زیباترین اشعار فارسی؛ وصیت وحشی بافقی در شبی غمناک

نگاهی کوتاه بر شعر غم‌انگیز و وصیت‌گونه‌ای از وحشی بافقی که با نگاهی لطیف به مرگ، تنهایی و دلدادگی، عمق عاطفی شبانه‌ای را بازتاب می‌دهد.

شناسه خبر: ۴۵۱۸۱۳
زیباترین اشعار فارسی؛ وصیت وحشی بافقی در شبی غمناک

راهنماتو- شعر پیش‌رو از وحشی بافقی، با لحنی مویه‌وار و احساسی، شبِ پر از اندوهی را روایت می‌کند که شاعر در آن مرگ را قریب‌الوقوع احساس کرده و رفقا را به یادآوری، همراهی و مراقبت از خویش و یار غایبش فرا می‌خواند.

به گزارش راهنماتو، وحشی بافقی از شاعران عاشق‌پیشه و برجسته سده دهم هجری است که همواره در اشعارش تلفیقی از اندوه، دلدادگی، مرگ‌اندیشی و لحنی صادقانه را می‌یابیم. شعر مورد بحث، یکی از نمونه‌های ناب این رویکرد است؛ شعری با فضایی وصیت‌گونه که در دل شبی غم‌زده، دردمندی انسانی را بازگو می‌کند که مرگ را در آستانه می‌بیند.

غزل شماره ۳۲ وحشی بافقی

 

ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب

وصیت می‌کنم باشید از من با خبر امشب

 

مباشید ای رفیقان امشب ِ دیگر ز من غافل

که از بزم شما خواهیم بردن درد سر امشب

 

مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می‌بینم

رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب

 

مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم

که من خود را نمی‌بینم چو شبهای دگر امشب

 

شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین تن

ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب

مرثیه‌ای عاشقانه از وحشی بافقی در آستانه مرگ

در این شعر، وحشی بافقی شب را به‌عنوان بستر اصلی روایت خود برمی‌گزیند؛ شبی متفاوت از شب‌های دیگر، که غم در آن تشدید شده و تب جان را می‌سوزاند. بیت نخست با تصویر «تب غم» آغاز می‌شود که تمهیدی برای ورود به فضای سوگ و وداع است. او شب را زمان وصیت می‌بیند، زمانی که هنوز مجال خطاب با رفقاست. در واقع، شاعر از یاران خود می‌خواهد تا امشب، برخلاف شب‌های پیشین، مراقب او باشند و از حالش بی‌خبر نمانند؛ درخواستی تلخ اما صمیمانه که بار عاطفی شعر را بالا می‌برد.

در بیت‌های میانی، شاعر نشانه‌هایی از مرگ را در رفتار پنهانی دوستانش می‌بیند: «نهانی آستین بر چشم تر» که تصویر تأثیرگذار و کم‌نظیری از اشک ریختن یاران در خفا است. این تصویر، به‌جای بیان مستقیم اندوه، از نمادی بهره می‌برد که هم عزت نفس دوستان را حفظ می‌کند و هم تأثیر عاطفی بیشتری دارد. او از هم‌صحبتش می‌خواهد خدا را از بالینش دور نکند، گویی در واپسین لحظات به پناهی ملکوتی محتاج است.

بیت پایانی، شعر را با بازگشت به عشق و دلدادگی به اوج می‌برد. غم یار سیمین‌تن، «شرر در جان» او انداخته و باز هم عشق، حتی در واپسین لحظات زندگی، به‌مثابه زخمی تازه در وجودش زبانه می‌کشد. این عشق نه فقط شخصی، که نماد وابستگی انسان به زیبایی، خاطره و پیوندهای زمینی است؛ پیوندی که تا واپسین دم، ذهن و جان شاعر را درگیر خود نگه داشته است.

در مجموع، این شعر مرثیه‌ای عاشقانه و زنده‌نمایی شاعرانه از لحظات پایانی حیات است؛ جایی که درد عشق با ترس مرگ درمی‌آمیزد و شاعر، میان تب و تردید، آرزومند دیده شدن، شنیده شدن و به یاد ماندن است. هنر وحشی در این است که از مرگ نه با فریاد، بلکه با زمزمه‌ای شاعرانه سخن می‌گوید؛ بی‌ادعا، بی‌گریز و در نهایت سادگی، اما با تأثیری ماندگار.

 

نظرات
پربازدیدترین خبرها