فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد میو انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خودای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق میورزم و امید که این فن شریف.
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
شرح لغت: سالوس: فریب و چرب زبانی و صلاح ظاهری /لولو: به ضم اول و سکون دوم و ضم سوم و سکون چهارم مروارید
تفسیر عرفانی:
گرچه این سخن بر واعظ شهر دشوار است، اما تا زمانی که به ریا مشغول است مسلمان نخواهد شد. مقصود او از این شعر این است که گذشت و بخشش از جمله فضایل انسانی ست که هر انسانی که میخواهد به کمال دست یابد و در پیشگاه قدسی او سر فرود آرد، باید صاحب آن باشد لازم به ذکر است هر که از این فضایل برخوردار نباشد، خواهان دستیابی به معشوق نیست.
تعبیر غزل:
عشقی در دل نهفته داری و از بیم آنکه به وصال نرسی، چه رنجها بر تو میرود و چقدر اندوه میخوردی! از این غم بیهوده دست بردار! هر چه خدا بخواهد، همان میشود.