فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفتای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
با دل خون شده، چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
لمع البرق من الطور و آنست به
فلعلی لک آت بشهاب قبس
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
شرح لغت: غلغل: به ضم اول و سکون دوم و ضم سوم بانگ و آواز/جرس: به فتح اول و دوم: زنگ/مجمر: به کسر اول و سکون دوم و فتح سوم: عود سوز.
تفسیر عرفانی:
جهان گردنده است و پیوسته د حال گذار. از این رو فقط آنانی میتوانند به لقای دوست برسند که روزگار را در غفلت سپری نکنند و از جام شراب معرفت بهره گیرند و بدین سان از قفس تن رهایی یابند.
تعبیر غزل:
اگر شیفته معنویت و کمال رحی هستی، خداوند تو را کفایت میکند به او توجه کن که اگر چنین کردی، سایر کمالات برای تو محقق میشود و عشق زمینی تو رنگ و بوی آسمانی میگیرد.