زیباترین اشعار فارسی؛ گفت‌وگوی حسین پناهی و نازی زیر چتر

اگر آدم‌ها نبودند دنیا جای قشنگ‌تری بود؟ این شعر حسین پناهی در گفت‌وگویش با نازی، شعری کودکانه نیست. بحثی است عمیق از بحران وجود انسان در جهان خلقت.

شناسه خبر: ۴۴۷۱۵۶
زیباترین اشعار فارسی؛ گفت‌وگوی حسین پناهی و نازی زیر چتر

راهنماتو- اگر انسان‌ها نبودند آتش کشف می‌شد؟ آهن‌ها تبدیل به تیرهای ساختمانی و ماهیتابه می‌شدند؟ چه پاسخ عمیقی می‌دهد حسین پناهی به نازی. اما چقدر همه چیز ساده و کودکانه به نظر می‌رسد. در ژرفنای این شعر چه پیامی نهفته است؟

به گزارش راهنماتو، در جهان بی‌انسان شاید جنگل‌ها آبادتر، دریاها آرام‌تر و حیوانات بی‌دغدغه‌تر بودنی. آلودگی نبود، جنگ نبود، شاید هم تنهایی هیچ معنایی نداشت. اصلا شاید معنا هم معنا نداشت. مگرنه آنکه انسان است که معنا را می‌آفریند؟

در این گفت‌وگوی کودکانه و اما تلخ، چیزی هست که حسین پناهی خوب می‌دانست: آدم بودن، با همه‌ی اشتباهات و جنونش، هنوز هم شاید حامل معنای عشق است. پناهی، بدون آن‌که پاسخی مستقیم بدهد، این سوال را می‌کارد در دل ما: آیا جهان، بی‌انسان، زیباتر است؟ یا شاید با تمام تلخی‌ها، بودن ما با چتر، آتش، تابه و گوجه، خودش یک جور زیبایی است، فقط اگر یادمان نرود که آدم بودن، یعنی عاشق بودن. شعر حسین پناهی را می‌خوانیم و مروری بر آن خواهیم داشت.

شعر «گفت‌وگوی من و نازی زیر چتر» از حسین پناهی

نازی:
بیا زیر چتر من،
که بارون خیست نکنه.

می‌گم، خیلی قشنگه
که بشر تونست آتیشو کشف کنه.
ولی قشنگ‌تر اینه که
یاد گرفت گوجه رو
تو تابه‌ها سرخ کنه و بخوره.

راستی؟
اگه یه روزی
گوجه هیچ‌جا پیدا نشه...
اون‌وقت بشر چیکار کنه؟

من:
هیچی نازی،
دانشمندا تز می‌دن
تا تابه‌ها رو بخوریم!

وقتی آهن‌ها هم تموم بشن،
اون‌وقت بشر
لباساشو درمیاره
و با هلهله،
از رو آتیش می‌پره!

نازی:
دوربین لوبیتل، مهریه‌ی منه؛
اگه با هم بخوریم،
هلهله‌های من و تو
چجوری ثبت می‌شن؟

من:
عشق من،
آب‌ها لنز مورب دارن؛
آدمو وارونه ثبت می‌کنن.
ژسمون، توی آب برکه
تا قیامت می‌مونه.

نازی:
رنگی؟ یا سیاه‌وسفید؟

من:
من سیاه، و تو سفید.

نازی:
آتیش چی؟
تو آب‌ها خاموش نمی‌شن آتیشا.

من:
نمی‌دونم والله...
چتر رو بده به من.

نازی:
اون کسی که چتر رو ساخت، عاشق بود...

من:
نه عزیز دل من،
آدم بود.

حسین پناهی: اگر انسان‌ها نبودند، جهان بی‌معنا بود؟

در دل گفت‌وگویی ساده میان «نازی» و «من»، شعری از حسین پناهی جهانی کوچک اما پُر از لایه‌های معنا را پیش روی ما می‌گذارد. گفت‌وگویی کودکانه که در عین بی‌تکلّفی، به پرسش‌هایی بزرگ درباره‌ی هستی، انسان، عشق، تکنولوژی و معنا می‌پردازد؛ و بی‌آنکه مستقیم بگوید، خواننده را با یکی از مهم‌ترین سؤالات فلسفی مواجه می‌کند:

اگر انسان‌ها نبودند، آیا جهان زیباتر بود؟ یا اصلاً آیا «زیبایی» وجود داشت؟

شعر با باران آغاز می‌شود؛ نازی از مخاطب می‌خواهد زیر چتر بیاید تا خیس نشود. اما چتر فقط ابزاری برای دور ماندن از باران نیست، بلکه نشانه‌ای از مراقبت، از میل به بودن در کنار دیگری‌ست. نازی و «من» درباره‌ی آتش حرف می‌زنند، و اینکه کشف آتش شاید زیبا باشد، اما اینکه آدم گوجه را در تابه سرخ می‌کند و می‌خورد، زیباتر است. این جمله ساده، حقیقتی عمیق را فاش می‌کند:

انسان تنها موجودی‌ست که از دل طبیعت، معنا می‌سازد.

آتش به‌خودی‌خود سوزاننده است؛ اما وقتی انسان با آن غذایی می‌پزد، خاطره، مزه، زندگی خلق می‌شود.

شعر ادامه می‌یابد و فرض می‌کند گوجه‌ای باقی نمانده. تابه‌ها را می‌خوریم. آهن‌ها تمام شوند، از روی آتش می‌پریم. این تصویر، سقوط یا شاید بازگشت انسان به آغاز است؛ جایی که هیچ چیز جز تن و آتش نمانده، اما حتی در این برهنگی، باز هم جشن، رقص، هلهله هست. چرا؟ چون هنوز انسان هست، هنوز معنا هست.

نازی نگران ثبت خاطره‌هاست. دوربینش، مهریه‌اش، ممکن است خورده شود. پس ثبت لحظه‌ها چگونه ممکن می‌شود؟ پاسخ مرد: آب‌ها لنز دارند، آدم را وارونه ثبت می‌کنند. اگر دوربینی نماند و فقط طبیعت بماند، دیگر ثبت و حافظه‌ای نیست. طبیعت، انسان را تنها بازتاب می‌دهد، آن هم معکوس. این فقط انسان است که می‌تواند خاطره بیافریند.

پایان شعر، اوج معناست:

«اون‌کسی که چتر رو ساخت، عاشق بود.»

«نه عزیز دل من، آدم بود.»

این گفت‌وگو نه یک اصلاح بلکه تأکید است: عاشق بودن، بخشی از انسان بودن است. چتر نشانه‌ای از عشق است، چون ساخته‌ی انسانی‌ست. همان انسانی که برای باران، آتش، گوجه، دوربین، و حتی برهنگی معنایی خاص دارد.

نظرات
پربازدیدترین خبرها