پدری که فرزندش را می‌بلعد و چند نقاشی تاریک و سیاه دیگر

در زندگی فرانسیسکو گویا چه اتفاقاتی افتاد که او را به خلق ۱۴ نقاشی سیاه و ترسناک روی دیوارهای خانه شخصی‌اش واداشت؟

شناسه خبر: ۴۵۱۴۴۳
پدری که فرزندش را می‌بلعد و چند نقاشی تاریک و سیاه دیگر

فرادید نوشت: فرانسیسکو گویا اواخر قرن هجدهم در اسپانیا به عنوان هنرمندی جوان، پرشور و پرانرژی رشد کرد، اما امروزه او را بیشتر به خالقِ «تاریک‌ترین آثار تاریخ هنر» می‌شناسند.

«نقاشی‌های سیاه» مجموعه‌ای از مفاهیم تیره و بدبینانه بود که گویا در دوران پیری روی دیوارهای داخلی خانه شخصی خودش خلق کرد؛ آثاری که هرگز نمی‌خواست آن‌ها را به نمایش عمومی بگذارد. چه بر سر زندگی گویا آمد که او را واداشت در خلوت خانه‌اش چنین صحنه‌های هولناکی را ترسیم کند؟ 

فرانسیس گویا که بود؟ 

1

بازی چشم‌بسته، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۷۸۸.

فرانسیسکو گویا سال ۱۷۴۶ در خانواده‌ای از رده میانه در فوئنده‌تودوس، اسپانیا زاده شد. او در مدرسه‌ای مذهبی به سرپرستی تحصیل کرد؛ جایی که در او روحیه استقلال در یادگیری تقویت شد. گویا نقاشی را خودآموخته آغاز کرد و سپس به سرپرستی خوزه لوسان یی مارتینس در ساراگوسا آموزش دید. سپس در مادرید شاگرد فرانسیسکو بایو شد و با خواهر او، جوسفا بایو (که گویا با محبت او را «پپِا» می‌خواند) ازدواج کرد. 

گویا با کمک استاد و شوهرخواهرش، توانست در مقام طراح نقوش برای قالی‌های سلطنتی استخدام شود. این قالی‌ها شامل صحنه‌هایی شاد و سرزنده با رنگ‌های ملایم می‌شدند که یادآور هنر روکوکو در قرن هجدهم بودند. به این ترتیب، پای گویا به دربار سلطنتی باز شد. او به عضویت آکادمی سلطنتی هنر درآمد و سفارش‌هایی برای نقاشی‌های پرتره اعضای خانواده سلطنتی دریافت کرد. نکته جالب این پرتره‌ها اینست که گویا چهره‌ی افراد سلطنتی را بدون اغراق یا زیباسازی کشید و حتی برخی باور دارند زشتی آگاهانه‌ای که در نقاشی‌هایش دیده می‌شود، نوعی انتقاد سیاسی از حکومت بود. با این حال، سبک ویژه او در دربار محبوب شد و گویا به موفقیتی چشمگیر دست یافت. 

 

از دست دادن شنوایی

0

حیاط دیوانگان، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۷۹۴.

سال ۱۷۹۲، گویا بیمار شد. دلیل بیماری او روشن نیست، اما مسمومیت با سرب یک نظریه رایج است. او به تدریج بهبود یافت اما دچار کم‌شنوایی شد و تا آخر عمر از آن رنج برد. گویا افزون بر نقاشی، عاشق موسیقی و مکالمه بود که هر دو یا برایش از بین رفته بودند یا به دلیل معلولیت جدید به شکل باورنکردنی دشوار شده بودند. 

سازگاری با زندگی بدون شنوایی در سن ۴۶ سالگی، نخستین لحظه از لحظات تاریک زندگی گویا بود. او به آثار هنری خود روی آورد و به شیوه‌ای اکسپرسیونیستی، حیاطی پر از «دیوانه‌ها» را نقاشی کرد. آن‌ها با هم گلاویز می‌شوند، با حالت‌های عجیب روی زمین تکان می‌خورند، با هوای خالی می‌جنگند و روی زمین می‌خزند. یک نگهبان، مردان در حال گلاویز شدن را در مرکز تصویر کتک می‌زند. این نقاشی در برهه‌ای از زندگی گویا خلق شده که او اضطراب آشکاری را به دلیل از دست دادن شنوایی و سلامت عمومی جسمی و روانی خود نشان می‌داد. او در جوانی به تیمارستان‌ها سر زده بود و از آنجا که تربیت چنان بود که پیرو روشنگری باشد، آن‌ها را به دلیل نحوه برخوردشان با بیماران روانی، نفرت‌انگیز می‌دانست. نور خورشید در آسمان بالای نقاشی، درست با وحشتی که در پایین در جریان است، تضاد دارد. 

