غزل در تبعید و در شکوفایی؛ ۵ غزل از ۵ شاعر که شعر فارسی را نجات دادند!

رفته‌رفته غزل فارسی کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شد که با ظهور چند شاعر جوان مانند ققنوس از خاکستر خود برخاست. آیا نام شاعرانی که غزل فارسی را احیا کردند می‌دانید؟

شناسه خبر: ۴۴۴۳۲۲
غزل در تبعید و در شکوفایی؛ 5 غزل از 5 شاعر که شعر فارسی را نجات دادند!

راهنماتو- با ظهور شعر نیمایی و به دنبال آن شعر سپید، غزل به یکی از قالب‌های حاشیه‌ای تبدیل شده بود. تا آجا که شعرا و منتقدین به شکل کامل از این قالب رو برگردانده بودند.

به گزارش راهنماتو، غزل که همیشه و در طول تاریخ قالب اصلی شعر ایرانیان بوده است، در برهه‌ای به کلی از جریان شعر ایران کنار گذاشته شده بود. با ظهور شاعرانی مانند نیما و شاملو و اخوان و فروغ و... تب نوگرایی در فضای ادبیات ایران بالا گرفته بود و این نوگرایی تا آنجا پیش رفت که بسیاری غزل را به سبب قدیمی‌بودنش مورد مذمت قرار دادند و این شروع یک جدال تمام عیار برای احیای مهم‌‎ترین قالب شعر فارسی بود. در این مقاله فرهنگی هنری نام پنج تن از شعرایی که بیشترین نقش را در نوسازی غزل داشته‌اند به همراه شعری از ایشان برای شما خواهیم آورد و در مورد هر کدام چند کلمه‌ای خواهیم نوشت.

108pa1exx78y_383

1. سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی (زاده ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشته ۲۸ مرداد ۱۳۹۳) یکی از مهم‌ترین شاعران تاریخ ادبیات فارسی و از اولین زنان ادبیات فارسی که به نوپردازی روی آورد. بهبهانی با حفظ زبان با صلابت پیشینیان، تصاویر و مضامینی را در اشعارش پرورش داد که بسیار بدیع و تازه بودند و یکی از کسانی بود که نشان داد که هنوز هم می‌توان در قالبی کهن مانند غزل، کارهای نوین کرد. بهبهانی که چندین بار نامزد جایزه نوبل ادبیات شد، علاوه بر نوآوری در مضمون و تصویرپردازی و... در غزل فارسی، در اوزان شعر فارسی نیز نوآوری‌های بسیار زیادی کرد و تعداد زیادی وزن جدید را به اوزان شعر فارسی افزود.

زن – این طلوع نور زِ تاریکی –

یک دکمه را فشرد و زِ جا برجست

اطراف را نظر به نظر پیمود

اکناف را گذر به گذر پیوست.

چابک دوید و پنجره را بگشود

بر پهنه‌ی مُشبّکِ چشم‌انداز

فریاد زد که «آی! به پا خیزید!»

خفتن به کارزار نمی‌بایَست.

دیوان به خیره خون مرا خوردند

تنها نه من، بَسا چو من آزردند

بر این ستم که رفت به زن، آیا

با خلقِ حق‌گزار گواهی هست؟

تومار دادخواهی‌ی ما اینک

در پیش روست، تا چه بفرمایی

تصدیق کن حقیقتِ مطلق را

ای سرنوشت‌سازِ قلم در دست…

50-6819f7cb01d012c811dc96c8d43d610e-l

2. فروغ فرخزاد

شاید برایتان جالب باشد که بدانید فروغ فرخزاد در طول عمر کوتاه خود، تنها و تنها یک غزل سرود و با همین یک غزل نام خود را در میان نوآوران غزل معاصر ثبت کرد و غزل او از قضا بسیار راه‌گشا نیز بود. فروغ این غزل را در زمین غزلی از سایه و به تبعیت از آن سرود. بلافاصله پس از انتشار این غزل در روزنامه‌ها، غزل فروغ به شهرت بی‌سابقه‌ای دست یافت و راه را برای بسیاری از دیگر غزل‌سرایان نوگرا باز کرد.

پیش از این که غزل فروغ را برایتان بیاوریم، گریزی خواهیم زد به غزل هوشنگ ابتهاج که همانطور که گفته شد فروغ  غزلش را با نظر به غزل ابتهاج سرود.

ابتهاج نوشته بود که:

امشب به قصّه‌ی دل من گـوش می‌کنی

فـردا مـرا چو قصـّه فـرامـوش می‌کـنـی

دستم نمی‌رسـد که در آغـوش گـیـرمـت

ای مـاه ! بـا کـه دست در آغـوش می‌کنی ؟!

در سـاغر تـو چیـست که بـا جـُرعـه‌ی نـُخـُست

هـُشـیـار و مـست را همه مـدهـوش می‌کنی ؟!

مـی جوش می‌زنـد بـه دل خـُم ، بـیـا بـبـیـن !

