زیباترین اشعار فارسی؛ دردناک‌ترین شعر فریدون مشیری در پاسخ به مهاجرت

فریدون مشیری، شاعر نامدار ایران، در شعر «ریشه در خاک» عمیق‌ترین احساس وابستگی به میهن را بیان می‌کند؛ شعری که مفاهیم عشق به وطن، امید در دل تاریکی قبل از انقلاب اسلامی ایران و ایستادگی در برابر مهاجرت را با زبانی لطیف و انسانی تصویر کرده است.

شناسه خبر: ۴۴۵۳۵۹
زیباترین اشعار فارسی؛ دردناک‌ترین شعر فریدون مشیری در پاسخ به مهاجرت

راهنماتو- عشق ژرف فریدون مشیری به فرهنگ ایران و زبان فارسی در سراسر آثارش موج می‌زند. شعر «ریشه در خاک» نماد روشنی از دلبستگی عمیق او به سرزمین و مردم ایران است. مشیری این شعر را زمانی سرود که دوستی، که در روزهای پیش از انقلاب مهاجرت کرده بود، او را نیز به ترک وطن تشویق کرد، اما مشیری با این سروده پاسخ داد و بر پیوند ناگسستنی‌اش با خاک مادری تأکید کرد.

به گزارش راهنماتو، در شعر «ریشه در خاک»، فریدون مشیری با زبانی صمیمی و تغزلی، دل‌بستگی عمیق خود به زادبومش را بیان می‌کند و در برابر اندیشه‌ی مهاجرت و ترک وطن می‌ایستد. او خاک ایران را چون بخشی جدایی‌ناپذیر از وجود خود می‌بیند و عشق به میهن را در جایگاهی فراتر از شرایط مادی قرار می‌دهد. مشیری در این شعر نشان می‌دهد که مهاجرت برای او تنها جابه‌جایی فیزیکی نیست، بلکه نوعی گسست روحی از ریشه‌هایی است که در جانش تنیده شده‌اند؛ از همین رو، حتی در سخت‌ترین شرایط، بر ماندن، امیدواری و رویاندن زیبایی در دل تاریکی اصرار می‌ورزد. در ادامه این شعر را مرور میکنیم.

شعر ریشه در خاک

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و

اشک من ترا بدرود خواهد گفت

نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است

تو با خون و عرق ،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیاد کن در افتادی
تو را کوچیدن از این خاک ، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است

تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشک سالی های پی درپی
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند

تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد

تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از ان سوی گندم زار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است

تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است

تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود و
اینک حسرت و افسوس ،بر آن
سایه افکنده ست خواهی رفت

و اشک من تو را بدرود خواهد گفت

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من ازاینجا چه می خواهم،نمی دانم

امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک ،با دست تهی
گل بر می افشانم

من اینجاروزی آخر از ستیغ کوه،چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت

نظرات
پربازدیدترین خبرها