شعردرمانی؛ شعری از مهدی اخوان ثالث برای زروان/ ایزدی از آیین زردشت

مهدی اخوان ثالث در شعری رازآلود با الهام از زروان، ایزد زمان در آیین زردشت، تجربه‌ی انسان در لحظه‌های گذرا را روایت می‌کند. شعری که ما را به تأملی عمیق درباره حضور خود در زمان و سیر لحظه‌ها می‌برد.

شناسه خبر: ۴۴۸۴۶۴
شعردرمانی؛ شعری از مهدی اخوان ثالث برای زروان/ ایزدی از آیین زردشت

راهنماتو- آیا ما در زمان زندگی می‌کنیم یا زمان در ما؟ مهدی اخوان ثالث، با رجوعی به زروان، ایزدِ زمان و بی‌کرانگی در آیین‌های ایرانی، ما را به لایه‌های ناپیدای زمان می‌برد.

به گزارش راهنماتو، در میان اساطیر کهن ایران، جایی هست که زمان، نه صرفاً مفهومی برای شمارشِ روزها، بلکه جوهری زنده و جاری است: زروان، ایزدی که هم سرچشمه‌ی نور است و هم تاریکی.

در آیینی کهن‌ به بلندای زردشت یا حتی شاید در زمانی فراتر از او، و حتی در امتداد آن، زروان چهره‌ای مبهم و رازآلود از زمان دارد؛ روحی بی‌کرانه که اهورامزدا و اهریمن از او زاده شدند.

مهدی اخوان ثالث، این شاعر غم‌نامه‌ها و فلسفه‌های زمینی، با بازخوانی اسطوره‌ی زروان، در پی چیزی فراتر از بازسازی یک نماد است. او زمان را چونان حقیقتی زنده، چونان ضرب‌آهنگی پنهان در رگ‌های حیات، احضار می‌کند.

برای اخوان، زروان مفهومی است برای اندیشیدن به لحظه، به حضور؛ به آن‌چه از دست می‌رود اما هست. در شعرهایی چون «راستی آن شب»، زروان نه فقط فرشته‌ای اساطیری‌ست، بلکه نوعی تجربه‌ی زیسته است: آن حس غریب که هر لحظه در حال مرگ است و زاده شدن.

او در واژگان اخوان، هم تجسد راز است و هم آینه‌ی فهم انسان از بودنِ خویش. این شعر، که بخشی از منظومه «سواحلی» مهدی اخوان ثالث است، تلاشی است برای خوانش آن شعر؛ آن تپش‌های شاعرانه در بستر فلسفه‌ای گمشده. بخشی از این شعر را می‌خوانیم.

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ شرح شوریدگی شاعرانه وحشی بافقی در عشق

بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ رمانتیک‌ترین شعر اجتماعی فریدون مشیری

بیشتر بخوانید: ۵ روستای فرانسوی ایران برای سفر در خرداد ماه

بخشی از اشعار مهدی اخوان ثالث در منظومه بلند سواحلی و خوزیات

بعد از آن شب، روز و شب‌ها رفت

من هنوز اما نمی‌دانم حکایت چیست

از حلول روح زروان در دل آفات روز و شب

خوانده‌ام افسانه‌ها، اما حقیقت چیست...

هر چه بود افسانه یا اوهام افسونی

حال و هنجار دگرسان بود

و حکایت دگرگونی

روح زروان همچنان ساطع...

گرچه ورد افسون او چون تک تک ساعت

زار و مرد لحظه‌ها را زیر لب تسبیح می‌گرداند

ظاهرش هر چند پنداری

راست همچون ضرب نبض دمشماری بود

....

یاد، آری یاد، آیا چیست؟

و بگوئیدم 

یاد آیا غیبت روح زمان و جاری هستی

غیبت سیاله زروان

از تن  و تندیس چون و چند در میدان پویایی

وز تن امکان پویایی

نیست؟

....

پس تو بودی و نمی‌دانستمت؟ با من بگو، آری؟

یا نه؟ هان، زروان!

تو خدا بودی و با من بودی و در من

من نمی‌دانستمت زیرا نمی‌دیدم

تو روان بودی و جان در جمله ذرات جهان، زروان؟

پس تویی این مانده بی‌جا، بس که در هر جا

پس خدا شاید تویی ای لحظه‌ای جاری

که نبود و نیست

و نخواهد بود هم هرگز

هیچ جایی از تو خالی، با تو بیگانه

در تصور نیز حتی، هیچ!

