هوش مصنوعی چطور روی ذهن انسان تأثیر پنهانی دارد؟

آیا هوش مصنوعی واقعاً هوشمند است یا پیشرفت هوش مصنوعی ناشی از کم‌هوش شدنِ انسان‌ها است؟ این مقاله به این پرسش پاسخ می‌دهد.

شناسه خبر: ۴۲۵۲۸۶
هوش مصنوعی چطور روی ذهن انسان تأثیر پنهانی دارد؟

راهنماتو- از دهه 1950، بحث درباره هوش مصنوعی عمدتاً حول محور یک پرسش بزرگ و جذاب بوده است: ماشین‌ها چه کارهایی می‌توانند انجام دهند و محدودیت آن‌ها چیست؟ آیا حقیقتاً می‌توانند فکر کنند، درک کنند یا حتی هوشیار شوند؟ آیا می‌توانند به به اصطلاح «اوج هوش انسان‌ها» برسند؟

به گزارش راهنماتو، یک پرسش نیز در سایه وجود دارد: آیا ماشین‌ها می‌توانند اگر بتوانند ما را روشن کنند و تبدیل به گونه رقیب ما شوند؟

این ترس سال‌ها منبع تخیل انسان‌ها بوده است. فیلسوف نیک باستروم، به‌عنوان مثال، آینده‌ای را تصور می‌کند که در آن ابرهوش ماشینی می‌تواند سرنوشت ما را کنترل کند، همان‌طور که قدرت انسانی اکنون بر بقای گوریل‌ها سلطه دارد.

با ظهور هوش مصنوعی مولد در سال ۲۰۲۲، چشم‌انداز یک ذهن مصنوعی به‌طور ناگهانی نزدیک و ملموس به نظر می‌رسد. همان‌طور که تاریخ‌نگار یووال نوح هراری اشاره می‌کند، هوش مصنوعی مولد «سیستم عامل تمدن ما» یعنی زبان را «هک کرده است».

چه می‌شود اگر در این دنیای جدید، هوش مصنوعی فقط کلمات را تولید نکند، بلکه باورها، افسانه‌ها و شاید حتی نوعی فرهنگ جدید ایجاد کند که بتواند مسیر تاریخ بشر را به‌طور کامل تغییر دهد؟

از سوی دیگر، بیشتر فیلسوفان هوش مصنوعی سریعاً آب روی آتش این باور ریخته‌اند و اشاره کرده‌اند که در حالی که هوش مصنوعی می‌تواند نمایش فوق‌العاده‌ای از تقلید و شبیه‌سازی ذهن‌های انسانی ارائه دهد (چیزی که فیلسوف مشهور جان سرل آن را «هوش مصنوعی ضعیف» نامید)، در واقع این سیستم‌ها ذهن خود را ندارند — و نمی‌توانند داشته باشند («هوش مصنوعی قوی»).

با‌این‌حال، این تمرکز شدید به روی آنچه ماشین‌ها می‌توانند و نمی‌توانند انجام دهند، ما را به پرسشی هدایت می‌کند که به همین اندازه متأثرکننده است.

درحالیکه ذهن‌مان مشغول این نکته است که آیا ماشین‌ها بالآخره هوشمند می‌شوند یا نه، این سوال نیز ذهن‌مان را مشغول کرده است که «برای خودمان چه اتفاقی میفتد؟»

چه اتفاقی میفتد اگر همین «هوشی مصنوعی تقلید‌کنندگر ذهن ضعیف» وظایف شناختی و توانایی‌هایی که همیشه فکر می‌کردیم منحصراً در اختیار انسان است را برعهده بگیرد؟

این اتفاق برای فیلسوفی به نام سوند نیلهوم اتفاق افتاد. روزی که او داشت روی چت‌جی‌پی‌تی آزمایشی انجام می‌داد، این سوال را نوشت: «مارتین هایدگر درباره اخلاق هوش مصنوعی چه فکری می‌کرد؟» در کمال تعجب، این نرم افزار به سرعت «یک مقاله نسبتاً اثرگذار درباره این موضوع تولید کرد.»

نیلهوم، در کمال تعجب، اذعان کرد که چت‌جی‌پی‌تی خیلی بهتر از حداقل تعدادی – یا بسیاری – از دانشجویان کلاس‌هایش مقاله می‌نویسد.