نقد حماقت‌های جامعه

3

به خواب رفتن عقل، هیولاها را می‌آفریند، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۷۹۹

گویا چند سال پس از خلق «حیاط تیمارستان»، مجموعه‌ای از ۸۰ چاپ‌سنگی به نام کاپریچوس (Los Caprichos) منتشر کرد؛ آثاری نمادین که به نقد جامعه اسپانیا می‌پرداختند. در این دوره، بدبینی گویا شدت گرفته بود. او افراد جامعه را خرافاتی، نادان، سطحی‌نگر و فاقد عقلانیت می‌دید. این دیدگاه در تصاویر پر از غول‌ها، جادوگران، دیوها و ارواح پلید به تصویر کشیده شد. در این نقاشی‌ها، زنان مورد حمله هیولاها قرار می‌گیرند، زنان مسن‌تر پچ‌پچ‌کنان غیبت می‎کنند، فجایع رخ می‌دهند، به الاغ‌ها سواد خواندن و نوشتن آموخته می‌شود و شیاطین در آسمان پرواز می‌کنند. 

تاریخ‌نگاران هنر باور دارند که گویا به‌عنوان یکی از طرفداران عقل و خرد، معتقد بود اگر جامعه بتواند بر پایه عقلانیت بنا شود، می‌تواند روشنی و حقیقت را جایگزین تاریکی کند. اما آثار دیگر او گواه این هستند که او از ضعف‌ها و کاستی‌های جامعه به شدت نومید شده بود. 

هنرمندی زخمی از جنگ

4

سوم می، اثر فرانسیسکو دی گویا، ۱۸۱۴

سال ۱۸۰۸، شرایط برای فرانسیسکو گویا بدتر شد. در این سال، ناپلئون بناپارت عهدنامه فونتن‌بلو را نقض کرد و با دستور تصرف دژهای استراتژیک، فرمان حمله به اسپانیا را صادر کرد. این حمله آغاز جنگ شبه‌جزیره بود که تا سال ۱۸۱۴ اسپانیا را به ویرانی کشاند. ناپلئون کنترل اسپانیا را به دست گرفت و برادرش را بر تخت سلطنت نشاند که شاید ابتدا برای گویا خوشنودکننده بود، چرا که او بخشی از گروهی بود که باور داشتند الهام گرفتن از فرانسه می‌تواند مدرنیته را به اسپانیا بیاورد. 

با این حال، وقتی گویا دید حاکم جدید فرانسوی آن‌ها چقدر می‌تواند شرور باشد، دیدگاهش خیلی زود تغییر کرد. وقتی برادر ناپلئون، ژوزف در مقام پادشاه اسپانیا تاجگذاری کرد، مادرید قیامی را تجربه کرد. پادشاه ژوزف می‌خواست اقتدار تزلزل‌ناپذیر خود را نشان دهد و شورش را به سرعت سرکوب کند. برای انجام این کار، فرانسوی‌ها هر متخلفی را دستگیر کردند و صدها شهروند اسپانیایی را تیرباران کردند، وحشتی که گویا با چشمان خود شاهد آن بود. جنگ ادامه یافت و اسپانیایی‌ها از شگردهای چریکی استفاده کردند. 