یـادی اگـر ز خـون سـیـاووش می‌کـنـی

گـر گـوش می‌کنی سخنی خـوش بـگـو یـمـت

بـهـتـر ز گـوهـری که تـو در گـوش می‌کـنــی

جـام جـهـان ز خون دل عـاشـقـان پـر است

حـُرمت نـگـاه دار ! اگـر نـوش می‌کـنـی

"سـایـه" چـو شـمـع شـعـلـه در افـکـنـده‌ای به جمع

زیــن داسـتـان کـه از لـب خـامـوش می‌کـنــی

و فروغ با شمایل و مضامینی بسیار جدیدتر از ابتهاج چنین نوشته است که:

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی

سنگی و ناشنیده فراموش میکنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را

از ضربه‌های وسوسه مغشوش میکنی

دست مرا که ساقه سبز نوازش است

با برگ‌های مرده همآغوش میکنی

گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را

در شعله می‌نشانی و مدهوش میکنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی

تو دره بنفش غروبی که روز را

بر سینه میفشاری و خاموش میکنی

در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه، از چه سیه‌پوش میکنی؟

ee0819_24منوچهر-نیستانی

3. منوچهر نیستانی

از منوچهر نیستانی نیز تعداد بسیار کمی غزل به جا مانده است که با وجود این، یکی از راهگشایان غزل نوگرای فارسی است. نیستانی که مانند فروف بیشتر در نوشتن شعر نیمایی اهتمام ورزید، با اندک غزل‌هایی که نوشت نوعی نگاه جدید را به غزل فارسی هدیه داد که در ادامه بسیار مهم تلقی شدند.

شب می‌رسد ز راه، ز راه همیشگی

شب، با همان ردای سیاه همیشگی

تردید، در برابر‌ بد، خوب، نیستی

چشمت چراغ سبز و سه‌راه همیشگی

عاشق‌شدن گناه بزرگی‌ست - گفته اند:

ماییم و ثقل بار گناه همیشگی!

می‌بینمت که صید دل خسته می‌کنی

با سحر چشم -مهرگیاه همیشگی-

ای‌کاش می‌شد آن که به ره باز بینمت

با شرم و ناز و نیم‌نگاه همیشگی!

با بی‌ستاره‌‌های جهان گریه کرده‌ام

یک آسمان ستاره گواه همیشگی

تا راز دل بگویم، در خویشتن شدم

سر برده‌‌ام به چاه، به چاه همیشگی

نازت نمی‌کشم که لگد مال هر کسی

ماهی, ولی دریغ! نه ماه همیشگی!

خرگوشکم به شعبده می آورم برون

خرگوش دیگری ز کلاه همیشگی

موی تو خرمنی‌ست طلایی، به دست باد

در چشم من، جهان، پر کاه همیشگی

آرامش شبانه مگر می‌توان خرید؟

با سکه‌ قدیمی ماه همیشگی

یک باغ ، بی‌ترنم مرغان در قفس

سوغات روز ، روز تباه همیشگی

حیف از غزل -که تنگ بلور است- پر شود

با اشک گرم و سردی آه همیشگی!

 

966-9a98d9efb33a5d9bbeecd3dae50b32d5-l

4. هوشنگ ابتهاج

با وجود این که ابتهاج در این میان یکی از سنت‌گراترین اسامی است، اما نمی‌توان نقش او را در احیا و حتی در مواقعی نوگرایی غزل فارسی نادیده گرفت. ابتهاج بیشتر شروعی بود برای جرقه‌های ابتدایی نوپردازی در غزل؛ هر چند که خود او به شخصه هرگز مرزهای نوگرایی را چندان که دیگران در نوردیدند، در نوردید، اما نمی‌توان نقش او را در این حرکت نادیده گرفت.

هوای روی تو دارم ، نمی گذارندم

مگر به کوی تو این ابرها ببارندم

مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

نگاه کن که به دست که میسپارندم؟

مگر در این شب دیر انتظار عاشق کُش

به وعده های وصال تو زنده دارندم

غمم نمی خورد ایام و جای رنجش نیست

هزار شکر که بی غم نمی گذارندم

سَری به سینه فرو برده ام مگر روزی

چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم

چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه

غم شکسته دلانم که می گسارندم

من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم

که عاشقان تو تا صبح می شمارندم

چه جای خواب که هر شب محصلان فراق

خیال روی تو بر دیده می گمارندم

هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم

چه نقش ها که ازین دست می نگارندم

کدام مست، می از خون سایه خواهدکرد

که همچو خوشه ی انگور می فشارندم

1657741

5. حسین منزوی

شاید بتوان مهم‌ترین چهره را در این میان حسین منزوی دانست. منزوی نمونه متعالی تمام افراد بالاست. منزوی چه از نظر کمیت (به جز در برابر سیمین و سایه) و چه از نظر کیفیت زورش به دیگران می‌چربد. به هر حال منزوی آنچه را که دیگران پیش برده بودند به ثمر رساند و تثبیت کرد. زیبایی‌شناسی اشعار منزوی بسیار پیچیده است. نگاه زمینی او در اشعارش شعر او را هر چه بیشتر به جریان مدرن ادبیات پیوند می‌زند و از دیگر سو زبان او گویی آمیزشی لطیف میان زبان شاعران گذشته و حال حاضر است. او با چنان لطافتی قطب‌های متضاد را در اشعارش به هم آمیخته است که گویی زیبایی هر کدام را بر دیگری گره زده است.

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من

زمین سوخته‌ام نا امید و بی برکت

که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از من

عجب که راه نفس بسته‌اید بر من و باز

در انتظار نفس‌های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می‌زنید اما

بهار را به پشیزی نمی‌خرید از من

شما هر آینه ، آیینه‌اید و من همه آه

عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من

نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است

به لب مباد که نامی بیاورید از من

وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی

چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

***

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

***

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

شما که با غم من آشناترید از من

نویسنده : مهدی دهقان
نظرات
پربازدیدترین خبرها