زیباترین اشعار فارسی؛ آرمانشهر سهراب سپهری در معروفترین شعر او

شعر «قایقی خواهم ساخت» سهراب سپهری فراموش نشدنی‌‎ست؛ شعری که با زبانی تصویرساز و زلال، آرمان‌شهر شاعرانه‌ی سپهری را در دل سفری عرفانی و هستی‌شناسانه ترسیم می‌کند.

شناسه خبر: ۴۴۵۳۲۷
زیباترین اشعار فارسی؛ آرمانشهر سهراب سپهری در معروفترین شعر او

راهنماتو- سهراب سپهری، شاعر خلوت‌های روشن و مسافر کوچه‌های بی‌نام هستی، در شعر «قایقی خواهم ساخت» تصویر سفری درونی را می‌آفریند. او با پیوند زدن عناصر طبیعت و زبان مینیمال و ناب خویش، نه تنها رهایی از جهان عادت‌زده را آرزو می‌کند، بلکه در جست‌وجوی آرمان‌شهری برمی‌آید که در آن صداقت، روشنایی، و معرفت بی‌واسطه جاری است.

به گزارش راهنماتو، در ادبیات معاصر فارسی، کمتر شاعری را می‌توان یافت که همچون سهراب سپهری، جهان‌بینی منسجم و سیر و سلوکی فکری و عرفانی را با زبانی چنین شفاف و تصویری بیان کرده باشد. شعر «قایقی خواهم ساخت»، که برگرفته از منظومه‌ی «حجم سبز» است، تجسم کامل این سیر و سلوک درونی است: سفری از خاک غریب عادت‌ها و خاموشی‌ها به سوی روشنایی ناب انسانیت. سپهری در این شعر با تلفیق عمیق طبیعت، اسطوره، و زبان نمادین، پرده از آرمان‌شهری برمی‌دارد که در آن زیبایی و معرفت اصیل بی‌پیرایه جریان دارد. این متن به تحلیل این شعر، آرمان‌شهر سپهری، و نقش سفر و طبیعت در شکل‌گیری این بینش شاعرانه خواهد پرداخت.

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ چشم به راه‌ترین شعر نیما یوشیج

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ دردناک‌ترین شعر فریدون مشیری در پاسخ به مهاجرت

شعر «قایقی خواهم ساخت» سهراب سپهری و بررسی آرمان‌شهر او

در شعر «قایقی خواهم ساخت»، سپهری در نخستین گام، عزم هجرت را اعلام می‌کند: هجرتی نه از جغرافیای فیزیکی بلکه از جغرافیای روح فرسوده‌ی انسان مدرن. این هجرت، نتیجه‌ی احساس غربت عمیق شاعر در جهانی است که عشق، قهرمانی، و حقیقت در آن به محاق رفته‌اند. قایق در این شعر نماد اراده‌ی سفر است، اراده‌ای برای عبور از دنیای مرداب‌گونه‌ی تکرار و خوگرفتگی.

در سطرهای آغازین، شاعر با واژگان «خاک غریب» و «بیشه‌ی عشق» به فضایی اشاره می‌کند که در آن از بیداری قهرمانان خبری نیست؛ گویی در این جهان بی‌روح، افسانه‌ها و آرزوها در خواب ابدی فرورفته‌اند. این فضای افسرده، موجد نیاز شاعر به رهایی است: «دور باید شد، دور...»

قایقِ شاعر از تور تهی است و دل او از آرزوی مروارید خالی. در این تصویر، فقدان تعلق خاطر به ارزش‌های مادی و قیدوبندهای رایج جامعه آشکار می‌شود. سپهری با صراحت می‌گوید که نه به آب‌ها دل خواهد بست و نه به وسوسه‌های دریایی، بلکه در پی چیزی فراتر است؛ حقیقتی که در جهان‌های فراسوی دریاها جریان دارد.

آرمان‌شهر سپهری، شهری است که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز می‌شوند و کودکان ده ساله شاخه‌های معرفت در دست دارند. در این جهان ایده‌آل، انسان‌ها با نگاهی پرستنده و عاشقانه به کوچک‌ترین اشیای عالم می‌نگرند؛ نگاهی از سر شناخت، شور، و ستایش.

نکته‌ی برجسته این است که آرمان‌شهر سهراب، بازگشتی به سادگی، معصومیت و بدویت معنوی است؛ شهری که در آن شعر، خرد، آب، و روشنی پیوندی ناگسستنی دارند. در این فضا، شاعران وارث آب و خرد و روشنایی‌اند، یعنی وارث خلوص، دانایی و شهود ناب.

عنصر طبیعت در این شعر نه تنها در قالب تصویرسازی‌های ناب جلوه‌گر می‌شود بلکه اساس تفکر سپهری را نیز می‌سازد. طبیعت برای سپهری اسطوره‌ای زنده است؛ قایق، آب، دریا، شب، پنجره، خورشید و پرندگان اساطیری، همگی اجزای جهان‌بینی او هستند که طیفی از احساسات و اندیشه‌های او را به تصویر می‌کشند.

از لحاظ ساختاری، شعر «قایقی خواهم ساخت» شکلی دایره‌ای دارد؛ شعر با طرح سفر آغاز می‌شود و در پایان، در شهری آرمانی به کمال می‌رسد. این حرکت مارپیچ، نمودی از سفر روحانی شاعر است که هم درونی است و هم افقی باز به سوی حقیقت.

بنابراین قایق سپهری، تنها یک وسیله‌ی عبور نیست؛ قایق، خود تمثیلی از انسان است که با امید و شجاعت، بر آب‌های بی‌قرار زندگی روان می‌شود، بی آنکه فریفته‌ی صدف‌ها و پریان دروغین شود، و در جست‌وجوی آبی زلال‌تر و افقی گشوده‌تر، به سوی آفتاب سحرخیزان پارو می‌زند.

شعر «قایقی خواهم ساخت»

 

قایقی خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه ی عشق

قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید،

همچنان خواهم راند.

نه به آبی‌ها دل خواهم بست

نه به دریا-پریانی که سر از آب به در می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران

می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند:

"دور باید شد، دور."

مرد آن شهر اساطیر نداشت.

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.

هیچ آیینه ی تالاری، سرخوشی ها را تکرار نکرد.

چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.

دور باید شد، دور.

شب سرودش را خواند،

نوبت پنجره‌هاست."

همچنان خواهم خواند. 

همچنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.

بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره ی هوش بشری می‌نگرند.

دست هر کودک ده ساله ی شهر، خانه معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف.

خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری است!

قایقی باید ساخت.  

نظرات
پربازدیدترین خبرها