5

دوم ماه مه ۱۸۰۸، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۸۱۴

پس از شکست نهایی ناپلئون در سال ۱۸۱۴، شاه فردیناند هفتم به تاج‌وتخت بازگشت. پس از بازگشت پادشاه، همه کسانی که پیش‌تر از فرانسویان حمایت کرده بودند، از جمله گویا، بازجویی شدند. با این حال، گویا توانست از مجازات بگریزد. در همین دوران بود که از او خواسته شد نقاشی‌هایی با موضوع تبلیغات میهن‌پرستانه خلق کند؛ آثاری برای گرامیداشت قربانیان اسپانیایی آن کشتارهای وحشیانه. نتیجه این سفارش، دو نقاشی مهم و اثرگذار بود:  (دوم ماه مه ۱۸۰۸) و (سوم ماه مه ۱۸۰۸) 

(دوم ماه مه ۱۸۰۸) صحنه شورش مردم مادرید در برابر سواره‌نظام مملو از خشونت است. تصویری پرتنش از مبارزه مستقیم و بی‌رحمانه. 

(سوم ماه مه ۱۸۰۸) درباره پیامدهای آن روز است؛ صحنه‌ای نفس‌گیر از اعدام‌های دسته‌جمعی شهروندان عادی که جسارت کردند در برابر اشغالگران فرانسوی مقاومت کنند. در این نقاشی، مردی در مرکز قاب، در حالی که زیر نور قرار گرفته، با چشمان پر از هراس، دست‌هایش را همچون صلیب به پیرامونش باز کرده، سمت راست او، پیکرهای بی‌جان افرادی قرار دارد که پیش از او اعدام شده‌اند و سمت چپش، صفی از قربانیان بعدی ایستاده‌اند. سربازانی که به اعدام سرگرمند، پشت به بیننده هستند و در زاویه‌ای تند، به شکل ستونی از خشونت در قاب دیده می‌شوند. 

نقاشی‌های سیاه گویا

6

ال آکولار (سبت جادوگران)، اثر فرانسیسکو گویا، 1820-1823

با ادامه‌ی تغییر سیاست در دربار، لیبرال‌ها در دربار سرکوب شدند. گویا در دوران پیری به دنبال گوشه‌نشینی، از شهر شلوغ مادرید به «کوئینتا دِل سوردو» نقل مکان کرد؛ خانه‌ای که نامش به معنای «خانه‌ی روستایی مرد ناشنوا» است که به نام صاحب قبلی‌اش که او نیز ناشنوا بود نامگذاری شده است. گویا در «کوئینتا دل سوردو» بود که نقاشی‌های سیاه خود را خلق کرد. این ۱۴ نقاشی زاده ذهن گویا پس از یک عمر بیماری، دلشکستگی شخصی، جنگ‌های خونین، سرکوب سیاسی و نقاشی اکسپرسیونیستی بودند. 

او این نقاشی‌ها را برای خودش در قالب شکل نابی از خودبیانگری روی دیوارهای داخلی خانه‌ی شخصی‌اش خلق کرد. گویا هرگز نمی‌خواست مردم «نقاشی‌های سیاه» را ببینند. نقاشی‌های سیاه تنها پس از مرگ او در سال ۱۸۲۸، نزدیک به ۵ تا ۸ سال پس از اتمامشان کشف شدند. بنابراین، آن‌ها گواه ذهن هنرمند در برهه‌‎ای از حیات او هستند که از بیماری روانی، انتقادات تلخ از حماقت‌های جامعه و خاطرات غم‌انگیز جنگ‌ها و قتل عام‌ها رنج می‌برد، در حالی که روزهایش را در تنهایی می‌گذراند. 

گویا در فن نقاشی فرسکو (دیوارنگاره) مهارت داشت؛ روشی که رنگدانه‌ها به لایه گچ تازه می‌چسبند و ابدی می‌شوند. اما «نقاشی‌های سیاه» با رنگ روغن روی گچ خشک‌شده اجرا شدند که از دید فنی بسیار متفاوت است. این نکته شاید به این دلیل بود که گویا هرگز نمی‌خواست این نقاشی‌ها ماندگار شوند. 

انگیزه‌های گویا 

2

ساتورن فرزندش را می‌بلعد، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۸۲۰-۱۸۲۳.