او همچنین اعتراف کرد که پاسخ هوش مصنوعی احتمالاً خیلی بهتر از هر پاسخ دیگری بود که او ممکن بود درباره این موضوع پیدا کند.

این حکایت در سال 2023 که تکامل مدل‌های بزرگ زبانی (LLMs)، در مراحل ابتدایی بود، مطرح شد. ظرف یک تا دو سال، ممکن است دریابیم که تقریباً تشخیص تمایز بین مقاله‌ای که یک استاد دانشگاه نوشته با مقاله‌ای که هوش مصنوعی ماهر و بی‌فکر نوشته است، غیرممکن است.

اگر ماشین‌ها بتوانند به سرعت عقاید پیچیده از مکاتب فکری مختلف را به هم ببافند و ارتباطات مفهومی را کشف کند، آیا این نوع فعالیت علمی هنوز هوشمندانه تلقی خواهد شد؟ و آیا دانشی که ما به داشتن آن افتخار می‌کنیم — توانایی فخرفروشی ما در فعال کردن شبکه‌ی ارتباطات و مقایسات مغز — هنوز هم اهمیتی خواهد داشت؟

فرض کنید که یک انسان نقاش اصرار دارد که همه ضربات قلم‌مو روی بوم را عمیقاً احساس کرده است: آیا فرقی دارد که نرم‌افزار محصولی مشابه را بدون ذره‌ای احساس تولید کرده باشد؟

چالش برای افکار انسان

اما یک سوال مهم‌تر که در پس‌زمینه باقی‌مانده، توسط فیلسوفی به نام جیدو کریشنامورتی در دهه 1980 مطرح شده است: «اگر ماشین‌ها می‌توانند هر چیزی را که انسان می‌تواند انجام دهد، انجام دهند و حتی بهتر از ما انجام دهند، پس انسان چیست؟ شما چه هستید؟»

کریشنامورتی وقتی این سوال را پرسید، 85 ساله بود و حدود 60 سال از عمر خود را به جستجو و بررسی ذهن، آگاهی و نیاز به یک انقلاب روان‌شناختی گذرانده بود. او یک فیلسوف معمولی نبود؛ متولد هند بود و مسیر خودش را به عنوان یک اندیشمند مستقل انتخاب کرده بود. او از مذهب سازمان‌یافته و انواع ایدئولوژی‌ روی برگردانده و معتقد بود که آزادی واقعی تنها از درون می‌آید. برای او، کلید یک زندگی معنادار در خودپرسش‌گری و نوعی آموزش بود که باعث تفکر مستقل و آگاهی عمیق از خود می‌شد. فلسفه کریشنامورتی درباره پیروی از باورهای خاص نبود، بلکه تأکید داشت که هر فرد باید با پرسش‌های بزرگ و نگران‌کننده زندگی روبه‌رو شود.

سال 1980 یک نقطه عطف در فلسفه هوش مصنوعی بود. جان سرل، فیلسوف، آزمایش «اتاق چینی» را معرفی کرد و گفت که ماشین‌ها می‌توانند، بدون درک واقعی کاری که انجام می‌دهند، نتایج شگفت‌انگیزی تولید کنند. در همین زمان، کریشنامورتی نیز از طریق گفت‌وگو با دانشمندان کامپیوتر با دنیای هوش مصنوعی آشنا شد. اما چیزی که او را شگفت‌زده کرد، نه تکنولوژی‌های شگفت‌انگیز، بلکه چالش ذهنی‌ای بود که هوش مصنوعی برای ذهن انسانی ایجاد می‌کرد؛ این که شاید روزی ماشین‌ها بتوانند فرآیندهای ذهن انسان را در اختیار بگیرند. این سوال به یکی از نگرانی‌های اصلی او در دهه آخر عمرش تبدیل شد و او احساس کرد که این بحران باید به صورت جدی مورد توجه قرار گیرد.

