتابهایی در دست و چشمانی پر از شوق، آرام و صبور در صف ایستاده بودند؛ گویی خودِ شعر در میان آنها جریان داشت.
در این ازدحام، چهرههایی از شهرهای مختلف، حتی خارج از کشور، دیده میشد. کسی از شیراز آمده بود، دیگری از کویت، و آنسو مادر و پسری از سمنان فقط برای یک امضا. «نیست» بهانه بود، اما آنچه در نزدیکیاش میگذشت، تجلی نادری از پیوند میان شاعر و مخاطب بود؛ پیوندی که در روزگار کمرمق کتابخوانی، صحنهای پرشور از فرهنگ، احترام و دلبستگی ساخت.