
راهنماتو- آن روز را به خاطر دارید؟ لحظهای که چشمانش را بست، سِرُم توی رگهایش ندوید یا از نفسهایش، اتاق گرم نشد؟ چطور میتوان آن لحظه را چنین غماندود و دقیق بیان کرد؟ پدرم گفت چراغ و شب از شب پر شد! مرور کنیم این شعر هوشنگ ابتهاج را.
به گزارش راهنماتو، هیچ آتشی درون انسان شعلهورتر از مرگ و خاموشی نیست. این تنها حقیقت انسانهاست. حقیقتی که مدام سعی میکنیم آن را به فراموشی بسپاریم. اما، در آن لحظه محزون که عزیزی به غایت خود میرسد و از این جهان چشم میبندد دوباره با مرگ روبهرو میشویم.
اگر این عزیز نزدیکترین فرد زندگیمان باشد، پدر یا مادر یا... یا... یا... این فقدان عمیقتر حس میشود. در آن لحظه شاید چنان هوشنگ ابتهاج شاعر نباشیم که بتوانیم حالمان را توصیف کنیم. شاید برای بیان احساسمان کلمات جلوی پایمان به زانو بیافتند. اما، ابتهاج زیبا نوشت.
دقیق و غمانگیز تمام آن لحظات را به یاد آورد، موزونشان کرد و برای ادبیات ایران برجای گذاشت. تاسیان، یکی از دردناکترین اشعار هوشنگ ابتهاج است. نه تنها این شعر، بلکه نام آن نیز حالتی از اندوه را بیان میکند که وصفش در کلمات عامهای مثل، غم، اندوه و حزن نمیگنجد.
تینا پاکروان، کارگردان سریال تاسیان، در برنامه اکنون میگفت: «تاسیان یک حس است، یعنی مثل یک واژه نمیشود با آن برخورد کرد. یک اندوه و یک غم بزرگ است، یک دقّی است که آدم در غروب از دست دادن عزیزترین کسش شاید تجربه کند، حالی است که وقتی کسی عزیزش میرود و دیگر در آن خانه نیست تجربه میکند. حالی است که مثلا آدم در غروب جمعه دارد.»
او ادامه میدهد و توصیف میکند، اما نمیتواند به دقت هوشنگ ابتهاج آن حس را بیان کند.
در ادامه ضمن خواندن این شعر، تحلیلی از حس و حال شعر تاسیان هوشنگ ابتهاج خواهیم داشت.
شعر تاسیان هوشنگ ابتهاج
خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه
تحلیل شعر تاسیان هوشنگ ابتهاج؛ فقدان، امید، انتظار
شعر «تاسیان» یکی از نمونههای درخشان از شاعرانگی اجتماعی و شخصی امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) در قالب نیمایی است که در آن، تجربه زیسته شاعر چنان با تار و پود کلمات آمیخته که مخاطب را نهتنها به خواندن، بلکه به زیستن شعر وامیدارد. این شعر نمونهای بیبدیل از پیوند میان زندگی و زبان است؛ پیوندی که در آن هر بند، همچون روایتی از یک خاطره، یک رنج، یک انتظار و یک غیبت، خود را در گوش جان مخاطب مینشاند.
در این لحظه دوست دارم از تجربیات شخصیم بیشتر بنویسم تا بدانید که این شعر چگونه در بند بند خاطره یکسان من با سایه که در مضمون متفاوت است، یکسان درآمده و چطور سایه بدون دانستن داستان روزی که پدرم را از دست دادهام، گویی این شعر را بر وصف حال من نوشته است. همانطور که گویی در وصف حال تک تک ما نوشته.
در «تاسیان»، با جهانی مواجهیم که شاعر نه از بیرون، بلکه از درون آن روایت میکند. این شعر از زاویه دید یک کودک آغاز میشود؛ کودکی که هنوز معنای «هرگز» را نمیفهمد و با چشمهایی منتظر، در پی بازگشت عزیزی است که دیگر بازنخواهد گشت. در آن دوران که من پدرم را از دست دادم، نه آنقدر کودک بودم که بازگشت او را باور کنم و نه آنقدر سندار که با رفتن همیشگیش کنار آیم. اما سایه چنان کودکی تکه تکه شده فرزندی محزون را تصویر میکند که باز میتوان این شعر را زیست. بله! در این لحظه غمانگیز همه ما چنان کودک بیپناهی هستیم که دوست داریم در آغوش پدر رها شویم؛ فارغ از سن و سال!
همین نگاه کودکانه و بیواسطه است که شعر را از سطحی شاعرانه به سطحی انسانی و ملموس میبرد. ما با کودکی همراه میشویم که نمیفهمد چرا کسی که رفته، دیگر بازنمیگردد؛ و این سادهفهمی، درست همان جایی است که شعر از استعارههای سنگین فاصله میگیرد و به دردی بیپیرایه بدل میشود.
در این تجربه، «سایه» تنها یک ناظر یا روایتگر نیست، بلکه خودش کودک است، پدر است، مادر است، و حتی آن «کسی» است که رفته است. همین همذاتپنداری بیمرز میان شاعر و سوژههای شعر، به مخاطب نیز مجال میدهد تا خود را در هر لحظه از شعر بازتابیافته ببیند.
فرم نیمایی شعر به سایه امکان داده تا از بندهای کلاسیک و وزنهای بسته رها شود و زبانی نرم، سیال و روایی را جایگزین کند. این ساختار باز، به شاعر اجازه میدهد که تجربه زیستهاش را با سطرهایی ساده، اما پرطنین، روایت کند. واژگانی مانند «آه»، «چراغ»، «شب»، «اشک»، «برگشتن» و «انتظار» نه فقط بهعنوان عناصر زبانی، بلکه بهمثابه نشانههای معنایی در سراسر شعر پخش شدهاند تا ریتم درونی آن را شکل دهند.
در لایههای معنایی شعر، با مضامینی چون مرگ، جدایی، و غیاب مواجهیم، اما در عین حال، نور امید همواره در کنج دل این کودک – که شاید همان خود شاعر است – زنده مانده است. جملههایی چون «زود برخواهد گشت» یا «چشم دارم در راه» تنها نشاندهنده فضاهای نوستالژیک نیستند، بلکه بازتاب نوعی مقاومت احساسی در برابر فقداناند.
آنچه «تاسیان» را از بسیاری از شعرهای نیمایی معاصر متمایز میکند، نه تنها مهارت در زبان، بلکه صداقت در بیان تجربه است. این شعر با اتکا به سادگی عمیق، تجربهمحور بودن، و ساختاری آزاد، موفق میشود به دل بنشیند و حس همدردی مخاطب را برانگیزد. در «تاسیان»، شاعر نه در مقام یک سخنسرا، بلکه در هیئت یک انسان تمامعیار ظاهر میشود؛ انسانی که از رنج، فقدان و خاطراتش میگوید، بیآنکه بخواهد آنها را به سطحی نمادین یا غیرقابل دسترس ببرد.
در نهایت، میتوان گفت شعر «تاسیان» روایتگر یک تراژدی شخصی است که چنان با زبان جمعی سروده شده که تبدیل به تجربهای همگانی و بیزمان میشود. مخاطب بند به بند آن را نهفقط میخواند، بلکه میزیَد.