کریشنامورتی، به عنوان یک اندیشمند پیشرو، پیش‌بینی‌هایی جسورانه درباره آینده‌ای داشت که در آن انسان‌ها به فراموشی سپرده می‌شوند. او پیش‌بینی کرد که در یک دنیای نزدیک به آینده، هوش مصنوعی به طور کامل از انسان پیشی می‌گیرد و باعث می‌شود انسان‌ها به جامعه‌ای از زامبی‌های بیکار تبدیل شوند که تنها به دنبال سرگرمی و تفریح هستند. ماشین‌ها به گونه‌ای زندگی انسان‌ها را هدایت می‌کنند که بهتر از هر دکتری بیماری‌ها را تشخیص می‌دهند، کتاب‌ها را ترجمه می‌کنند، موسیقی می‌سازند و حتی فلسفه‌های جدیدی ایجاد می‌کنند.

اگرچه هنوز چنین دنیایی کاملاً محقق نشده است و فرهنگ انسانی همچنان زنده است، پیشرفت‌های اخیر در زمینه هوش مصنوعی و یادگیری عمیق پیش‌بینی‌های کریشنامورتی را به نوعی محقق کرده است. مدل‌های زبان بزرگ اکنون می‌توانند متن‌هایی مشابه انسان تولید کنند، موسیقی بسازند و حتی در زمینه‌های علمی به کشف‌های جدید بپردازند. دنیای پیش‌بینی‌شده توسط کریشنامورتی اکنون به نظر می‌رسد که کمی بیشتر از قبل به واقعیت نزدیک شده است.

کریشنامورتی به مسئله هوش مصنوعی از یک زاویه متفاوت نگاه می‌کند. او نگران نبود که ذهن انسان مشابه کامپیوتر است، بلکه نگران این بود که ما داریم به سمت ماشینی شدن خود پیش می‌رویم.

او هشدار می‌داد که ذهنی که فقط به شیوه‌ای مکانیکی و تکراری کار می‌کند، به راحتی می‌تواند توسط ماشین‌ها کپی و حتی جایگزین شود. برای کریشنامورتی، سوال اصلی این نیست که آیا هوش مصنوعی می‌تواند به اندازه انسان فکر کند، بلکه این است که آیا ما به تدریج در حال تبدیل شدن به ماشین‌های ذهنی خود هستیم؟

تفکر مکانیکی چیست؟

کریشنامورتی به تفکر انسان به عنوان یک «چرخه مکانیکی» نگاه می‌کرد. او معتقد بود که ذهن انسان بیشتر از آنچه که فکر می‌کنیم، مانند یک ماشین عمل می‌کند. به عبارت دیگر، بیشتر تفکرات ما مبتنی بر تجربیات گذشته، حافظه و اطلاعات ذخیره شده است. این تفکرات به شکل خودکار و تکراری در ذهن ما جریان دارند، بدون اینکه نیاز به آگاهی واقعی و نواختن از درون باشد.

برای مثال، وقتی شما یک تصمیم می‌گیرید یا به یک مشکل فکر می‌کنید، اغلب بر اساس تجربیات گذشته و اطلاعاتی که قبلاً جمع کرده‌اید تصمیم می‌گیرید. این روند مانند یک ماشین است که به طور اتوماتیک وارد عمل می‌شود، زیرا ذهن شما دائماً به دنبال تطبیق با آنچه که قبلاً یاد گرفته‌اید است. این کار تکراری و خودکار به شما این احساس را می‌دهد که دارید فکر می‌کنید، اما در واقع این فکرکردن صرفاً چند «الگوی ذهنی» محدود است و هیچ‌گونه خلاقیت یا نوآوری در آن وجود ندارد.

تفکر و واکنش‌های شرطی

کریشنامورتی مثال‌های دیگری از تفکر ماشینی انسان را در رفتارهای شرطی می‌زد. فرض کنید شما در گذشته یک تجربه خاص داشته‌اید که باعث شده به نوع خاصی از غذا علاقه پیدا کنید، یا مثلاً از یک مکان خاص ترس داشته باشید. وقتی در آینده با چیزی مشابه مواجه می‌شوید، به طور خودکار به شیوه‌ای مشابه واکنش نشان می‌دهید.

