زیباترین اشعار فارسی؛ جواب رندانه معشوق حافظ به او

معشوق حافظ نیز مانند خود او انسان رندی است و درست در لحظه‌ای که باید، جواب‌های رندانه‌ای را که در آستین دارد نثار او می‌کند.

شناسه خبر: ۴۴۴۴۴۴
زیباترین اشعار فارسی؛ جواب رندانه معشوق حافظ به او

راهنماتو- جهان شعر حافظ جهان رندانه‌ای است و این رندانگی همه اجزا شعر او را نیز رندانه کرده است. معشوق حافظ هم از این قاعده مستثنا نیست و در مواقع لزوم انگار که تنها کسی باشد که یارای برابری با رندانگی حافظ را داشته باشد، جواب‌های لطیف و در عین حال درشتی به او می‌دهد.

به گزارش راهنماتو، نکات بسیاری در شعر حافظ وجود دارد که ممکن است تا به حال به آن‌ها دقت نکرده باشیم. مثلا یکی از این نکات که بسیار جالب هم به نظر می‌رسد، حضور لحظه‌ای معشوق حافظ در بعضی از غزلیات اوست. ما در این مقاله فرهنگی هنری به مواردی از این حضورها اشاره خواهیم کرد.

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ تلخ‌ترین شعر سیمین بهبهانی

جواب رندانه معشوق حافظ به او

عموما حافظ را با شعرهای عرفانی، جدی و سوزناک به یاد می‌آوریم. اما نکته‌ای که عموم مردم از آن غافل هستند، طنز ویژه‌ای است که در شعر حافظ وجود دارد. این طنز تا آن جا پیش می‌رود که گاهی اوقات فضای شعر او را به تمامی در بر می‌گیرد؛ از طنزهای سیاسی و اجتماعی گرفته تا شوخی‌های بسیار لطیف عاشقانه. یکی از موقعیت‌های طنازانه غزلیات حافظ زمانی است که او با معشوق خود رو به رو می‌شود. معشوقی سخن‌دان که انگار تنها حریفی است که می‌تواند در برابر رندانگی‌های خود حافظ قد علم کرده و نه تنها با او برابری کند که اکثر اوقات از او نیز پیشی می‌گیرد.

یکی از این رویارویی‌ها در غزل شماره 230 اتفاق می‌افتد. حافظ با عجز و لابه درخواستی از معشوق خود دارد و معشوق او با تجاهل رندانه‌ای در خواست او را در نهاین ظرافت و رندانگی رد می‌کند. 

به لابه گفتمش ای ماهرُخ چه باشد اگر

به یک شِکَر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

حافظ معشوق را به ماه تشبیه کرده و از او  درخواست می‌کند که با بوسه‌ای جان داغ‌دیده‌ای را آرام کند.

به خنده گفت که حافظ خدای را مَپسَند

که بوسهٔ تو رخِ ماه را بیالاید

معشوق با خنده‌ای رندانه حافظ را از این که با بوسه ماه را آلوده کند منع می‌کند. چنین پاسخ‌های ظریفی در شعر حافظ بسیار یافت می‌شوند و الحق که از طنز خاصی نیز برخوردارند. در ادامه این غزل را بخوانید.

اگر به باده مشکین دلم کشد شاید

که بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق

من آن کنم که خداوندگار فرماید

طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم

گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید

مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید

که حلقه‌ای ز سر زلف یار بگشاید

تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت

چه حاجت است که مشاطه‌ات بیاراید

چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش

کنون به جز دل خوش هیچ در نمی‌باید

جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دار

که این مخدره در عقد کس نمی‌آید

به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر

به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند

که بوسه تو رخ ماه را بیالاید

نظرات
پربازدیدترین خبرها