راهنماتو-زیگموند فروید، پدر علم روانکاوی، میگوید: «در جلسات روانکاوی من، بیماران اغلب از همسر، دوستان صمیمی و اعضای خانوادهشان شکایت میکنند که دائماً در حال «فرافکنی» احساسات خودشان به آنها هستند. به نظرم میرسد که منظورشان چنین چیزی باشد:
«او [فکر، عقیده یا احساسش] را به من فرافکنی میکند!»
«به او گفتم که از فرافکنی [فکر، احساس یا عقیدهاش] به من دست بردارد!»
به گزارش راهنماتو، فرافکنی زمانی رخ میدهد که فردی یک ویژگی، رفتار، احساس یا هر نوع کیفیتی که در خودش وجود دارد را به شخص دیگری نسبت میدهد.
مفهوم فرافکنی مستقیماً به فروید مربوط است. فروید که به عنوان عصبشناس آموزش دیده بود، این مفهوم را از عصبشناسی قرض گرفت که در این رشته به ظرفیت سلولهای عصبی به انتقال یک محرک از یک سطح از سیستم عصبی به سطحی دیگر ارجاع میدهد.
افراد همیشه دارند، خوب یا بد، فرافکنی میکنند. خوب یا بد بودن کیفیت فرافکنی بستگی دارد به آن چیزهایی که فرافکنی میشود و اینکه آیا این چیزها را در خودشان انکار میکنند یا میپذیرند که خودشان هم گرفتار آنها هستند.
فرافکنی میتواند مبنای ویژگیهای بسیار عالی مثل همدلی و دستودلبازی و احساسات عاشقانه یا ویژگیهای منفی مثل خشم، حرص و طمع باشد.
فرافکنی هم به افراد کمک میکند که عاشق شوند و هم میتواند باعث شود که از کسی نفرت به دل بگیرند یا از دیگران به بدترین شیوه انتقاد کنند.
اما در ادبیات نوشتاری رایج، فرافکنی اغلب به ویژگیها و کیفیتهای منفیای اشاره دارد که فرد در خودش آنها را انکار میکند و در عوض فکر میکند این کیفیتها ناشی از افراد دیگر است که نسبت به او چنین حسی دارند.
درواقع خیلی راحت میتوانیم فرافکنی را در اشخاص دیگر مشاهده کنیم اما نوبت به خودمان که میرسد سخت میتوانیم بپذیریم که خودمان هم داریم خصلتهای منفی خودمان را به دیگری فرافکنی میکنیم. چرا چنین است؟ چون فرافکنی به صورت ناخودآگاه رخ میدهد.
چرا آدمها فرافکنی میکنند؟
ما اغلب خصلتها و ویژگیهایی را در دیگران انکار میکنیم که در خودمان وجود دارد اما از آنها متنفریم. این فرایند ناخودآگاه رخ میدهد. بگذارید مثالی کلاسیک از آرای فروید بزنیم:
مردی که همسرش را به بیوفایی متهم میکند اما خودش دارد به او خیانت میکند. این مرد که مثلاً اسمش هِر اِم است، استانداردهای اخلاقی بسیار عالی برای خودش دارد. او خودش را آدم بسیار خوبی میشناسد، یک شوهر خوب و یک شهروند درجه یک. او به شدت منتقد گرفتار شدن خود در خیانت است اما نمیتواند از این کار دست بردارد. او به صورت ناخودآگاه این حقیقت که دارد به همسرش خیانت میکند و در دیگران عملی غیرقابل پذیرش میداند، را انکار میکند و آن را به همسرش فرافکنی میکند و بنابراین از او «شخصی بد» میسازد.
در ذهن هر اِم، حقیقت خیانت خودش هیچ ارتباطی با ظن او به همسرش ندارد. به این عمل «بخشبخش کردن» میگویند زیرا او خیانت خودش را بخشی جدا و مهر و موم شده میداند. این کار به او اجازه میدهد که حتی وقتی مشغول کاری است که در دیگران بد میداند، خودش را انسان خوبی بداند.
نوع دیگر فرافکنی
مثال دیگری از جلسه روانکاوی: سارا همیشه «دختر خوبی» بوده است که از نظر خودش یعنی هرگز خشم و خشونتاش را ابراز نکرده است. اگر زمانی نسبت به کسی احساس خشم کند، سریع آن احساس را به پس ذهن هل میدهد و سعی میکند که با مهربانی رفتار کند. اگر همسرش، جیم، از او درخواستی داشته باشد، مثل اینکه بسته پستی او را تحویل بگیرد، او اغلب با اصرار بر اینکه همسرش از او عصبانی شده است، واکنش نشان میدهد. جیم گیج میشود چون اصلاً در هنگام ادای این درخواست عصبانی نبوده است. اما، سارا، که از خشم خودش ناآگاه است، موافقت میکند که آن را انجام دهد اما بعداً «فراموش میکند» که انجامش بدهد که این فراموشی است که حقیقتاً باعث عصبانیت جیمی میشود و سارا به آن «فرض خود-انجام» [دیدی درست میگفتم!] میرسد.
پارانویا یا ظن شدید
فرافکنی در شدیدترین شکل خود مبنای پارانویا یا ظن شدید است. ترس از مورد پیگرد واقع شدن، نفرت غیرمنطقی از یک گروه یا عدهای از آدمها، حسادت در غیاب مدرکی که نشاندهنده خیانت یا حسادت باشد و باور به اینکه یک شخص مطلوب که به هر دلیلی تابو محسوب می شود، به شما گرایش دارد، همگی از مثالهای فرافکنی وضعیتهای منفی ذهن خویشتن به سایر افراد است.
پارانویا، شامل انکار این گرایش در خود و باور پیدا کردن به آن است که این میل در دیگری وجود دارد.
آیا داریم فرافکنی میکنیم؟
- خیلی راحت میتوانیم فرافکنی دیگران را شناسایی کنیم اما تشخیص این وضعیت در خودمان دشوار می شود.
- نشانههایی از فرافکنی احتمالی [افکار، احساسات، ویژگیها و...] خودمان به دیگری وجود دارد:
- به شدت احساس رنجش میکنید، به شدت تدافعی عمل میکنید یا به شدت نسبت به حرف یا عملی که فرد دیگری انجام داده است، حساس میشوید.
- به شدت واکنشی عمل میکنید و سریع دیگری را متهم میکنید.
- بیطرف بودن برایتان سخت است، گذاشتن خودتان به جای دیگری و دیدن اوضاع از نظرگاه و چشمانداز دیگری برایتان دشوار است.
- متوجه شدهاید که این الگو در شما، الگویی تکرارشونده است و نسبت به همه این وضعیت را تجربه میکنید.
اگر هر کدام از این موارد را در خودتان تشخیص دادید، این سؤالها را از خودتان بپرسید:
- آیا رفتاری که در شخص مزبور دوست ندارم، گاهی در خودم غیرقابل تحمل میشود؟
- در چه موارد یا مواقعی مثل این آدم برخورد میکنم؟
- چه داستانهایی درباره این شخص یا موقعیت برای خودم تعریف میکنم؟
- این شخص یا موقعیت یادآور چه کسی یا چه چیزی برای من است؟
اگر همه این افکار و احساسات را بپذیرید و سعی نکنید که از شرشان خلاص شوید، نیازی ندارید که این احساسات را به دیگری فرافکنی کنید. سعی نکنید به زور از شر احساسات منفی مثل حسادت نسبت به اشخاص دیگر راحت شوید. علاوه بر آن، اگر به این نحو رفتار کنید، تبدیل به فردی صبورتر و منعطفتر میشوید.