چرا فرانسیسکو گویا چنین تصاویر هولناکی را روی دیوارهای خانه‌ی خود خلق کرد؟ پاسخ بی‌چون و چرایی برای این پرسش وجود ندارد، اما تاریخ‌نگاران هنر چند احتمال داده‌اند. نخست: تجربیات تلخ زندگی شخصی او که شامل بیماری‌های پی‌درپی، جنگ‌های خونین و بی‌عدالتی‌های اجتماعی می‌شدند که گویا در طول عمر خود تجربه کرده بود و درون‌مایه‌ای تاریک و تراژیک در ذهن او شکل داده بودند. دوم: مسمومیت احتمالی با سرب بود. سال‌ها استفاده از رنگ‌های حاوی سرب شاید موجب ایجاد اختلالات عصبی و روانی در او شده بود. سوم، واکنش به سرکوب سیاسی: در سال‌های پایانی زندگی گویا، فضای سیاسی اسپانیا بار دیگر بسته شد و لیبرال‌ها تحت فشار شدید قرار گرفتند. «نقاشی‌های سیاه» می‌توانند نوعی اعتراض خاموش و خصوصی به این سرکوب باشند. 

«ساتورن فرزندش را می‌بلعد» نمونه‌ایست از این که چگونه این صحنه‌های تاریک می‌توانند به عنوان تمثیل‌های بصری اکسپرسیونیستی برای طرز فکر گویا عمل کرده باشند. ساتورن بازوی پسرش را می‌جود، پسری که پیشگویی شده بود او را از سلطنت برکنار خواهد کرد. خون از بازو و گردن بی‌سرش جاریست در حالی که بدنش در آغوش پدرش آویزان است. انگشتانش به پشت پسرش فشار می‌آورند. کودک به‌راستی کودک نیست؛ او یک بزرگسال کامل است. او به قدر کافی بزرگ بود که بفهمد چه اتفاقی برایش می‌افتد، هرچند قدرت متوقف کردن آن را نداشت. 

نگاه گویا به آزادی هنری

9

دو زن و یک مرد (مردی که توسط دو زن  تمسخر می‌شود )، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۸۲۰-۱۸۲۳.

مورخان هنر همچنین می‌توانند نتیجه بگیرند «نقاشی‌های سیاه» در قالب شکلی خصوصی از ابراز وجود استفاده می‌شدند. گویا اوایل دوران حرفه‌ای خود، وقتی از بیماری رنج می‌برد، نامه‌ای به یکی از هنرمندان همکارش نوشته بود. در این نامه، او از فقدان آزادی خلاقانه شکایت کرده و ادعا کرده بود از وضع موجود احساس خفگی می‌کند. او استدلال کرده بود اگر به هنرمندان آزادی کامل هنری داده شود، استعداد خلاق در اسپانیا با پیشرفت منفجر خواهد شد. 

گویا معتقد بود نقاشی نباید با دقت هندسی آن آموزش داده شود یا ارزش‌گذاری شود، بلکه باید با بیان احساسات از راه حرکت و تکنیک باشد. به نقل از او: «آکادمی‌ها نباید محدودکننده باشند. […] آن‌ها باید الگوی اجبار و نوکری را که در مدارس کودکان یافت می‌شود، از بین ببرند، از شرّ احکام مکانیکی و جوایز ماهانه و همچنین کمک‌هزینه‌ها که هنرِ آزاد و شریف نقاشی را به چیزی پست، فرومایه و زنانه تبدیل می‌کند، خلاص شوند. نباید دوره‌های ثابتی برای مطالعه هندسه یا پرسپکتیو وجود داشته باشد.» 

10

سگ غرق شده، اثر فرانسیسکو گویا، ۱۸۲۰-۱۸۲۳.

گویا تنها سه سال در «کوئینتا دل سوردو» ماند. او که احساس اضطراب سیاسی فزاینده‌ای داشت، از اسپانیا گریخت و باقی عمر خود را در فرانسه گذراند و سال ۱۸۲۸ در بوردو درگذشت. آثار هنری که او مخفی نگه داشته شده بود، یعنی «نقاشی‌های سیاه» او، بینندگان را با فرآیند خلاقانه و بدون فیلتر یک هنرمند بزرگ آشنا میکنند که آثارش مملو از اضطراب، انتقاد و خشونت وحشتناک است. «کوئینتا دل سوردو» سال ۱۹۰۱ تخریب شد، اما نقاشی‌ها با خیال راحت برداشته شده و به موزه «دل پرادو» در مادرید منتقل شدند، جایی که هنوز هم می‌توان آن‌ها را دید.

منبع : فرادید
نظرات
پربازدیدترین خبرها