
راهنماتو- شوریدگی و سوز درونی وحشی بافقی در غزلهای عاشقانهاش، بهویژه در برابر یاری عهدشکن، نمایی جانسوز از عشق در ادبیات کلاسیک فارسی است؛ در این شعر احساسات انسانی در اوج بیقراری عاشقانه به زیباترین شکل بیان میشوند.
به گزارش راهنماتو، با خواندن برخی از غزلهای وحشی بافقی، ناخودآگاه او را شاعری رمانتیک مییابیم؛ شاعری که با نگاهی عمیق به درون، احساسات و عواطف انسانی را بیپیرایه و صادقانه بازمیتاباند. رمانتیسم، بهعنوان یک جریان ادبی، بر آزادی در بیان تجربههای فردی و لحظات ناب احساسی تأکید دارد؛ و چه کسی بهتر از وحشی بافقی که این ویژگیها را در اوج خود دارد؟
او در دل التهابها و اندوههای عاشقانهاش، چنان میسوزد که واژهها زیر قلمش شعلهور میشوند. در یکی از سوزناکترین غزلهایش، با تمام وجود از یار عهدشکن سخن میگوید؛ شعری که میتواند شما را به روزی ببرد که اندوه چنان بر دلتان سایه انداخته که حتی تاب سخن گفتن با کسی را ندارید؛ روزی که با گریه از خواب بیدار میشوید و با اشک به خواب میروید. درد این شعر، عمیق و بیواسطه است؛ و تنها با خواندنش میتوان آتش آن را با تمام وجود حس کرد.
بیشتر بخوانید: معرفی سریال اجل معلق؛ چگونه میتوانست افتضاح نباشد؟
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ رمانتیکترین شعر اجتماعی فریدون مشیری
بیشتر بخوانید: ۵ جای شگفتانگیز و خنک آستارا برای کمپینگ
غزل «دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست» از وحشی بافقی
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست
آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
شرح شوریدگی وحشی بافقی در این غزل
وحشی بافقی در این غزل، با تمرکز بر حالات درونی و رنجهای شخصی، تصویری عمیق و زلال از سوز عاشقانهای خلق میکند که از دلِ تجربهای فردی و بیواسطه برخاسته است. او شاعریست که نگاهش را نه به جهان بیرون، بلکه به زوایای تاریک و دردآلود دل خویش معطوف کرده است. این «دلتنگی» که در همان مطلع شعر آشکار میشود ـ «دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست» نه تنها توصیف یک حال، بلکه نوعی از زیستن در درون خویش است؛ حالتی که در آن، شاعر از هر گفتوگویی پرهیز دارد زیرا سخن دیگران یا حتی همدلی آنها، توان درک ژرفای اندوهش را ندارد.
این سکوت، نه از بیکسی، بلکه از فزونی رنج است. وحشی بافقی، با هنرمندی خاص خود، این رنج را به پدیدههای طبیعت تعمیم میدهد: «گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد / آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست»؛ گویی طبیعت هم با او بیگانه شده است، چرا که جان زخمی، توان لذتبردن از زیبایی را ندارد. آنچه شعر وحشی را از یک غزل عاشقانه معمول فراتر میبرد، تواناییاش در خلق صور ذهنی بدیع برای انتقال رنجی کهنه و همگانی است.
او از «آتش سودای» معشوق و «خار جفایش» میگوید، و با ترکیب این دو، تصویری چندلایه از درد روحی و زخم عاطفی میسازد: «از آتش سودای تو و خار جفایت / آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست». این تلفیق «داغ نو» و «ریش کهن» اشارهایست به رنجی که همزمان تازه و کهنه است؛ زخمی که هرگز التیام نیافته و همواره با زخمی جدید احیا میشود.
در این شعر، شاعر نه تنها از بیوفایی میگوید، بلکه از تنهایی مطلق در رنج: «بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست / اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست». این جمله، نوعی داوری نهاییست که معشوق را در میان همه خطاکاران، بیهمتا در بیرحمی میخواند. شعر در پایان، با تصویر تکاندهندهای از «تنی غرقه به خون و بیکفن» به اوج خود میرسد، تصویری که از مرزهای عاشقانه عبور کرده و شاعر را چون شهیدی مینمایاند که در قیامت، از زخم عشق شناخته میشود. چنین نگاهی، وحشی را به شاعری بدل میکند که نهفقط بیانگر اندوه خویش، بلکه ترجمان رنجهای پنهان بسیاری از دلهای عاشق و بیپناه است.