
راهنماتو- اگر اهل سیگار کشیدن هستید یا فقط دوست دارید از آن بخوانید، «چقدر خوب سیگار میکشیدم» نوشتهی آلهخاندرو سامبرا، کتابی است که در همان صفحههای اول، دود سیگار را با طعم تلخ خاطره، عشق و دیکتاتوری در ذهنتان میپیچاند. این رمان چیزی فراتر از عادت یا دود است؛ سفری است به دل زندگی آدمهایی که با گذشتههای خاموششان زندگی میکنند.
به گزارش راهنماتو، در میان انبوه کتابها که هر سال در نمایشگاه کتاب تهران به چشم میخورند، گاهی یک رمان نازک و بیادعا، با نامی ساده و وسوسهبرانگیز، مثل «چقدر خوب سیگار میکشیدم»، میتواند مخاطب را به جهانی تازه از زندگی دردآلود یک انسان وارد کند؛ این کتاب اگرچه کوتاه ولی چنان عمیق است که فراموشش نمیکنید. آلهخاندرو سامبرا، نویسندهای از شیلی، در این اثر نهفقط از سیگار، که از زندگی زیر سایه دیکتاتوری، خاطرات تلخ، دوستیهای فراموششده و تلاش انسان برای بازتعریف خودش مینویسد. در این مطلب از راهنمای کتاب همراه با کتاب «چقدر خوب سیگار میکشیدم» از نشر خوب لایههای پیچیدهتری از هستی را کشف کنید.
عکاس: محمدحسن حاجیوندی
رمان چقدر خوب سیگار می کشیدم نوشته آله خاندرو سامبرا؛ نشر خوب
پاسخ مشاور نشر خوب غافلگیرکننده بود. اگرچه ابتدا به ساکن تمایل چندانی به صحبت با ما نداشتند اما به شکل غافلگیرکنندهای در پاسخ به این سوال که تازهترین رمانتان چیست و چه حرفهایی برای گفتن دارد در یک جمله گفت:«چقدر خوب سیگار میکشیدم.» ابتدا کمی شوکه شدم چون فکر کردم منظورش این است که در حال سیگار کشیدن بوده و من او را زابراه کردم!
وقتی نگاه متعجب من را دید ادامه داد:«از آله خاندرو سامبرا». در آن لحظه تقریبا دو هزاریم افتاد. پاسخها کوتاه بود و در همهمهی نمایشگاه کتاب نتوانستم چیز زیادی از او بپرسم. تقریبا وسط راهرو بودیم و فضای مناسبی برای گفتوگو وجود نداشت. اما، همین جملات کوتاه تاثیر ژرفی از آن رمان در من ایجاد کرد. فکر میکنم مشاور نشر خوب هم میدانست که همینقدر کفایت میکند. با این وجود برای معرفی بیشتر کتاب نتیجه گفتوگوها، تجربیات شخصی از این کتاب و حاصل تحقیقاتم را مینویسم.
چقدر خوب سیگار میکشیدم، رمانی کوتاه و تأثیرگذار از آلهخاندرو سامبرا است که با ترجمهی روان نیکزاد نورپناه و نشر خوشسلیقهی خوب منتشر شده. داستان، رابطهی عاشقانهی خولیو و امیلیا، دو دانشجوی ادبیات را روایت میکند؛ رابطهای که در فضای سنگین دیکتاتوری پینوشه شکل میگیرد و بهتدریج تغییر میکند.
در ظاهر، سیگار فقط یک عادت روزمره است، اما در لایههای پنهان داستان، به نمادی از سکوت، مکث، و مقاومت تبدیل میشود؛ لحظهای برای نفس کشیدن در فضایی که حقیقت سرکوب میشود. خاطرم هست مشاور نشر خوب میگفت:«این داستان نویسندهای است که آخرین نخ سیگارش را میکشد.» از او پرسیدم:«بعد میمیرد؟» گفت:«نه!»
ادبیات و سیگار، در کنار هم، پناه شخصیتها هستند در برابر خفقان اجتماعی و عاطفی که در جامعه داستانی حاکم است. این کتاب، فراتر از داستانی عاشقانه، بازتابی از تأثیر سیاست بر احساسات انسانهایی است که شخصیتهای این داستان هستند؛ بیآنکه شعار بدهد.