
راهنماتو- طمع، یکی از ریشهدارترین ضعفهای اخلاقی بشر، در کلام جامی بهگونهای آشکار میشود که نهتنها یک میل، بلکه زنجیری بر پای جان و عزت انسان معرفی میشود. او با زبان شعر، دعوتی به رهایی، خودشناسی و بینیازی از دنیای فریبنده میکند.
به گزارش راهنماتو، عبدالرحمان جامی، شاعر و عارف پرآوازه سده نهم هجری، در بخشی از منظومهی هفت اورنگ، تصویری نافذ و تاملبرانگیز از انسان طمعکار ترسیم میکند. از دید او، طمع نهتنها مانعی بر سر راه کمال معنوی است، بلکه عاملی است برای فروپاشی عزت نفس و اسارت در دنیای مادی. این شعر، تابلویی از عبرتها و هشدارهاست که انسان امروز نیز میتواند در آن آینهی خود را بیابد.
بخش ۹ هفت اورنگ جامی
دلا دیده دوربین برگشای
درین دیر دیرینه دیرپای
ببین غور دور شبانروزیش
به خورشید و مه عالم افروزیش
نگویم قدیم است از آغاز کار
که باشد قدم خاصه کردگار
حدوث ار چه شد سکه نام او
نداند کس آغاز و انجام او
شب و روز او چون دو یغمایی اند
دو پیمانه عمر پیمایی اند
دو طرار هشیار و تو خفته مست
پی کیسه ببریدنت تیز دست
ز نقد امانی تو را کیسه پر
به جان دشمن کیسه پر کیسه بر
چو کیسه به سیم و زر آکنده است
دل کیسه داران پراکنده است
یکی جمع شو زین پراکندگی
تهی کن دل از کیسه آکندگی
به عبرت نظر کن که گردون چه کرد
فریدون کجا رفت و قارون چه کرد
پی گنج بردند بسیار رنج
کنون خاک ریزند بر سر چو گنج
پی عزت نفس خواری مکش
ز حرص و طمع خاکساری مکش
چه خوش گفت آن صوفی سفره دار
که نبود جهان جز یکی سفره وار
ازین سفره بنگر که در مرگ و زیست
نصیب تو با این همه خلق چیست
نصیب تو زان نیست یک لقمه بیش
منه بهر آن رنج بر جان خویش
اگر خواهدت از جگر خون چکید
نخواهد نصیب تو افزون رسید
طلب را نمی گویم انکار کن
طلب کن ولیکن به هنجار کن
به مردار جویی چو کرکس مباش
گرفتار هر ناکس و کس مباش
پی لقمه چون سگ تملق مکن
به فتراک دونان تعلق مکن
رهان گردن از بار غل طمع
فشان دامن از خار ذل طمع
طمع پای دل را به جز بند نیست
طمع کار مرد خردمند نیست
طمع هر کجا حلقه بر در زند
خرد خیمه زانجا فراتر زند
میامیز چون آب با هر کسی
میاویز چون باد در هر خسی
نیابی به جز ناکسی از کسان
نبینی به جز دیده ریش از خسان
خلاصی تو زآبرو ریختن
چه بخشد به مردم نیامیختن
خوش آن کو درین لاجوردی رواق
ز آمیزش جفت طاق است طاق
دلش بسته خویش و پیوند نیست
به سودای بیگانگان بند نیست
بود عیسی آساش همت قوی
به تنها نشینی و یکتا روی
نه زین دامگه بند بر گردنش
نه زین خاکدان گرد بر دامنش
کفش صفر و زان قدر او چون عدد
یکی گشته ده، ده رسیده به صد
ازان صفر بختش به فرخندگی
به هر گوش ازو حلقه بندگی
ز گیتی به هر خشک و تر ساخته
ز هر آرزو سینه پرداخته
نگشته چو گل پایبند خسان
نیاورده سر در کمند کسان
ببندد ز پیرامن شهر بار
کشد گردن از منت شهریار
بر اهل ولایت نیاید پدید
که تا ننگ والی نباید کشید
طمع و پیامدهای آن بر روان و شخصیت انسان از دید جامی
طمع در نگاه جامی صرفاً یک گرایش اخلاقی ناپسند نیست؛ بلکه او آن را نیرویی روانفرسا میبیند که همچون غل و خار جسم و جان انسان را در بند میکشد. از منظر روانشناسی، طمع یا گرایش افراطی به تصاحب و تملک، از کمبودهای درونی سرچشمه میگیرد: کمبود امنیت، عزتنفس پایین، ترس از فقر، و ناتوانی در تجربه رضایت.
جامی با دقت و ظرافت، این پدیده را در قالب تمثیلهایی از طبیعت نشان میدهد: انسانی که چو کرکس به مردار جوید، یا پی لقمه چون سگ تملق کند، از نظر او نه تنها شأن انسانی خویش را فراموش کرده، بلکه اسیر ذهنیت بقاءمحور و ترسزدهای شده که هرگز اجازه نمیدهد طعم آزادی درونی را بچشد.
در روانشناسی تحلیل رفتار، افراد طماع غالباً در چرخهای از مقایسه اجتماعی، ترس از عقب ماندن (FOMO) و نیاز به تأیید بیرونی گرفتارند. جامی اما نسخهای خلاف این چرخه میپیچد. او از مخاطب خود میخواهد دل از کیسه آکندگی تهی کند و از خار ذل طمع دامان بشوید.
این رهایی نه تنها مایهی آرامش روانی، بلکه شرط لازم برای رشد معنوی و اخلاقی است. از دیدگاه روانشناسی مثبتگرا، چنین رهایی موجب تقویت احساس کفایت درونی و رضایت از زندگی میشود.
در بخش دیگری از شعر، جامی به سرنوشت شاهان و ثروتمندان تاریخی چون فریدون و قارون اشاره میکند که با وجود گنج و قدرت، امروز تنها خاک ریزند بر سر چو گنج آنان. این تقابل زمانی-ارزشی، به زیبایی نشان میدهد که طمع، در نهایت نه به امنیت، بلکه به فروپاشی معنوی میانجامد. فرد طماع همواره در حال دویدن است، اما درونش خالیتر از همیشه میماند.