زروان در نگاه مهدی اخوان ثالث

زروان، ایزد و فرشته‌ی باستانی زمان در اسطوره‌های ایران، مفهومی پیچیده و چندلایه دارد. در روایت‌های کهن، او نه‌تنها مظهر زمان بی‌کرانه است بلکه زاینده‌ی دو نیروی متضاد عالم: اهورامزدا (نور) و اهریمن (تاریکی) نیز هست. در منابعی همچون نوشته‌های شهرستانی و تحلیل‌هایی از یا حقی، زروان به عنوان مبدأ هستی، در مقام خدایی رازآلود و متعال معرفی می‌شود که در سکوت، هستی را بر دوش زمانِ بی‌آغاز و بی‌انتها بنا نهاده است. او نه فقط یک ایزد، بلکه تصویری است از زمان به‌مثابه جوهر حیات؛ روحی که در لحظه‌ها جاری‌ست و از دل آن، جهان آفریده می‌شود.

در دفتر شعر «سواحلی» که به اهتمام مرتضی کاخی پس از درگذشت اخوان ثالث منتشر شد، سه شعر دیده می‌شود که آشکارا با مفهوم زروان و زمان پیوند دارند. یکی از برجسته‌ترین آن‌ها، منظومه‌ی «تأملی دیگر – زروان» و دیگری «راستی آن شب» است؛ شعری که در آن، شاعر در گفت‌وگویی رازآلود و پرسش‌گرانه با این ایزدِ فراموش‌شده، هم به خویشتن انسانی‌اش می‌نگرد و هم به بنیاد هستی. اخوان با لحنی آغشته به اندوه و تأمل، از زروان می‌پرسد که آیا او همان خدایی‌ست که همیشه بوده، هست و خواهد بود؟ خدایی که چونان نبض زمان در تمام ذرات عالم جاری‌ست:
«تو خدا بودی و با من بودی و در من / من نمی‌دانستمت زیرا نمی‌دیدم».

این شعر را می‌توان نقطه‌ اوج بازتاب اندیشه‌ی زروانی در شعر فارسی دانست. در آن، اخوان ثالث با الهام از زروانیه، زمان را به عنوان خدای متعال و روح ساری در هستی می‌بیند؛ «لحظه‌ای جاری که نبود و نیست و نخواهد بود»، و با همین توصیف، از ما می‌خواهد تا به جای جست‌وجوی خدا در ورای زمان، او را در خودِ لحظه‌ها بیابیم. او همچون بسیاری از عرفا، خدا را در جان همه چیز می‌بیند، اما از مسیر اسطوره‌ و اسطوره‌فهمی ایرانی به این بینش می‌رسد. چنانکه کاخی اشاره می‌کند، اخوان در حدود بیست سال پیش از مرگ خود به این مفهوم توجه ویژه‌ای نشان داده است، گویی با گذر عمر، رابطه‌ی شاعر با لحظه‌ها و گذشت زمان به ساحتی شهودی رسیده بود که بی‌واسطه، زروان را در آن می‌دید.

و اینجاست که شعر به پیام بنیادین خود می‌رسد: انسان در میان موج لحظه‌هاست که بر او می‌گذرند. این آناتِ زودگذر، همان سیلان زروان است؛ همان خدای زمان که حضورش به معنای ناپایداری و در عین حال، یگانگی هستی‌ست. اخوان به ما یادآور می‌شود که یاد و خاطره، تنها در غیبت لحظه‌ی حال زاده می‌شوند؛ یعنی برای «یادآوری» باید از تجربه‌ی زروان در اکنون جدا شد. اما آیا ممکن است؟ وقتی زروان همه‌جا هست و هیچ جا از او خالی نیست؟

به‌واقع، اخوان در این شعر نه‌فقط از یک ایزد کهن سخن می‌گوید، بلکه به‌گونه‌ای اهمیت زمان را برجسته می‌کند؛ خدایی که همه‌چیز را زاده و در خود فرو برده است. چنین برداشتی از زروان، نه صرفاً اسطوره‌ای، بلکه عمیقاً عرفانی و فلسفی است و در آن، شاعر با زمان آشتی می‌کند، اما نه بی‌پرسش. بلکه با تأملی دیگر.

نویسنده : طناز حسینی فر
نظرات
پربازدیدترین خبرها