زیباترین اشعار فارسی؛ شعری برای تمام چیزهایی که از تو بعید نیست از زبان یداللهی

افشین یداللهی در این شعر، معشوق را نه به قصد اغراق، که به شیوه‌ی درک عاشقانه‌اش، در قامت یک اسطوره تصویر می‌کند؛ تصویری که از آمیزش نگاه شخصی و نیروی تخیل شاعرانه شکل گرفته، و پس از آن، دیگر هیچ بعیدی در جهان باقی نمی‌ماند.

شناسه خبر: ۴۵۱۶۸۵
زیباترین اشعار فارسی؛ شعری برای تمام چیزهایی که از تو بعید نیست از زبان یداللهی

راهنماتو- در این شعر افشین یداللهی، واژه‌ها دروغ نمی‌گویند، بلکه با بزرگ‌نمایی حقیقت سعی دارند حسی که زبان را از بیانش عاجز می‌دانند بازتاب دهند.این شعر، نه ستایش صرف معشوق، بلکه بازتابی‌ست از تجربه‌ای انسانی که در آن، اغراق نه اغراق، که ضرورت است.

به گزارش راهنماتو، عشق، جهان را وارونه می‌بیند؛ نه از روی خطا، بلکه از سر شوق. در نگاه عاشق، آن‌که دوستش دارد، از جنس آدمیان نیست؛ او افسونگر است، آفریننده‌ی معنا، و گاه حتی بزرگ‌تر از اسطوره‌ها. شعر عاشقانه، نه گزارشی از واقعیت، بلکه پژواکی از این دگرگونی‌ست: جایی که معشوق، ناممکن را ممکن می‌کند و هر «بعیدی» را ممکن می‌کند. در همین بستر، افشین یداللهی، شاعری که نامش با روانپزشکی گره خورده، در شعر «از تو بعید نیست»، تصویر عاشقانه‌ای می‌آفریند که نه به اغراق، که به شدت تجربه‌ی عشق بازمی‌گردد.

شعر «از تو بعید نیست» از افشین یداللهی

 

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود

 

از تو بعید نیست میان دو خنده ات

تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود

 

توران به خاک خاطره هایت بیافتد و

آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود

 

چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست

درآینه، بدون گمان، عاشقت شود

 

از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد

خاکستر جهنمیان عاشقت شود

 

وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست

هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود

 

از من بعید بود ولی عاشقت شدم...

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

درنگی در مرز اغراق در زبان عاشقانه افشین یداللهی

این شعر در ساختار خود یک پویایی روایی دارد که از ابتدا تا پایان، یک محور اصلی را دنبال می‌کند: اغراق عاشقانه. در تمام ابیات، گوینده به واسطه‌ی شیفتگی، رفتاری زبانی برگزیده که در آن معشوق در مرکز عالم، تاریخ، الهیات و اسطوره قرار گرفته است. این زبان پرادعا، نه برای نمایش قدرت بلاغت، بلکه برای نشان دادن ناتوانی زبان از بیان حس واقعی عاشق است. معشوق، چنان بزرگ تصویر می‌شود که حتی «شیطان رانده» نیز به سجده در برابر او درمی‌آید؛ تصویری که می‌تواند هم مرز ایمان باشد و هم مرز گناه، بسته به جایگاه مخاطب. این نوع تصویرسازی، جایگاه معشوق را به چیزی فراتر از انسان ارتقا می‌دهد؛ به نوعی امر قدسی، یا حتی آخرالزمانی.

اما این اغراق، اگرچه ممکن است در نگاه نخست نوعی تزیین بلاغی تلقی شود، در لایه‌های عمیق‌تر خود بازتاب روانی تجربه‌ی عاشق است. وقتی کسی عاشق می‌شود، معشوق را نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که «در دل او ظاهر می‌شود» می‌بیند. در این نگاه، «میان دو خنده‌ات / تاریخ گنگی از خفقان عاشقت شود» نه صرفاً ترکیبی شاعرانه، بلکه واگویه‌ای‌ست از روانی عاشق که حتی سکوت یا لبخند معشوق را سرشار از معنا می‌بیند. آنچه واقعاً اتفاق می‌افتد، تجربه‌ی زیبایی‌شناختی درونی است که در آن همه‌چیز از فیلتر عشق عبور می‌کند و متورم می‌شود؛ حتی ساده‌ترین کنش‌ها به یک کنش جهان‌شمول بدل می‌شوند.

از نظر ساختار معنایی، معشوق در شعر با مفاهیم اسطوره‌ای (آرش)، تاریخی (توران)، و الاهیاتی (پشیمانی خدا، قیامت، شیطان) در هم تنیده می‌شود. این ترکیب‌سازی به مخاطب می‌فهماند که برای عاشق، معشوق نه تنها در سطح فردی، بلکه در مقیاسی کیهانی معنا دارد. او از تاریخ و اسطوره و خدا و شیطان عبور می‌کند، تا بگوید که عشق می‌تواند همه‌ی جهان‌بینی انسان را دگرگون کند. نکته‌ای که در سطر پایانی به ظرافت آورده می‌شود: «از من بعید بود، ولی عاشقت شدم». این اعتراف، لحظه‌ی سقوط است: جایی که عاشق، از خود و منطق و باورهای پیشین خود عبور می‌کند، چون عشق این‌گونه است.و این شعر، نمونه‌ای‌ست از همین عبور.

نظرات
پربازدیدترین خبرها