
از پسر یک بساز بفروش در فلوریدا تا دست راست پابلو اسکوبار، روایت عجیبی از سقوط و صعود مردی که سرنوشتش با بوی کوکائین گره خورد.
در اتاقک کوچک یک هواپیمای قدیمی، جایی میان ابرهای مرطوب آمریکای لاتین و بادهای گرم فلوریدا، مردی نشسته که روزگاری اسمش لرزه بر اندام دولتها میانداخت. حالا اما در 73سالگی، دیگر نه سروصدایی دارد، نه هالهای از رمز و راز. «تیرسو دومینگز» با لبخندی خاکستری و صدایی که گهگاه لرزش پشیمانی در آن شنیده میشود، از دورانی میگوید که آسمان برایش مرز نداشت و زمین، مزرعهای بیصاحب برای ثروتهای افسانهای.
تا همین چند هفته پیش، تقریباً هیچکس نام او را کنار پابلو اسکوبار ارباب مخوف کوکائین، نمیگذاشت اما با انتشار اولین گفتوگوی صوتیاش در پادکست مستند «هواپیمای کوکائین»، دومینگز از سایهها بیرون آمده و از دل دنیایی حرف میزند که در آن ۳۰ لامبورگینی داشتن، تنها یکی از بخشهای زندگی روزمره بود.
دومینگز، فرزند یک بسازبفروش اهل فلوریدا و مادری خانهدار، هرگز فکرش را نمیکرد مسیرش از فرودگاههای رسمی به باندهای خاکی قاچاق بیفتد اما مرگ ناگهانی پدرش، در میانه ساخت یک کارخانه شکر در هائیتی، او را از دنیای امن نوجوانی جدا کرد. پولهای پدری گیر بانکدارانی مکار افتاد و زندگی دومینگز، پیش از آنکه به 30 سالگی برسد، با ۱۰۰ هزار دلار کلاهبرداری و ناکامی در گرفتن وامی ۱۴ میلیونی به سراشیبی سقوط افتاد.
آنچه او را نجات داد، سقوط دیگری بود؛ اینبار سقوط یک بسته بزرگ ماریجوانا، به اشتباه در قایقی که نباید میافتاد. ۸۰۰ هزار دلار بار گمشده، تهدید جانی و نگاههای عصبانی قاچاقچیان مواد مخدر، دومینگز را تا مرز نابودی برد. او چارهای ندید جز اینکه برای جبران بدهی، سراغ کار خطرناکتری برود: پرواز کوکائین برفراز مرزها.
همان پروازی که تا پیش از آن، حاضر نبود به خاطرش پا به دنیای خون و خشونت بگذارد اما در بزنگاه تهدید به مرگ، اصول رنگ میبازد. بااولین محموله کوکائین، یک میلیون دلار نصیبش شد و راهی که رفته بود، بازگشتی نداشت. سالها بعد، وقتی پابلو اسکوبار او را کشف کرد، دومینگز دیگر ستاره بیبدیل آسمان قاچاق بود.
مردی خوشپوش، با شهرت خوشقولی و بارهای همیشه به موقع تحویل داده شده. حتی وسوسه اولین پیشنهاد کارتل مدئین هم نتوانست او را بلرزاند. با چهار پرواز ماهانه، چهار میلیون دلار دستمزد میگرفت و زندگی شاهانهای برای خودش ساخته بود. روزی که اسکوبار دستمزد ماهیانهاش را به 20 میلیون دلار رساند، دیگر جایی برای تردید نماند.
«۳۰ لامبورگینی داشتم و هر روز با لباسی ست میکردم که دوست داشتم، ماشین جدیدی جلوی در خانه برایم میآوردند»، این جملات دومینگز است؛ نه با غرور که با لحنی آمیخته به ناباوری از آنچه پشت سر گذاشته. خانهای مجلل، شرکت فروش موبایل زمانی که هر دستگاه ۵ هزار دلار قیمت داشت، آژانس هواپیما و قایق تفریحی، پروژه مسکونی و حتی یک یوزپلنگ کوهی به نام «تاپ کت»؛ همه اینها بخشی از داراییهایش بودند. اما زندگی در سایه قانون، همیشه روی تاریک خودش را نشان میدهد.
صبحی از فروردین ۱۹۸۸، وقتی هلیکوپترهای پلیس و مأموران مسلح به خانه دومینگز هجوم آوردند، همه چیز فرو ریخت. پروندهای با بیش از پنج تُن مواد مخدر و اتهام پولشویی، زندگی رویایی او را به کابوسی سیاه بدل کرد. دولت، دو دوجین خودروی لوکس، چند هواپیما و همه کسبوکارهایش را مصادره کرد.
محاکمه سال ۱۹۹۱، دو سال پیش از مرگ پابلو اسکوبار ، با اعتراف دومینگز به قاچاق مواد مخدر و پولشویی پایان یافت. 13 سال در زندان، از جمله دو سال انفرادی برای تلاش عجیبش جهت خرید یک هلیکوپتر و فرار هوایی از پشت میلهها، شاید بخش کوچکی از تاوان دنیایی بود که او ساخته بود. جالب اینکه حتی در بند زندان هم، ذکاوت و جاهطلبی دست از سرش برنداشت. نقشه فرار با هلیکوپتر و فرود آن در محوطه زندان، بیشتر شبیه فیلمهای اکشن بود تا واقعیت اما برای دومینگز، زندگی همینقدر بیقاعده و غیرقابل پیشبینی بوده.
حالا و پس از گذشت دههها، دومینگز با نگاهی صادقانهتر به گذشتهاش بازمیگردد. میگوید بدهیاش را به جامعه پرداخته و حالا دنبال نوشتن فصل جدیدی از زندگیست. «شکست، آن زمانی اتفاق میافتد که دیگر ادامه ندهی. اگر زمین بخوری، باید رو به جلو بیفتی. این یعنی دو قدم جلو رفتهای.» او هنوز هم، در پایان همه این سرگذشتها، به نیمه پُر لیوان نگاه میکند.
روایت دومینگز، صرفا قصه فراز و فرود یک خلبان نیست. این داستان، گواهیست بر قدرت انتخاب و تبعاتش؛ بر لحظههایی که تقدیر را خودمان با تصمیماتمان مینویسیم، حتی اگر بعدتر، تاوان سنگینش را با سالها زندان و حسرت بپردازیم.
در جهانی که پول و قدرت، جاذبهای بیانتها دارند، روایت او هشداریست برای تمام کسانی که گمان میکنند موفقیت، میانبر دارد. دومینگز میگوید: «همیشه راهی هست؛ مهم این است که کدام مسیر را انتخاب کنی.» و شاید همین حالا، در 73 سالگی، برای دومینگز آغاز راهی تازه باشد؛ راهی بدون پروازهای شبانه و پولهای بیسر و ته. راهی به سوی آرامش و شاید، رستگاری.