کریشنامورتی می‌گفت این نوع واکنش‌ها، مشابه رفتار یک ماشین است که در آن حافظه و تجربه‌های قبلی به شکل خودکار و بدون آگاهی بیشتر عمل می‌کنند. به جای اینکه انسان بتواند در لحظه تصمیم بگیرد و از دیدگاه آگاهی و حضور واقعی به وضعیت نگاه کند، ذهن او به شکل خودکار به رفتارهایی که از گذشته آموخته است، واکنش نشان می‌دهد. این به نوعی نشان‌دهنده‌ای از «ماشینی‌شدن» انسان است.

تصور احساسات واقعی و تفکر ماشینی

کریشنامورتی به این موضوع اشاره می‌کرد که حتی احساسات انسان‌ها ممکن است دچار همین مشکل «ماشینی‌شدن» شوند. برای مثال، وقتی شما از زیبایی طبیعت یا هنری لذت می‌برید، ممکن است ذهنتان شروع به مقایسه و برچسب‌گذاری کند: "این منظره زیباست"، "این نقاشی شگفت‌انگیز است"، و ذهن شما در واقع به جای تجربه لحظه به لحظه زیبایی، فقط در حال انجام یک ارزیابی و مقایسه است. این تفکر بیشتر به یک واکنش از پیش برنامه‌ریزی‌شده شبیه است تا یک تجربه واقعی و ناب از آنچه که در حال رخ دادن است.

کریشنامورتی هشدار می‌داد که اگر انسان‌ها به این روندهای ذهنی به طور مداوم ادامه دهند، ممکن است به یک مرحله برسیم که از طریق تفکر خودکار و مکانیکی، تجربه واقعی از زندگی و معنای آن را از دست بدهیم. انسان‌ها به جای آنکه آگاهانه و با حضور کامل در زندگی خود عمل کنند، به یک «روتین فکری» محدود می‌شوند که هیچ‌گونه خلاقیت یا آگاهی عمیقی ندارد.

هوش مصنوعی و تقلید از تفکر انسان

کریشنامورتی به این نکته توجه داشت که وقتی ماشین‌ها قادر به تقلید از تفکر انسان هستند، این فقط نشان‌دهنده پیشرفت تکنولوژی نیست، بلکه ممکن است نشانه‌ای باشد از اینکه تفکر انسان به حدی مکانیکی شده که قابل تقلید است. به عبارت دیگر، اگر تفکر ما به اندازه‌ای تکراری و مبتنی بر حافظه باشد که بتواند توسط یک ماشین شبیه‌سازی شود، پس آیا می‌توان گفت که این تفکر واقعاً هوشمند است؟ کریشنامورتی به این سؤال می‌پردازد که شاید انسان‌ها خود در حال تبدیل شدن به «ماشین‌های فکری» هستند.

به طور مثال، اگر یک ماشین بتواند به خوبی یک مقاله بنویسد یا شعری با احساسات انسان تولید کند، این واقعاً به این معنا نیست که ماشین‌ها احساس یا هوش دارند. بلکه این امر نشان‌دهنده این است که تفکر انسان‌ها در بسیاری از موارد به قدری به شکل الگوریتم‌های قابل پیش‌بینی و تکراری تبدیل شده که ماشین‌ها می‌توانند آن را تقلید کنند. کریشنامورتی معتقد بود که این خطر وجود دارد که انسان‌ها دیگر قادر به تولید افکار جدید و اصیل نباشند و تنها در مسیر تکرار و تقلید از آنچه که قبلاً آموخته‌اند، گیر بیفتند.

نتیجه‌گیری

کریشنامورتی بر این نکته تأکید داشت که اگر انسان‌ها اجازه دهند که تفکرشان به سمت خودکار و تکراری پیش رود، ممکن است به سادگی توسط ماشین‌ها جایگزین شوند. او نگران بود که هوش مصنوعی نه تنها به معنای جایگزینی انسان‌ها باشد، بلکه ممکن است به این معنا باشد که انسان‌ها خود به تدریج به ماشینی شدن ذهنی می‌رسند. برای جلوگیری از این روند، او پیشنهاد می‌کرد که انسان‌ها باید به آگاهی و تفکر مستقل و غیرمکانیکی بپردازند، و از تکرار و واکنش‌های شرطی بیرون بیایند تا دوباره به معنای واقعی زندگی و هوش دست یابند.

نظرات
پربازدیدترین خبرها