
راهنماتو- چه میشود اگر آنچه میپنداریم زیباست، تنها پوششی باشد بر رازی ژرفتر؟ شاید لیلی، آنگونه که ما میبینیم، برای معشوق فقط در «ظاهرش» خلاصه نمیشود، بلکه آینهایست برای نگاهی فراتر، برای جامی که در آن شرابی ناب پنهان شده است.
به گزارش راهنماتو، سطحینگری به مسائل و احساسات از گذشتههای دور تا کنون پا برجای بوده است. گذر از سطح به عمق مسائل به مرور زمان پررنگتر شده و در تفکر انتقادی انسانهای آگاه ریشه دوانده است. در این میان و در بازخوانی قصهای عاشقانه ممکن است زیبایی معشوق مراد دل عاشق دیده شود. اما مولانا ما را به عمق ماجرا وارد میکند به نقطهای که صورت، تنها نشانیست از معنا. او در حکایت ماندگار لیلی و مجنون، چشمی دیگر میگشاید: نگاهی که در پی قدح نیست، بلکه تشنهی شراب است؛ نگاهی که معشوق را نه به ظاهر، بلکه به باطن مینگرد. این حکایت، صرفاً نقل دلدادگی نیست؛ رمز است، اشاره است، و دعوتی به شناخت زیباییای که از جنس نور است، نه نقش.
بخش ۳۹ مثنوی معنوی مولانا
ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان، هست سهل
بهتر از وی صد هزاران دلربا
هست همچون ماه اندر شهر ما
گفت صورت کوزه است و حسن می
می خدایم میدهد از نقش وی
مر شما را سرکه داد از کوزهاش
تا نباشد عشق اوتان گوش کَش
از یکی کوزه دهد زهر و عسل
هر یکی را دست حق عز و جل
کوزه میبینی ولیکن آن شراب
روی ننماید به چشم ناصواب
قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان
جز به خصم خود بننماید نشان
قاصِراتُ الطَّرف، آمد آن مدام
وین حجابِ ظرفها همچون خِیام
هست دریا خیمهای در وی حیات
بَطّ را، لیکن کلاغان را مَمات
زهر باشد مار را هم قوت و برگ
غیر او را زهر او دردست و مرگ
صورت هر نعمتی و محنتی
هست این را دوزخ، آن را جَنّتی
پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون
واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون
هست هر جسمی چو کاسه و کوزهای
اندرو هم قوت و هم دلسوزهای
کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد
طاعِمش داند کزان چه میخورد
صورت یوسف چو جامی بود خوب
زان پدر میخورد صد بادهٔ طَروب
باز اِخْوان را از آن زهراب بود
کان در ایشان خشم و کینه میفزود
باز از وی مر زلیخا را سَکَر
میکشید از عشق، افیونی دگر
غیر آنچ بود مر یعقوب را
بود از یوسف غذا آن خوب را
گونهگونه شربت و کوزه یکی
تا نمانَد در می غیبت شکی
باده از غیبست و کوزه زین جهان
کوزه پیدا باده در وی بس نهان
بس نهان از دیدهٔ نامحرمان
لیک بر محرم هویدا و عَیان
یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا
فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا
یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین
قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا
أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار
تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار
تو بهاری ما چو باغ سبزِ خَوش
او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان
تو مثال شادی و ما خندهایم
که نتیجهٔ شادی فرخندهایم
جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست
که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب
ای برون از وَهْم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
همچو آن چوپان که میگفت ای خدا
پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
کس نبودش در هوا و عشق، جفت
لیک قاصِر بود از تسبیح و گفت
عشق او خرگاه بر گردون زده
جان سگ خرگاه آن چوپان شده
چونک بحر عشق یزدان جوش زد
بر دل او زد، ترا بر گوش زد
تفکر انتقادی به سبک مولانا
این شعر مولانا در نقد عیبجوییهای سطحی و ظاهربینانه نسبت به زیبایی و عشق، عمیقاً به مفهومی فراتر از ظاهر و صورت میپردازد و مفهوم «لیلی» را نه صرفاً چهرهای زیبا، بلکه ظرفی برای شراب الهی و عشق حقیقی تفسیر میکند. عیبجویان، لیلی را با معیارهای ظاهری و محدود خود میسنجند و میگویند که در شهر آنها زیباتر از لیلی بسیار است؛ اما مولانا با استدلالی فلسفی و عرفانی، صورت را به کوزه و حسن حقیقی را به می تشبیه میکند که درون این کوزه پنهان است. این استعاره نشان میدهد که زیبایی و عشق واقعی در باطن و ماهیت پنهان شدهاند و تنها اهل دل میتوانند آن را درک کنند. این نگاه نقادانه مولانا، که سطحنگری و قضاوتهای ظاهری را ناکافی و گمراهکننده میداند، همچنان در عصر ما صدق میکند؛ جایی که زیبایی اغلب به ظاهر فیزیکی تقلیل مییابد و از حقیقت درونی غفلت میشود.
در ادامه، شاعر با تصاویری از «زهر و عسل»، «یوسف و زلیخا» و «قاصرات الطرف» به لایههای پیچیدهتر عشق اشاره میکند؛ عشق نه تنها زیبایی ظاهری، بلکه پذیرش همه جوانب وجودی معشوق، از شیرینی و تلخی، نور و سایه است. مولانا از این منظر، هر کوزه را نشانِ جسم و هر شراب را نشانه ذات میداند و بر این باور است که آنچه واقعاً باید جستوجو کرد، آن شراب درون کوزه است که حجابهای جسمانی مانع دیده شدنش میشوند. نقد مولانا، دعوتی است به فراتر رفتن از ظاهر و ورود به دنیای رازآلود عشق و حقیقت، جایی که زیباییهای ظاهری صرفاً بهانهای برای کشف عمق و نور دروناند. این دیدگاه، نقدی است قوی به سطحگرایی معاصر و چرایی انسجام و جاودانگی حکمت عرفانی در برابر گذر زمان.
در نهایت، شعر با خطابهای عرفانی و تمثیلهای ظریف، رابطه میان انسان و حق را به مثابه گردش سنگ آسیا و جریان آب به تصویر میکشد؛ روندی همیشگی و پرمعنا که ظواهر دنیوی را به حرکت درمیآورد ولی فقط در لحظاتی خاص حقیقت خود را آشکار میکند. این بخش، تأکیدی است بر نیاز به معرفت و شهود برای درک زیبایی و عشق واقعی؛ نکتهای که عیبجویان سادهلوح و ظاهربین از آن عاجزند. از این منظر، شعر مولانا نه فقط پاسخی به منتقدان لیلی، بلکه دعوتی است به تأمل ژرف و پذیرش پیچیدگیهای عشق و زیبایی، که فراتر از سطح و صورت است و تنها اهل معرفت به آن دست مییابند.