
راهنماتو- در گسترهی پر رمز و راز شعر فارسی، کمتر بیتی به اندازهی سرودهی عطار نیشابوری توانسته است عمق و عظمت عشق عرفانی را اینگونه بیپروا و کوبنده به تصویر بکشد. در این شعر شگرف، عشق نه فقط حسّی لطیف، که طوفانی ویرانگر است؛ نیرویی که عاشق را از خویش میرهاند و تا بلندای حقیقت ناب میکشاند و فراتر از محبت پیش میرود.
به گزارش راهنماتو، در ساحت عشق عرفانی، «محبت» دیگر کافی نیست. محبت، مقدمهای است برای آن طوفان عظیمی که جان را میرباید و عاشق را بیخویش میسازد: عشق. جایی که عقل از کار میافتد، زمان فرو میپاشد و انسان در آتش طلب، همچون پروانهای در شعله، میسوزد بیآنکه بخواهد خاموش شود. در شعر پیشرو، عطار نیشابوری، این سالک جانسوختهی قرنها، دریچهای از چنین عشقی را میگشاید؛ عشقی که از محبت فراتر میرود، چونان نوری ازلی، روح را به آستانه حقیقت میکشاند.
بیشتر بخوانید: معرفی سریال سووشون؛ انتظار ما از این اقتباس مهم چیست؟
بیشتر بخوانید: با کاروان الجایتو به سمت زنجان؛ بلندترین برج آجری جهان کجاست؟
بیشتر بخوانید: برترین انیمههای ماوراطبیعه دنیا؛ رتبهبندی براساس میزان شگفتانگیز بودن
غزل شماره 649 عطار
عشق چیست از خویش بیرون آمدن
غرقه در دریای پر خون آمدن
گر بدین دریا فرو خواهی شدن
نیست هرگز روی بیرون آمدن
ور سر کم کاستی دارای در آی
زانکه اینجا نیست افزون آمدن
لازمت باشد اگر عاشق شوی
ترک کردن عقل و مجنون آمدن
از ازل آزاد گشتن وز ابد
محرم سر هم اکنون آمدن
چون توان بودن به صورت بارکش
پس به معنی فوق گردون آمدن
سر بریده راه رفتن چون قلم
پا و سر افکنده چون نون آمدن
سرنگون رفتن درین دریای ژرف
پس نهان چون در مکنون آمدن
چون دهم شرحت همی گم بودگی است
محرم این بحر بیچون آمدن
تا ابد یکرنگ بودن با فنا
نی همی هردم دگرگون آمدن
چیست ای عطار کفر راه عشق
سست دین از همت دون آمدن
عشق در شعر عطار؛ سفری از خویش تا حقیقت
عشق، چنانکه در سنت عرفانی ایران بهویژه نزد عطار نیشابوری جلوهگر میشود، صرفاً شور و شوقی انسانی یا لذت نیست، بلکه دگرگونی کامل هستی و خروج از محدودۀ «خود» است؛ سلوکی سرخ و جانگداز که از ساحت محبت آغاز میشود و در نهایت، به فنای مطلق در دریای بیکران حق میانجامد.
آغاز این راه، از محبت است، آنگونه که در انسان فطرتاً نهفته است؛ چه در صورت عشق به معشوق، چه در پاسخ به جمال، نیکی یا کمال دیگری. این محبتها ریشه در نیازهای زیستی یا گرایشهای نفسانی دارند، اما در سیر تکامل روح، اگر با نگاهی زاهدانه و روحانی همراه شوند، شکل دیگری به خود میگیرند. عرفا، بهویژه کسانی چون دیلمی و غزالی، بر این باورند که عشق در مراتب بالای خود، موهبتی الهی است که انسان را از مرزهای طبیعت، غریزه و منفعت عبور میدهد و او را در وادی حیرت و بیخودی قرار میدهد؛ همانجایی که عطار آن را با تصویر مهیبی از «غرقهشدن در دریای پرخون» ترسیم میکند:
عشق چیست؟ از خویش بیرون آمدن / غرقه در دریای پرخون آمدن
در این بیان، عشق نه فقط عاطفهای نیرومند، بلکه وضعیتی از ترک خویش، مرگ تدریجی خود طبیعی، و ورود به حیات معنوی است؛ در این مرحله عاشق «آینهی تمامنمای حقیقت» میشود، و دیگر از او چیزی نمیماند جز بازتاب نور محبوب.
محبت، آغاز حرکت است، اما عشق، سکون در بیمرزی است. آنگاه که عاشق چون «قلم» سر بریده به راه میافتد و چون حرف «نون» سر افکنده میشود، نشانهای است از آنکه عقل و اختیار را پشت سر گذاشته است. عطار در بیان این گذار، یکی از تندترین و نابترین صورتبندیهای عرفانی عشق را به دست میدهد:
لازمت باشد اگر عاشق شوی / ترک کردن عقل و مجنون آمدن
این ترک عقل، نه جنون معمول، که ترک حسابگری، منافع و عقل معاشاندیش است. اینجا نه از رستگاری مادی خبری هست و نه از دستاوردهای دنیوی. عاشقِ حقیقی به مقام فنا میرسد، به «بحر بیچون» درمیغلتد و هستیاش را وانهاده، به محضر حق درمیآید؛ چنانکه در متن ارسالی تو نیز آمده بود، او دیگر حتی جسم، دل، مغز و نفس خود را مانع راه میداند و نیستی را بر بودن، فنا را بر بقا ترجیح میدهد. چنین انسانی دیگر محکوم مکان، زمان یا شریعت ظاهری نیست؛ او خود شریعت مهر شده است، و سیمای او همان نور الهی است که ظلمت را میزداید.
در این نقطه، که کلام از وصف بازمیماند، تنها همین بیت عطار است که جان سخن را بر زبان میآورد:
محرم این بحر بیچون آمدن / تا ابد یکرنگ بودن با فنا
و در نهایت، او که با عشق چنین راهی را پیموده، دیگر نیازی به دینِ رسمی، پاداش اخروی یا حتی بهشت ندارد؛ زیرا به مقام یگانگی رسیده است، همانطور که عطار در پایان با بیپروایی تمام میگوید:
چیست ای عطار، کفرِ راهِ عشق؟ / سستدین از همت دون آمدن
او دیگر نه مؤمن است، نه کافر؛ نه زنده، نه مرده؛ نه زمینی، نه آسمانی. او، فقط عاشق است؛ و این کافیست.